علی آن صبح صادق، آن شب قدر؛ امام علی (ع)؛ محمدجواد غفورزاده (شفق) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

محمدجواد غفورزاده؛ شفق

بسم الله الرحمن الرحیم

علی آن صبح صادق، آن شب قدر
علی شرح «اَلَم نَشرَح لَک صَدر»

علی، آن مظهر یکتاپرستی
علی، روح حیات و جان هستی

علی آیینه‌ی وحی نبوّت
فروغ دیده‌ی عدل و مروّت

زنی را دید روزی در گذرگاه
نهان در پرده‌ای از حسرت و آه

به دوش خود فکنده مشک آبی
نگاه او سؤال بی‌جوابی

چو دریا موج‌زن، چون چشمه در جوش
چو نی با ناله هم‌راز و هم‌آغوش

حدیث از ماجرای خویش می‌کرد
شکایت با خدای خویش می‌کرد

که یارب! من روانی خسته دارم
دلی با رشته‌ی غم، بسته دارم

غم و اندوهم از اندازه بیش است
دلم خلوت‌نشینِ داغ خویش است

بهارم رویش درد است، یا رب!
گلم پاییز پرورد است، یارب!

شکسته سنگِ غربت شیشه‌ام را
صبوری سوخت برگ و ریشه‌ام را

چرا صد داغ بر این دل بماند؟
علی از حال ما غافل بماند؟

تو روشن کن غم‌آبادِ دلم را
تو بِستان از علی داد دلم را!
::
زن غم‌دیده با خود عالمی داشت
نهان در سینه اندوه و غمی داشت

علی چون موج از این طوفان برآشفت
به او نزدیک شد آهسته و گفت:

که بگذر از علی، لطف و کرم کن
به درگاه الهی شِکوِه کم کن

نشد مولا اگر هم‌داستانت!
به جای او منم بر آستانت

مده آزارِ خود زین بیش، مادر!
به من ده ظرف آبِ خویش، مادر!

که من چون سایه همراه تو هستم
برآید خدمتی شاید ز دستم

چو با او از سر رأفت سخن گفت
به سقّایی خود او را پذیرفت

علی همراه او بی‌تاب می‌رفت
به دوش افکنده مشک آب می‌رفت

زنِ دل‌خسته چون مهر و وفا دید
ز مرد ره‌گذر صدق و صفا دید

روان شد سوی منزل با همان حال
سبک‌سِیْر و سبک‌بار و سبک‌بال

دعا می‌کرد مرد رهگذر را
همان صاحب‌دلِ صاحب‌نظر را
::
قدم در ره چو با آن مرد حق زد
کتاب خاطراتش را ورق زد:

که بر روی خوشی در بسته‌ام من
پرستویم، ولی پربسته‌ام من

شکوهِ شادی‌ام از یاد رفته‌ست
سر و سامان من بر باد رفته‌ست

مرا تا سایه‌ی همسر به سر بود
بساط زندگانی مختصر بود

دریغ! آن سایه‌ی سر از سرم رفت
به استقبال دشمن، شوهرم رفت

جوان‌مرد و مجاهد، آهنین‌عزم
به فرمان علی شد عازم رزم

کمربند جهادش را گره زد
شرار از دل گرفت و بر زره زد

به میدان رو نهاد و ترک سر گفت
به رنگِ ارغوان در دشتِ خون خفت

به خون رنگین چو دیدم جامه‌اش را
به دل خواندم شهادت‌نامه‌اش را

پس از او روح سرگردان شدم من
که خدمت‌کار این و آن شدم من

من اکنون بی‌نوایی دل به دستم
تهی‌دستی بدون سرپرستم

خبردار از خزانِ من، نسیم است
نصیبِ این صدف، دُرّ یتیم است

نه شب دارم از این اندیشه، نه روز
غم جان‌کاه دارم، آهِ جان‌سوز...

فلک را چیست رسم عهد بستن؟
نمک‌خوردن نمکدان را شکستن!

به دست و بال ما پیچید ایّام
گل امّید ما را چید ایّام

گره زد گرچه دست غم به کارم
به یارب‌های خود امّیدوارم

علی را پاسِ حرمت گرچه بر ماست
خدا بین من و او حکم‌فرماست

در این گفت و شنودِ حسرت و درد
که در روح علی توفان به پا کرد

نمایان شد سواد خانه از دور
چه خانه، کلبه‌ای بی‌رونق و نور

امیر مؤمنان مولی‌الموالی
رها در هاله‌ی آشفته‌حالی

امانت را به آن آزرده جان داد
که آهش آسمان‌ها را تکان داد

چو کم‌کم آشنای راز گردید
شکسته‌دل به منزل باز گردید
::
چنان اندوه و غم در او اثر کرد
که شب را با پریشانی سحر کرد

سحرگاهان که قصد سر زدن داشت
علی را دل، هوای پر زدن داشت

مهیّا ظرفی از خرما و نان کرد
توکّل بر خدای مهربان کرد

گرفت آن بارِ سنگین را به شانه
روان در کوی و برزن تا نشانه

رسید و حلقه بر در کوفت چندی
به گوش آمد نوای دردمندی

که در این سایه‌روشن، پشتِ در کیست
علی گفتا: کسی جز ره‌گذر نیست

همان یاری‌گر و همراه دوشم
که اندوهِ تو دارد سر به گوشم

به شوق بنده‌ی حاجت‌روایی
فراهم کَرده‌ام برگ و نوایی

به مهمانی پذیرا باش ما را
ببخشاید خدایت کاش ما را!

قدم در خانه چون بگذاشت مولا
حدیث نفس با خود داشت مولا

صفا بخشید باغ لاله‌ها را
گرفت از او سراغ لاله‌ها را

ز احوال یتیمان پرس‌و‌جو کرد
به مژگان، زخم دل‌ها را رفو کرد

چو آهنگ نوازش ساز فرمود
به نرمی غنچه‌ی لب باز فرمود

که از این ره‌گذر بشنو بشارت
ز من فرمان‌بری، وز تو اشارت

برآنم من که در یاری بکوشم
چو رود و چشمه برخیزم، بجوشم

زنِ مسکین که احسان و کرم دید
ز رحمت سایبانی در حرم دید

به او گفت ای به خدمت یار با من
که داری حرمتِ رفتار با من

مرا چندین کبوتر هم‌نشین است
تمنّایی که دارم از تو این است

که باشی شمع این جمع پریشان
به دل‌جویی بپرسی حال ایشان

یتیمان مرا سرگرم داری
که خویی چون بنفشه نرم داری
::
علی، خیل یتیمان را پدر بود
ولی این‌جا، دل و دستی دگر بود

علی، آن عشق و ایمان را تجسّم
نشسته بر لبش نقش تبسّم

نشست اما دلش در سینه لرزید
و با آن بی‌نوایان مهر ورزید...

یکی دل‌خوش به آب و دانه‌ی او
یکی بنهاد سر بر شانه‌ی او

علی از شوق، دل را لب‌به‌لب کرد
از آن گل‌ها، حلالیّت طلب کرد

و با هر گوهرِ اشکی که می‌سفت
به گوش کودکان آهسته می‌گفت:

اگر بُردم من از خاطر شما را
عزیزان! بگذرید از من، خدا را!
::
خمیر آماده شد باز آمد آن زن
سوی منزل‌گه راز آمد آن زن

به مولا گفت: دارم خواهش از تو
یتیم از من، تنورِ آتش از تو

به پا خیز و برافراز آذرخشی
که بر دل‌های ما گرما ببخشی

تنور خانه را تا آتش افروخت
علی شمع وجود خویش را سوخت

چو گرما در وجود او اثر کرد
علی با خویشتن این نغمه سر کرد:

که ای نفس علی، داد از تغافل!
چرا باید بسوزد خرمن گل؟!

چرا از یاد بردی لاله‌ها را!
چرا نشنیدی این غم‌ناله‌ها را!

چرا نیلوفری شد یاس این باغ
چرا نشکفته ماند احساس این باغ

چرا از بی‌دلان مهجور ماندی؟!
ز دردِ بینوایان دور ماندی؟!

نبخشد گر تو را عفو الهی
سزای آتشی، خواهی نخواهی!

سزای توست تلخی و مرارت
بسوز ای دل! بچش طعم حرارت

بسوز، ای آشنای روح‌پرور!
بسوز، ای سینه‌ی اندوه‌پرور!

علی گرم صفای جان و دل بود
از آن باغ و از آن گل‌ها خجل بود

خدا را با دلی پردرد می‌خواند
به عذر آن‌که غفلت کرد می‌خواند
::
در این سوز و گداز و آتش دل
زن هم‌سایه وارد شد به منزل

نگاهش با علی چون روبه‌رو شد
تواضع کرد و در حیرت از او شد

به صاحب‌خانه گفت این غفلت از چیست؟
نمی‌دانی مگر این میهمان کیست؟

بهار معرفت، گل‌زار بینش
معمای کتاب آفرینش

دلیل روشن یکتاپرستی
شگفت‌آورترین اعجاز هستی

ولایش شرط توحید من و توست
نگاهش نور امّید من و توست

اگر چه هم‌نشین با خاکیان است
نگینِ خاتمِ افلاکیان است

گرفته نخل عصمت ریشه از او
فروزان، مشعلِ اندیشه از او

تولاّیش گلِ باغ یقین است
امیر ما، امام المتّقین است!
::
زنِ دل‌خسته گفت ای وای، ای وای!
چو برق، آسیمه‌سر برخاست از جای

سرشک از دیده چون باران فروریخت
وجود خویش را در پای او ریخت

غمش هم‌رنگِ غم‌های علی شد
سرش خاکِ قدم‌های علی شد

میان گریه‌هایِ های‌هایش
هم‌آوایِ نیستان شد نوایش

که بر این ذرّه، ای خورشیدِ رخشا
ببخشای و ببخشای و ببخشا!

فروغ مهر تو پرتوفکن بود
ز غفلت پرده پیش چشم من بود

ز خودبینی به خود پرداختم من
علی را دیدم و نشناختم من...

قصور از تو نشد، تقصیر من بود
گناهِ آهِ بی‌تأثیر من بود

«به تقصیری که از حد بیش کردم
خجالت را شفیع خویش کردم»

«ندارد فعل من آن زورِ بازو
که با فضل تو گردد هم‌ترازو»

اگر کوه دلم آتش‌فشان شد
پر از اندوهِ بی نام و نشان شد...

اگر آزرده و رنجیدی از من
خطا و ناسپاسی دیدی از من

اگر حرفی زدم، از بی‌کسی بود
اگر بد گفتم، از دلواپسی بود

سرافرازا! غمت از آن من باد
بلاگردانِ جانت، جان منِ باد

علی فرمود: ای غمگین خسته
پرستار یتیم دل‌شکسته

من از بی‌تابی تو، بی‌قرارم
من از روی تو، اینک شرمسارم

اگر دیر آمدم، تو زود بگذر
اگر کوتاهی از من بود، بگذر
::
علی آری امین است و امان است
یگانه پیشوای هر زمان است

حرم، شد قبله از فیض وجودش
خم محراب، حیران سجودش

قلم در وصف او بر خویش لرزید
خوشا آن دل که با او مهر ورزید

جهان نشناخت هرگز رازِ او را
فضیلت‌های انسان‌سازِ او را

محمدجوادغفورزاده (شفق)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه