شرح مناجات شعبانیه (به بهانهی ماه عزیز شعبان)- قسمت دوازدهم
شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۱، ۱۰:۴۷ ب.ظ
اِلهی تَوَلَّ مِنْ اَمْری ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَعُدْ عَلَیَّ بِفَضْلِکَ عَلی مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ.
معبود من تدبیر امورم را آنگونه که شایستهی توست به انجام رسان، و فضل خود را به گنهکاری که غریقِ امواج جهالت است، بازگردان.
نکاتی از این فراز
1. واگذاری امور به خداوند
2. تقاضای دریافت فیض از حق تعالی.
«اِلهی تَوَلَّ مِنْ اَمْری... ».
واگذاری امور به خداوند
کار خود گر به خدا بازگذاری حافظ!
ای بسا عیش که با بخت خدا داده کنی
علم آدمی بسیار ناچیز و اندک است، به همین سبب، هرگز به طور جامع و کامل، به مصالح و مفاسد خویش آگاه نمیباشد. گرچه او مأمور به سعی و تلاش و همتورزی میباشد و باید وظایفش را به درستی ادا نماید، ولی به هر حال، آگاهی درست از اینکه خیر و صلاح واقعی او، چه میباشد و اینکه چه مقامی و مکانی شایستهی وقوف او و چه احوالی مناسب وجود اوست، از عهدهی وی خارج است، به همین جهت، مصلحت و خیر بنده در این است که امور زندگی خویش را به پروردگارش واگذار نماید؛ آنگونه که حضرت سیّدالشّهداء علیهالسلام واگذار نموده و به این شکل در دعای عرفه به مناجات نشسته است که:
«اِلهی اَغنِنی بِتَدْبیرِکَ عَنْ تَدْبیری وَ بِاخْتِیارِکَ عَنْ اِخْتِیاری؛ معبود من! تدبیرت را جایگزین تدبیرم نما! و بدینگونه بینیازم فرما! و اختیار خودت را به جای اختیارم اِعمال فرما!»
باری، سعادت واقعی بنده، در واگذاری تدبیر امور به پروردگارش میباشد، زیرا او به خیر و صلاحِ بنده از همگان آگاهتر است و جز خیرخواهی، ارادهی دیگری در حق بندهی خود ندارد.
نه من چارهی خویش دانم نه کس
تو دانی چنان کن که دانی و بس
نبینم من آن زهره در خویشتن
که گویم تو را این و آن ده به من
نظامی
از عزیزالدّین نَسَفی در کتاب اَلْاِنْسانُ الْکامِل چنین نقل است که: «ای درویش! دانایان در دنیا، هرگز چیزی نخواستهاند، به هر چه پیش آمده است راضی و تسلیم بودهاند، از جهت آنکه دانستهاند که آدمی نداند که خیر او در چیست. عَسَی اَنْ تَکْرَهوا شَیْئا وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسیْ اَنْ تُحِبُّوا شَیْئا وَ هُوَ شَرٌّلَکُم.(بقره: 216)(66) و به یقین دانستهاند که خدای، مصلحت کار بنده دارند. پس تدبیر و تصرّف خود و ارادت و اختیار خود، از میان برداشتهاند و کار به خدای بگذاشتهاند.»(67)
او هر چه میکند چو صَلاحست و محضِ خیر
پس ما چرا حدیث ز چون و چرا کنیم
فیض کاشانی
نقل سخنی از علامه حلی نیز در این مورد، خالی از لطف نمیباشد. وی در کتاب «اَوْصافُ الْاَشراف» مینویسد: چون بنده را یقین باشد که خدای تعالی از او داناتر است و تواناتر، کار خود به او واگذارد، تا چنان که تقدیر اوست، آن کار را بسازد، و به آنچه او تقدیر کند و کرده باشد خرسند و راضی باشد و خرسندی او به آنچه خدا کند و سازد، به آن حاصل شود که نظر کند در حال گذشتهی خود که او را به وجود آورد و چندین حکمت در آفرینش او اعمال کرد که به همهی عمر خود هزار یک آن را نتواند شناخت و بیالتماس بنده، او را از نقصان به کمال آورد... پس بر او اعتماد کند و او را یقین حاصل شود که آنچه باید و آنچه شایسته است، خدا انجام خواهد داد. و حقیقتِ «اَلَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ؛ آیا خدا بندهاش را کافی نیست»(آل عمران: 159) را درخواهد یافت.
باری آنکه همزمان با سعی و تلاش، به راستی تدبیر امورش را به خدای خویش واگذار کند و به او پناه برد و او را چاره و پناه خویش در زندگی بداند، هرگز بیچاره و درمانده نخواهد گشت، چون، خداوند، هرگز بندهای را که از او چارهجویی میکند و استمداد میطلبد رها نخواهد کرد:
آن را که منم خِرقه، عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره، بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب، معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبلهی مشتاقان ویران نشود هرگز
وان مُصحفِ خاموشان سی پاره نخواهد شد
مولانا
«وَعُدْ عَلَیَّ بِفَضْلِکَ...».
جهل، عذری برای دریافت فضل
الطاف حقتعالی به قدری وسیع و فراگیر است که با هر بهانهای آدمی را مشمول رحمت و عنایت خود میسازد؛ به عنوان نمونه همانگونه که از مناجاتِ حضرت امام علی علیهالسلام در مسجد کوفه استفاده میشود:
نَفْسِ عبد بودن آدمی در مقابل مولایش، ذلیلبودن آدمی در برابر خدای عزیز، ضعیف بودن انسان در مقابل خدای قوی، گمراه بودن آدمی در برابر خدای هدایتگر و صفاتی از این دست، آدمی را مستحق دریافت رحمت الهی مینماید. در اینجاست که امام علی علیهالسلام این گونه به تضرع مینشیند:
«مَوْلایَ یا مَوْلایَ اَنْتَ الْمَوْلی و اَنَا الْعَبْدَ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلاَّ الْمَوْلی؛ مولای من تو مولایی و من عبد، و چه کسی جز مولی بر عبد خویش ترحم مینماید».
«مَوْلایَ یا مَوْلایَ اَنْتَ الْعَزیزُ وَ اَنَا الذَّلیلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الذَّلیلَ اِلاّ الْعَزیزُ؛ مولای من! تو عزیزی و من ذلیل، و جز عزیز، چه کسی به ذلیل رحم خواهد کرد».
«مَوْلایَ یا مَوْلایَ اَنْتَ الْقَوِیُّ وَ اَنَا الضَّعیفُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضَّعیفَ اِلاَّ الْقِوِیُّ؛ مولای من! تو قوی هستی و من ضعیف و ناتوان، و آیا جز قوی، کس دیگری به ضعیف رحم خواهد کرد».
«مَوْلایَ یا مَوْلایَ اَنْتَ الْهادِی وَ اَنَا الضّالُّ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضّالَّ اِلاَّ الْهادی؛ مولای من! تو هادی و من گمراهم و بر گمراه، جز هادی، چه کس رحمت خواهد کرد».
باری:
من اگر بی هنر و بی خِرَدم
خواجه با خِردی می خَرَدم
و در فراز مذکور از مناجات، «جهل» و جاهلبودن بنده نیز از عواملی به شمار آمده که آدمی را مستحق دریافت فضل و کَرَم الهی مینماید، همانگونه که امام علیهالسلام میگوید: معبود من! فضل خود را به گنهکاری که غریق امواج جهالت است بازگردان».
سهو و نسیان را مبدل کن به علم
من همه جلهم مرا ده صبر و حلم
کار تو تبدیل اعیان و عطا
کار ما سهو است و نسیان و خطا
در دعای ابوحمزه ثِمالی نیز آمده است که: «وَ اَیُّ جَهْلٍ یا رَبِّ لا یَسَعُهُ جُودُکَ؛ و کدام جهل است، که جودِ تو آن را فرا نگیرد».
ناگفته نماند که مقصود از «جهل» تنها بیاطلاعی نسبت به حرام و گناه نمیباشد، بلکه چه بسا، دایرهی جهل وسیعتر از این باشد. یعنی میتوان به افرادی که حتی به عواقب گناهان آگاهی دارند ولی باز مرتکب آن گناهان میشوند نیز نسبت جهل داد؛ به این بیان که اگر آنها آگاهی واقعی به آثار نکبتبار و خواص زهرگونهی معاصی داشتند و آنها را به چشم قلب، مشاهده و ادراک مینمودند، قطعا از لغزشها اجتناب میکردند. ازاین رو میتوان گفت این گروه نیز در واقع از نوعی جهل برخوردار بوده و مستحق ترحم و دریافت رحمت پروردگار میباشند. به هر حال، به تعبیر حکیم نظامی گنجهای، خداوند، تنها، نوازشگرخردمندان نمیباشد، بلکه، چارهساز ناخردمندان نیز هست.
خدایِ خِردبخش بِخْرَد نواز
همان، ناخردمند را چاره ساز
نظامی