هر آنکه بوقلمون گشت و رنگرنگ آمد؛ منوچهر احترامی
بسمالله الرحمن الرحیم
هر آنکه بوقلمون گشت و رنگرنگ آمد
مقام و جاه و زر و ثروتش به چنگ آمد
کسى که بىجهت از خرج زندگى نالید
به نزد اهل خِرد حرف او جفنگ آمد
اگر به کشور ما قالى از هلند آرند
عجب مدار، وکیل خوى از فرنگ آمد
در این زمانه نهتنها منم گرسنهی شهر
هر آنکه گشت معلّم، سرش به سنگ آمد
فشار زندگى آنقدر ماند بر دوشم
که پاى طاقت من سست گشت و لنگ آمد
اتاقْ تنگ و یقه تنگ و راهِ روزى تنگ
ز تنگناى جهان جان من به تنگ آمد
چو بنده عاقبتش روشن است هر شخصى
که برد نسیه و با کاسبان به جنگ آمد
*
نگار من که به مکتب برفت و خط بنوشت
ز سوى مدرسه مست آمد و ملنگ آمد
مرا میان رهش دید و راه دل را زد
به سوى مخلصش آمد، چه شوخ و شنگ آمد
در آن میانه عیالم ز دور پیدا شد
همان که شهد لبش بهر من شرنگ آمد
کشید نعره که «آى بىحیاى اکبیرى»
صدا نگو، که چنان غرّشِ پلنگ آمد
گرفت لنگهی اُرسى و بر سرم کوبید
چنانکه از دهنم بانگ ونگونگ آمد
شبش میان من و خانمم جدلها بود
ولى ز خانهی زاهد نواى چنگ آمد
منوچهر احترامی
* منبع: سایت دفتر طنز حوزهی هنری