عقد و عروسی عجیب غریب ...
جمعه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۰۸:۵۴ ب.ظ
سلام
نمی دونم دیروز بود یا پریروز ، خیلی گریه کردی ، دیگه گفتم حتما اشکت خشک شد که آروم شدی ، چهرتو خودتم باید میدیدی ، واقعا دیدنی شده بود ، سر هیچ و پوچ چقدر گریه کردی! نه می تونستم آرومت کنم ، نه دلیل اون همه ناراحتیتو بفهمم .
بعد از اینکه آروم شدی هم که خوابت برد ، انگار تا حالا نخوابیده بودی . شده بودی مثل بچه های بهونه گیر که بعد اینکه سر مادرشون کلی غر غر می کنن ، میزنن زیر گریه و اونقدر گریه می کنن تا خوابشون می بره .
وقتی بیدار شدی سر درد داشتی و کلی مسکن خوردی و منگه منگ شدی ، نمی شد اون موقع هم باهات صحبت کرد ، اصلا نمی تونستی حرف بزنی .
راستشو بخوای این چند وقته خیلی اخلاقت تغییر کرده ، مثل اونوقتا حرف نمی زنی و رفتارتم تغییر کرده ، من از عکس العملات می ترسم ، یه روز اینوری هستیو یه روزم اونوری !!
تا کی می خوای دو دل باشی ؟ چقدر دیگه میخوای بهونه بگیری و اطرافیانتو زجر بدی ؟ چقدر دیگه عنق باشی تا به آرزوت برسی !! اصلا فکر میکنی به آرزوت می رسی؟؟ خودمو که جای تو میذارم میگم : با چه امیدی میخوای پاشی بری اونور ؟! به کی میخوای بگی اومدم دنبال شوهرم ؟! اومدم اینجا ازدواج کنم ! تو مملکت خودمون جا نبود ؟! یا نه اون نمی اومد ؟! گفت پاشو بدون خانواده بیا اینجا تا عقدت کنم ! نه راستشو بخوای باید بگی گفته بیا عقدت کنم تا اقامتم درست شه ، تند گفتم ، ببخشید ، ولی واقعیت تلخه ، آخه تا حالا با خودت فکر نکردی چه جوری بود که این همه وقت اینجا بود و عاشقت نشد ؟! اصلا عاشق هیچکسی نشد ! فقط عشق اونور خاکو تو دلش داشت ، حالا بعد از رسیدن به آرزوش ، بعد از چند سال ، اونم با دیدن یه عکس ، شایدم با چت کردنو نامه فرستادن ، شد عاشق سینه چاکت ؟! اونقدر که از خیلیا و خیلی چیزا دست بکشی ؟؟!! .
بگذریم از همه اینا و راستو دروغاش .
خیلی برام سخته که با واقعیت روبرو بشم ، یا اینکه روبروت کنم ، دوست دارم اینجوری فکر کنم که ... تلفنی عقد میکنی و از همه خدا حافظی میکنی ، درست مثل اون دخترایی که نه مثل تو ، با داماد میشینن سر سفره عقد و بعد از تموم شدن مراسم عقد و عروسی از خونوادشون خداحافظی میکننو میرن سوار ماشین گل زده ی عروس میشنو میرن سر خونه و زندگیشون ، خوشحالِ خوشحال میری فرودگاه به مقصد کشوری که قراره بیان دنبالت تا ببرنت پیش همسر آیندت .
بعد از همه این واقعیات ، حالا می خوام بدونم از کجا معلومه که همونیه که میخواستی و فکر می کردی ؟
بببین ارزششو داره این همه قرص بخوری که فقط بتونی بخوابی و خوابشو بببینی ؟
من دلم برات سوخت ، نتونستم باهات حرف بزنم ، گفتم لااقل برات بنویسم ، ارزششو داری که باهات حرف بزنم ، شاید یه بارم خودت دلت واقعا برا خودت بسوزه ، منو بقیه دل سوزوندنمونو چه جوری باید ثابت کنیم که نذاری به حساب نصیحت های تکراری ، اینجا منو بقیه لااقل غصتو می خوریم ، اگه که از دستمون بر نمیاد کار دیگه ای برات بکنیم ، اگه دلت گرفت خیالت مطمئنه که یه نفر دیگه پابه پات غصه میخوره ، کسی که هیچوقت دلش نمیاد نفرینت کنه ، کسی که اگه خار به پات بره اولین نفریه که آخ میکشه ، می دونم دارم آب تو هاونگ میکوبم ، چون این چند وقته به نصیحتای هیچکس گوش ندادی ، ولی چه کنم که غصتو میخورم ! نمیخوام پشیمونیتو ببینم ، من فکر میکنم دل آدم به خاک زیر پاش گرمه.
بیا ! تصمیم بگیر که برگردی ، یه روز گریه نکنو بجاش فکر کن ! شاید همین یه بار تو زندگیت داری اشتباه می کنی ...