همه کرب وبلا گریه شد از چشم ترش
دوشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۸۴، ۰۷:۵۹ ق.ظ
دردها می چکد از حال و هوای سفرش گرد غم ریخته برچادر مشکی سرشتک و تنها و دوتا چشم کبود و چند تا ... کودک بی پدر افتاده فقط دور و برشظاهرا خم شده از شدت ماتم اما هیچ کس باز نفهمیده چه آمد به سرش روزها ازگذر کوچه آتش رفته اثر سوختگی مانده سر بال و پرشبا چنین موی پریشان و بدون معجر طرف علقمه ای کاش نیفتد گذرش همه بغض چهل روزه او خالی شد همه کرب وبلا گریه شد از چشم ترش علیرضا لک ******