من که از سایهی اندوه حذر میکردم؛ محمدجواد غفورزاده (شفق)
شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۲۲ ق.ظ
بسمالله الرحمن الرحیم
من که از سایهی اندوه حذر میکردم
باز غم بود به هر جا که نظر میکردم
زین قفس بالگشودن سوی جناب بُود
آرزویی که من سوختهپر میکردم
«چون صدف قطرهی اشکی که به من میدانند»
«میزدم بر لب خود مهر و گهر میدادم»*
خستهدل بودم و با صوت دلانگیز بلال
زنده در خاطر خود یاد پدر میکردم
پدرم دارد به من مژدهای و من خود را
از همان روز مهیای سفر میکردم
من بدین پهلوی آزده خدا میداند
شب خود را به چه نقدیر سحر میکردم
نفس آهسته کشیدم من و چون مرغ سحر
ناله تا صبحدم از صدمهی در میکردم
محرم سر جهان بود علی اما من
فضه را باید از این راز خبر میکردم
یادم از خاطرهی غصب فدک میآید
گاهگاهی که از آن کوچه گذر میکردم
گر چه پشت در آتشزده رفتم از هوش
کی فراموش غم مرگ پسر میکردم
محمدجواد غفورزاده (شفق)
* صائب تبریزی