غیبت...؟!!!
شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۸۴، ۰۸:۵۶ ق.ظ
او سال دوم حوزه بود و من سال اول.تازه لباس گرفته بود و معممشده بود ولی بالای منبر، مثل آدمهایی که بیست سال است حرفمی زنند مسلط بود . داشت در مورد غیبت صحبت می کرد . خواستماذیتش کنم ، گوشه ای ایستادم و طوری که دیگران نبینند برایششکلک درآوردم تا حواسش پرت شود.صاف توی چشمهای من نگاه می کرد وقتی زبان درآورده بودم. درهمان حالت سخنرانی بلند فریاد زد ((ای بدبخت این زبان که تو الان اینطور از آن استفاده می کنی ، روز قیامت اتوبان می شود بقیه رویشراه می روند)). همه فکر کردند او راجع به غیبت کننده حرف می زند.ولی من جوابم را گرفته بودم.