مناجات
سه شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۸۴، ۰۵:۵۶ ق.ظ
خداوندا از خود چه گویم که خود میدانم کهام.
گمراهی من هر روز حائلی بر حقیقت پیش رویم کشید
و تو هر لحظه آن پرده برانداختی
و حائلی از لطف و رحمت بر عصیانم کشیدی.
از درد همیشه من دوا میبینم
در قهر و جفا لطف و وفا میبینم
در صحن زمین به زیر نه طاق فلک
بر هر چه نظر کنم تو را میبینم
********
چون دید رخ زرد من آن شهرهنگار
گفتا که دگر به وصلم امید مدار
زیرا که تو ضد ما شدی در دیدار
تو رنگ خزان داری و من رنگ بهار
*********
بییار نماند آن که با یار بساخت
مفلس نشد آن که با خریدار بساخت
مه نور از آن گرفت کز شب نرمید
گل بوی از آن یافت که با خار بساخت
* این پست توسط خانم نگین در کیمیای میهنبلاگ ثبت شده است، که در انتقال آرشیو نام نویسنده منتقل نشده است. تاریخ ویرایش: پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۵/۱۷