شکی مایل به یقین!
سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۸۵، ۰۶:۵۴ ق.ظ
شکی موریانه مانند، مرا به مرز جنون می کشاند،آنگاه که نگاه های معنی دار از چشمان او دور می ماند.شکی مایل به یقین نفسم را بند می آورد و استخوانم را خورد میکند آنگاه که تو از حفظ عصمت و حرمت آن دیگری سخن میگویی!!!و اکنون شکی.......یقینی به اتمام رسیده مرا می کُشد آنگاه که باور میکنم تو نیز مانند دیگرانی!!و با تفالی به حافظ کمی آرام.......آرامتر...............امیدوار..هاتفی از گوشه مــــــیخانه دوشگفت ببخشند گنــــــه می بنوشعفـــــــــــو الهی بکند کار خویش مژده رحـــــــــمت برساند سروشلطــــف خدا بیشتر از جرم ماستنکته سر بسته چه دانی خمـوشاین خرد خام به میـــــــــــــخانه برتا می لعل آوردش خون به جوشگرچه وصالش نه به کوشش دهندهر قـــــــدر ای دل که توانی بکوشگوش من و حلقه گیســـــــــوی یار روی مـــــــــن و خاک در می فروشرندی حافظ نه گناهی ست صـــعببا کرم پادشــــــــــــــــــه عیب پوشداور دین شــــــــــاه شجاع آنکه کردروح قــــــدس حلقه امرش به گوشای ملک العرش مـــــــــــــرادش بدهو از خطــــــــر چشم بدش دار گوش