نو رسیده
چند شب پیش که برای مناجات بلندم کردی
هر کاری کردم نتونستم از دستت فرار کنم
مثل چلیپایی بودم که محکوم چیرهدستی یه خوشنویس ماهره شده
یا مثل یه بوم باکره که دارن روش شب زفاف رو میکشن
تو یه نسیم شده بودی من یه دشت تازهبالغ
یه لباس حریر که همهی بدنم از احساست پر شده بود
اشک داشت چشمهامو منفجر میکرد و بغض، گلوم رو پاره
یکی داشت نقاشی مریم و اون فرشته رو برام آیه آیه میخوند
هم خوشم میاومد هم خجالت میکشیدم که
ناگهان سست و کرخت شدم
و حالم به هم خورد
و هر چی داشتم رو قی کردم
و ضعف شدیدی در من قوت گرفت
***
حالا چندروزه که ویـارم به سیب و انار شروع شده
بعضی وقتا خیلی هوس میکنم یه سیب سرخ رو نگاه کنم
دارم یه وجود تازهای رو توی خودم حس میکنم
***
خدایا یه خبر واست دارم:
از تو باردار شدم
چند روز بعد یه جلوهی کوچولو متولد میشه
دیگه نمیتونی ارتباطت با منو حاشا کنی
همه میفهمن ما با هم خلوت داشتیم
به خاطر این جلوه هم که شده دیگه نمیتونی بذاری و بری
من خوشحالم
تو رو نمیدونم .
* این پست توسط شمع + در کیمیای میهنبلاگ + ثبت شده است، که در انتقال آرشیو نام نویسنده منتقل نشده است. تاریخ ویرایش: دوشنبه ۱۳۹۹/۰۶/۳۱