من از هجوم وحشی دیوار خسته‌ام؛ اندیشه فولادوند :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

من از هجوم وحشی دیوار خسته‌ام

از سرفه‌های چرکی سیگار خسته‌ام

 

دیگر دلم برای تو هم پر نمی‌زند

از آن نگاه رذل و طمع‌دار خسته‌ام

 

اشعار من محلل بحران کوچه نیست

زین کرکسان ِ لاشه به منقار خسته‌ام

 

از بس چریده‌ام به ولع در کتاب‌ها

از دیدن حضور علف‌زار خسته‌ام

 

چیزی مرا به قسمت بودن نمی‌برد

از واژه‌ی دو وجهی تکرار خسته‌ام

 

از قصه‌های گرم و نفس‌های سرد شب

از درس و بحث خفته در اشعار خسته‌ام

 

هر گوشه از اتاق بهشتی است بی‌نظیر

از ازدحام آدم و آزار خسته‌ام

 

اینک زمان دفن زمین در هراس توست

از دست‌های بی‌حس و بی‌کار خسته‌ام

 

از راز دکمه‌های مسلط به عصر خون

از این همه شواهد و انکار خسته‌ام

 

قصد اقامتی ابدی دارد این غروب

از شهر بی‌طلوع تبهکار خسته‌ام

 

من در رکاب مرگ به آغاز می‌روم

از این چرندیات پرآزار خسته‌ام

 

من بی‌رمق‌ترین نفس این حوالی‌ام

از بودن مکرر بر دار خسته‌ام

 

من با عبور ثانیه‌ها خرد می‌شوم

از حمل این جنازه‌ی هوشیار خسته‌ام

 

اندیشه فولادوند

از وبلاگ دفتر سیاه

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه