مردی که نام دیگر او «آفتاب» است؛ امام کاظم (ع)؛ محمد فردوسی :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

 محمد فردوسی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

مردی که نام دیگر او «آفتاب» است

بین غل و زنجیر هم عالی‌جناب است

 

حبل‌المتین ماست یک تار عبایش

این مرد از نسل شریف بوتراب است

 

هنگام طیّ‌الارض و معراجش یقیناً...

...روح‌الامین در محضرش پا در رکاب است

 

پیداست از باب‌الحوائج بودن او

هر کس از او چیزی بخواهد مستجاب است

 

با یک سؤالش بُشر حافی زیر و رو شد

هر کس به پای او بیفتد کامیاب است

 

بدکاره‌ای را زود سجّاده‌نشین کرد

اعجاز او بالاتر از حدّ نصاب است

 

چیز کمی که نیست... آقا چارده سال

زیر شکنجه، کنج زندان در عذاب است

 

نامرد، زندان‌بان، یهودی‌زاده‌ی شوم

دست و سر و پاهای آقا را چرا بست؟!

 

با ناسزا باب زدن را باز کرده

این بددهان بی‌حیا ذاتش خراب است

 

از حیدر و زهرای اطهر کینه دارد

هر صبح و شب دنبال تسویّه‌حساب است

 

از بس که گل‌برگ تن آقا خمیده

زندان تاریکش پر از عطر گلاب است

 

زخمی که در زیر گلوی او شکفته

یادآور زخم و غم طفل رباب است

 

با این غل و زنجیر و لب‌های ترک‌دار

تنها به یاد زینب و بزم شراب است

 

چوب یزید و گریه‌ی اطفال ای وای

حرف کنیزی و زبانم لال ای وای

 

محمد فردوسی

 

 

* منبع: وبلاگ حسینیه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه