شهید ذبیحالله عالی کردکلایی (شهید دفاع مقدس)
[در] سال ۱۳۳۲ شمسی متولد شد... بعد از انقلاب مدت ۲ سال در یکی از هنرستانهای «بابل» و مدت کمی هم در کمیتهی انقلاب اسلامی (سابق) در«قائمشهر» مشغول خدمت بود.
در تاریخ ۱۳۶۰/۷/۲۶ به عضویت رسمی سپاه درآمد و در سپاه «ساری» مشغول به خدمت شد. به خاطر بضاعت خوب مالی که داشت در یک درخواست کتبی از سپاه محل کارش خواست تا حقوق او را به اندازهی ۲۰۰۰ تومان (در سال ۶۱) از اصل حقوقش کسر و صرف کمک به جبهه نمایند. این در حالی [بود] که در آن دوران حقوق پاسداران از ماهی ۳۰۰۰ تومان تجاوز نمیکرد.
در کنار تحصیل به ورزش کشتی محلی علاقه بسیار داشت... در سال ۱۳۵۵ ازدواج کرد...
از همان دوران جوانی، فردی پر شور و طرفدار محرومان بود و با همه با تواضع و احترام رفتار میکرد. از آزار مردم پرهیز داشت و از افراد بیقید و بند و لاابالی متنفر بود...
از آغاز تجاوز عراق به ایران در آخرین روز شهریور ۱۳۵۹ هنوز یک ماه نگذشته بود که عالی با عضویت در بسیج نیروهای مردمی، برای آموزش نظامی به پادگان امام حسین(ع) تهران رفت و پس از پانزده روز آموزش، به جبهههای سرپل ذهاب و غرب کشور اعزام شد... در تاریخ ششم مرداد ماه بر اثر اصابت ترکش خمپاره، از ناحیهی شکم به شدت مجروح شد و رودههای وی بر اثر عمل جراحی کوتاه گردید. ۱۱ [روز] پس از بهبود نسبی از این جراحت با تشکیل یک گروه ضربت در عملیاتهای مختلف درونشهری، علیه منافقین فعالیت داشت.
برای بار سوم در ۱۰ اسفند ۱۳۶۰ به جبههی جنگ تحمیلی عازم شد و به عنوان جانشین گردان در منطقهی عملیاتی مریوان تا ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۱ انجام وظیفه میکرد...
در جبهه هیچ ترسی به خود راه نمیداد و شجاعانه در خطوط مقدم جبهه فعالیت میکرد. دیگران را به صبر و استقامت و رعایت اصول نظامی در میدان نبرد، سفارش میکرد و رعایتنکردن اصول نظامی را به هیچ وجه برنمیتافت. سعی وافر داشت که رفتار حضرت علی(ع) را [در] برخورد با زیردستان و رزمندگان الگوی خود قرار دهد...
پس از اتمام دورهی آموزش به ساری بازگشت و در ۱۵ آبان ۱۳۶۱ به عنوان مسئول دستهی گروهان جنگلی سپاه پاسداران منطقهی ۳ ساری منصوب و شروع به کار کرد. اما اشتیاق حضور در جبهههای جنگ سبب شد که کار در پشت جبهه را رها کند و برای چهارمین بار در تاریخ ۱۶ آبان ۱۳۶۱ عازم جبهه شود. این بار به عنوان فرماندهی گردان مسلم عقیل(ع) لشکر ۲۵ کربلا منصوب شد.
او نسبت به جا ماندن پیکرهای شهدا در منطقهی عملیاتی حساسیت زیادی داشت و چنانچه جنازهای در خط مقدم میماند از هیچ تلاشی برای باز گرداندن آن دریغ نمیکرد. در عملیات محرم پیکر مطهر چند تن از شهدا در خطوط عملیاتی باقی ماند. او هر شب برای تخلیهی آنها به خط مقدم میرفت تا اینکه عراقیها با کم شدن تعداد پیکرهای شهدا به موضوع پی بردند و آن ناحیه را تحت مراقبت بیشتری قرار دادند. در یکی از شبها که عالی به خطوط تماس با دشمن رفته بود، با شلیک گلولهی فراوان سربازان دشمن مواجه شد و از ناحیهی دست مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد...
در اواخر سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۶ در منطقهی عملیاتی دهلران، گردان مسلم بن عقیل(ع) تحت فرماندهی عالی پیشقراول عملیات بود. آنها از خطوط مقدم عبور کردند تا اینکه در پاسگاه چیلات در خاک عراق به محاصرهی نیروهای دشمن در آمدند و عالی پس از نبردی دلیرانه در تاریخ ۳ اسفند ۱۳۶۲ به همراه گروهی از نیروهایش به شهادت رسید.
به علت شرایط سخت عملیات و عقبنشینی سریع نیروهای خودی جنازهی او در داخل خاک عراق باقی ماند. سرانجام در سال ۱۳۷۲ پیکر شهید ذبیحاللّه عالی توسط گروههای تفحص در منطقهی عملیاتی چیلات کشف و پس از تشییع در گلزار شهدای کردکلا به خاک سپرده شد. (برگرفته از پرتال جامع علوم انسانی)
کلامی از شهید:
...چشم باز کنید و کار را براى خدا انجام دهید نه براى خشنودى فرد یا جمع خاصى... بیائید به خاطر این خون شهدا و اشک چشمان یتیمان وحدت را حفظ کنیم... امروز اسلام از هر طرف از داخل و خارج مورد تهاجم قرار گرفته است. امروز اسلام تنهاست و ملت ایران هم همان هفتاد و دو نفر عاشورا میباشند. اکنون این منادیان کفر و نفاق تصمیم گرفتهاند که اسلام را شکست بدهند. امروز روزى است که ملت ایران باید در مقابل این اجنبیان بایستند تا خداىنخواسته اسلام به خطر نیفتد. امروز روز آزمایش الهى میباشد. امروز روز مردى و مردانگى است...(برگرفته از پرتال جامع علوم انسانی)
خاطرهای از شهید:
بالاخره یک ساعت درگیری طول کشید تا توانستیم سنگرهای اول دشمن را فتح کنیم و خودمان را به بالای قله برسانیم و پیروزی خودمان را تثبیت کنیم. صبح فردا شهید عالی آنقدر خوشحال بود که در پوست خود نمیگنجید. رفته رفته به ظهر و اذان نزدیک میشدیم... من به اتفاق سیدمحمد مشکاتی نزد شهید رسیدیم و با او سلام و علیکی کردیم و در کنار ایشان به فاصلهی ۲ متری داخل کانال نشستیم. این سفارش ایشان هم بود که فاصله را رعایت کنید تا خداینخواسته برای همه حادثهای رخ ندهد.
انگار خداوند هم میخواست که ما یک لحظه چشم از ایشان برنگردانیم و سیمای نورانی ایشان را تماشا کنیم و این آخرین لحظات عمر، شهید آنقدر صدای دلنشین و گوشنوازی داشت که هر انسان را مجذوب خود میکرد. شهید توسط بیسیم در حال صحبتکردن با فرماندهی قرارگاه عقبه بود و انگار به او سفارش میکردند که مواظب خودت باش و ایشان میگفت: من و شهادت!
جالب اینجاست که به زبان مادری خود صحبت میکرد و جالبتر اینکه آخرین کلمهی شهید که پشت بیسیم میگفت این بود: حسین حسین شعار ماست... هیچگاه یادم نمیرود همین که گفت: حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار [ماست]، ناگهان ترکش خمپاره، حنجرهی مبارکش را پاره کرد و سرشان را از بدن جدا نمود.
چند دقیقهای از شهادت ایشان نگذشته و ما همه اندوهگین و ناراحت که یکباره صدای شهید بزرگوار حاج حسین بصیر را شنیدم که میگفت: گوشی را بدهید به عالی! بیسیمچی گفت: ذبیحالله به نزد پیامبرصلیالله علیه و آله و سلم سفر کرد.(برگرفته از سایت آوینی)
شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۳؛ پاسگاه چیلات
مزار شهید:کردکلای جویبار
* منبع: نرمافزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)