شهید ابراهیم هادی (شهید دفاع مقدس)
یکم اردیبهشتماه سال ۱۳۳۶ بود که در یکی از محلات جنوب تهران چشم به دنیا گشود و با تولّدش شور و حالی به اهل خانه بخشید.
۱۴ ساله بود که پدرش را از دست داد. بلندقامت بود چون سروی ایستاده، کشتیگیر هم بود. حتی مدالهای زیادی هم کسب کرد. در دوران دبیرستان ضمن درس خواندن، در بازار نیز مشغول به کار شد.
با اوجگیری قیام امام امت (ره)، در کسوت یاران امام (ره) قرار گرفت و در روز هفدهم شهریور با حمل مجروحین به بیمارستان، انقلاب را یاری رساند و در اغلب شبها که حکومت نظامی بود، تا دیر وقت در خیابان میماند و همیشه با تیراندازانی که پشت سرش بودند به خانه میرسید و نفسزنان در را پشت سرش میبست.
بعد از پیروزی انقلاب دیپلمش را گرفت و در روزهای آغازین حملهی رژیم بعثی به ایران به همراه تعدادی از دوستانش که معروف به گروه چریکی شهید اندرزگو بود، عازم جبههی غرب، سر پل ذهاب شد.
اندکزمانی بعد، فرماندهی واحد عملیات سپاه گیلان غرب را به ابراهیم محول کردند و در عملیات فتحالمبین و مطلع الفجر حماسه آفرید.
اما در عملیات فتحالمبین از ناحیهی پا، شکم و گردن مجروح شد. زمستان سال ۱۳۶۱ در عملیات عاشورایی والفجر مقدماتی با مسئولیت سرتیم شناسایی واحد اطلاعات لشکر ۲۷ محمد رسول الله صلیالله علیه و آله در جبههی فکهی جنوبی وارد نبرد شد. او مردانه جنگید و بالاخره در سنّ ۲۵ سالگی به آرزوی دیرینهاش دست یافت.
دوست داشت که مزارش هم چون حضرت زهرا سلامالله علیها مخفی باشد تا کسی از او خبردار نشود که در کدام گوشه از گسترهی خاک، سر به دامان اولیا گذاشته است. کدام خاک با خون پاکش پربرکت گشته و البته همان هم شد که آرزو داشت.
در مراسم شهادت او کسانی شرکت داشتند که برای خانوادهاش قابل درک نبود که اینها از کجا ابراهیم را میشناختند. پس از کنجکاوی، معلوم شد پولهایی که ابراهیم در نوجوانی از دسترنج کار سنگینش در بازار به دست میآورد و به هیچ کس نمیداد، کجا هزینه میکرده است.(۱)
خاطرهای از شهید ابراهیم هادی
به منطقهی سومار رفتیم. به هر سنگری سر میزدیم، از ابراهیم میخواستند که برای آنها مداحی کند و از حضرت زهرا سلامالله علیها بخواند.
شب بود. ابراهیم در جمع بچههای یکی از گردانها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانیشدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. آنها چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.
ابراهیم عصبانی شد و گفت: من مهم نیستم، اینها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمیکنم! هر چه میگفتم: حرف بچهها رو به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت رو بکن، اما فایدهای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمیکنم!
ساعت یک نیمهشب بود. خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان میدهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهرهی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو، الان موقع اذانه. من هم بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمیدونه خستگی یعنی چی!؟ البته میدانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار میشود و مشغول نماز.
ابراهیم بچههای دیگر را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا سلامالله علیها!! اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همهی بچهها را جاری کرد. من هم که دیشب قسمخوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیشتر تعجب کردم، ولی چیزی نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچهها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معناداری به من کرد و گفت: میخواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! گفتم: خوب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که میگویم تا زندهام جایی نقل نکن. بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمیآمد. اما نیمههای شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره سلامالله علیها تشریف آوردند و گفتند: «نگو نمیخوانم، ما تو را دوست داریم، هر کس گفت بخوان تو هم بخوان!» دیگر گریه امان صحبتکردن به او نمیداد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.(۲)
شهادت: فکه، کانال کمیل، ۱۳۶۱/۱۱/۲۲
مزار شهید: نامعلوم؛ شهید گمنام
پینوشتها:
۱. برگرفته از سایت صبح
۲. برگرفته از سایت افسران
۳. منبع: نرم افزار روزنگار شهدا (کانون گفتگوی قرآنی)