مست
چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۸۵، ۰۹:۰۱ ق.ظ
سنگی به پیشانی مست اصابت کرد
سنگ مست شد
و روی زمین تلوتلو خورد
و خون از پیشانیام عربده کشید
و بوی شراب، قرمز شد
تاکها برکت کردند
هر خوشه، صدها خمره
از خودش آویزان کرد
و زمین تاکستان شد
اگر چشم داشته باشی حتی خیار را
مویزی میبینی
که خدا برای روز مبادا
و قحطی خشک کرده
الآن ساعت، دو انگور مانده
به غروب پیالهی شراب
و هنوز عصر مستی
به مغرب نرسیده
* این پست توسط شمع + در کیمیای میهنبلاگ + ثبت شده است، که در انتقال آرشیو نام نویسنده منتقل نشده است. تاریخ ویرایش: دوشنبه ۱۳۹۹/۰۶/۳۱