فراموشی
هر روز به تو میرسم
هر روز خستهتر از دیروز به تو میرسم
دلخور، رنجیده، عصبانی، خسته، کلافه، دلشکسته، پر از همه... به تو میرسم
به تو فرار میکنم
مرا بغل میکنی
گریه میکنم
بغضها پیش تو سر وا میکنند
انقدر لوس میشوم که یادم میرود بگویم ببخشید
ببخش که تورا یادم رفت
ببخش که قول و قرارمان یادم رفت
ببخش که ...
فقط نگاه میکنی
لبخند میزنی
دست به سینهام میکشی
رضایتت را حس میکنم، که آرام میشوم
یادم که آمد هم نمیگویم ببخشید
از عاشقانههایمان هیچوقت کم نمیکنی
سبک میشوم
در آغوشت پرواز میکنم
تا خود صبح در خلا میمانم
از ابرها سبکترم
آرامش
تو تمام مهری
تمام عشق
در دلم رقص میکنم
آواز تو را تکرار میکنم
تو فقط نگاه میکنی
یک دل سیر میبینمت
سبک که شدم میروم
آرام بشوم میروم
غصهای نیست
حالم خوب است و برمیگردم
فردا پنجرهها با اجازهی تو روشن میشوند
دوباره فرداها از راه میرسند
زندگی از نو
و من دوباره فراموشت میکنم
پشت پلکهایم منتظرم میمانی
روی ضربان نبضم، منتظرم میمانی
عاشقانههایت را هر روز برایم میخوانی
صدایم میکنی
هر روز تکرار میکنی
ولی تو را گم میکنم
گم میکنم و فراموش میکنم
اما
دنیا که به کامم سخت میگیرد
شب تا صبح از این شانه به آن شانه میشوم
درون خودم میگردم
دلم را زیر و رو میکنم
ولی نمیفهمم کجا تو را جا گذاشتهام
فکرم مشغول میشود
با همه تلخ میشوم
بیحوصله و بیقرار
نه درس میخوانم نه حوصلهی کسی را دارم
دلم آشوب است
صبح تا شب در دلم رخت میشویند
بیتابم و فکرم خالی است
اصلا چه کسی را گم کردم؟؟؟؟
چه چیزی را؟؟؟؟
دلم بهانه میگیرد
خاطرههای پاره پاره را مرور میکند
گیج و خستهام
دیگر سخت میتوانم پیدایت کنم
عاشق میشوم اما در آغوش تو نیستم
درس که میخوانم خطی از تو نمیبینم
در هیچ گردشی، با من قدم نمیزنی
در مهمانیها با تو پچپچ نمیکنم
سر کلاس، تو معلمم نیستی
نان، بوی تو را نمیدهد
در مسجد هم نیستی
واقعا تو را گم کردم
به ذهنم نمیرسد آخرین بار سر کدام کوچه... چه ساعتی... خاطرههایم چه شدند
فقط یادم هست که نیستی
امشب تا صبح بیدارم
باید بیدار بمانم
باید به یاد بیاورم
چشمهایم نمیخوابند
تا صبح بر من طلوع کن!