هلا به ریگ روان تاب راه باید کرد؛ حضرت زهرا سلام الله علیها؛ غلامرضا کافی
بسمالله الرحمن الرحیم
هلا به ریگ روان تاب راه باید کرد
هلا برید سفر بوی آه باید کرد
هلا برید سفر بوی آه خواهم کرد
هلا چراغِ شکن چشم ماه خواهم کرد
هلا که محمل خود بی جهاز باید بست
دوال عزم به قصد حجاز باید بست
ز شور آه، گذار نفس برانگیزید
برید قافله را بیجرس برانگیزید
ز پویه بر زَبَرِ «مروه» داغ بنشانید
به مویه بر جگر شروه داغ بنشانید
هلا که سختِ سفر را به هور یا ماهور
هلا که همسفرانی ز هند یا لاهور
رصد کنید به سمت سهیل در تشویر
اگر چه ماه به عقرب، رتیل در تکثیر
هلا ز پردگیان گیس خود پریشیدن
به آبِ یخزده گلبرگ را خریشیدن
به زنجموره تپش در زحل در افکندن
به گریه ساق شتر در وَحَل در افکندن
هلا هلاک «امیرم» برید را گویید
که عنقریب بمیرم، برید را گویید
برید را که ز مغرب ستاره برگشته است
که از مصیبت یثرب شراره برگشته است
هلا هلاک امیرم بگو خبر چون است
بگو دروغ، بگو پیک راه مجنون است
بگو که مرکز لیل و نهار آسوده است
بگو که غنچهی هجده بهار آسوده است
بگو امیر دلش غصه و غبار نداشت
بگو که هودج شب رفته گل به بار نداشت
بگو کسی به شب و ماه در تظلم نیست
امیر بر زیر چاه در تکلم نیست
هلا هلاکِ امیرم، بگو خبر چون است
بگو دروغ، بگو پیک راه مجنون است
بگو که پشت فلک را شکسته پیغامت
نطاقِ طاقت ما را گسست پیغامت
بگو که بقعه ی باغ بقیع معمور است
بگو که لال زبانم، بگو بلا دور است
بگو که صورت قبر بقیع باطل بود
بگو که ماه بریّا به بدر کامل بود
بقیع را نفسی سوگ خوان نبود آنجا
بگو که ماتم مرگِ خود جوان نبود آنجا
***
نه، از تمام تو جز چشم تر نمیبینم
تو را چنان که تویی خوشخبر نمیبینم
کمر گسسته، پریشان، عصابه آشفته است
دلت شکسه زبان هم، خطابه آشفته است
نگاه، فرجهی زخمی که سخت خوشنمک است
نفس شماره، گریبان قبالهی فدک است
دو چشم کاسهی پرخون، سبوی اشکت خشک
حمایلت یله بر زین، گلوی مشک خشک
نه از تمام تو جز چشم تر نمیبینم
تو را چنان که تویی خوشخبر نمیبینم
تو را چنان که تویی خوش خبر؟ محال است این
لب گزیده، بشارت؟ عجب خیال است این
کبوتری که که پیامی ز خون تر آوردی
پیام زخم کبود کبوتر آوردی
مرا گواهی دل است این که مرغوا داری
مگو مرا که خبر از که، از کجا داری
درای فلک در بادها رثا خواندهاست
زمین به گوش من از داغ مرتضی خوانده است
شکنشکن تن تبدار خاک موییده است
ز خاک نام خوشی چونگیاه روییده است
غلامرضا کافی