نزدیکتر به خدا
من باید فرود آیم،
نباید بنشینم،
سالهاست، از آن لحظه که پَر بر اندامم رویید
و از آشیان، از بام خانه پرواز کردم
همچنان میپرم، هرگز ننشستهام،
و دیگر سری نیز به سوی زمین و به سواد پلید شهرها
و بامهای کوتاه خانهها برنگرداندم،
چشم به زمین ندوختم،
پروازی رو به آسمان،
در راه افلاک
و هر لحظه دورتر و بالاتر از زمین
و هر لحظه نزدیکتر به خدا!
دورتر، دیرتر
روزی از روزها،
شبی از شبها،
خواهم افتاد و خواهم مرد،
اما میخواهم هر چه بیشتر بروم.
تا هر چه دورتر بیفتم،
تا هر چه دیرتر بیفتم،
هر چه دیرتر و دورتر بمیرم.
نمیخواهم حتی یک گام یا یک لحظه،
پیش از آن که میتوانستم بروم و بمانم،
افتاده باشم و جان داده باشم،
همین
* این نوشته، انتخاب یا قلم خانم نگین است که در کیمیای میهنبلاگ ثبت کرده بودند، و بیان نتوانسته در انتقال آرشیو کیمیا به اینجا اسم نویسنده را با خودش بیاورد. تاریخ ویرایش: دوشنبه ۱۳۹۷/۱۱/۰۱