وصیت نامه منتشر نشده بزبز قندی !!!
دوشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۰، ۱۰:۵۷ ق.ظ
دوست داشتم قبل از رفتنم چندتا نکته و اندرز
برای شما داشته باشم، هرچند که می دانم نسل امروز نسبت به هرگونه پند و نصیحتی
آلرژی دارد و زود فیوز می پراند. اما خب با تحمل کردن این چند خط، جانتان که بالا
نمی آید، ناسلامتی من دارم می میرم. پس خوب و با دقت گوش بدهید:
شنگول
جان! تو برادر بزرگتر آن دوتای دیگر هستی، پس مراقبشان باش، مرسی. دفعه قبل که آقا
گرگه وارد خانه شده بود و تو و منگول را قورت داده بود، من رسیدم و شکمش را پاره
کردم و آزادتان کردم. اما از این به بعد من دیگر نیستم. اون قدیم ندیم ها قصه اینجوری بود که
آقا گرگه اول صدایش را نازک می کرد و در می زد، شما پا نمی دادید. بعد دستهایش را
آردی می کرد، شما پا نمی دادید. بعد سر و صورت و پاهایش را سفید می کرد، شما گول می
خوردید و پا می دادید و در را باز می کردید. اما توی این دوره و زمانه، عزیزم! گرگ
ها اینقدر پر رو شده اند که نه تنها صدا نازک نمی کنند بلکه ادعای مامان شما بودن
را هم ندارند و صاف و پوست کنده می گویند که: « لطفاً در را باز کنید؛ من گرگ
هستم!» تا اینجایش که جای ترس ندارد. اما من از این می ترسم که شما هم آنقدر
بزغاله باشید که حاضر شوید در و دروازه را راحت به روی گرگ باز کنید و نه تنها منتظر
منت و التماس و در نهایت حمله آقا گرگه نشوید بلکه خودتان داوطلبانه
open door شوید.
و توی شکم گرگه افتخار کنید که ما اگر در را باز نمی کردیم، خانه را روی سرمان خراب
می کرد!
منگول جان، آی بزغاله با توام! 75 درصد نگرانی
من بابت تو است. بابت منگل بازی هایی که گهگاه از خودت استخراج می کنی و دیگران را
هم با خودت به ته چاه می کشی. یادت نرود که هر گرگ و شغالی پشت در خانه هر بز و
بزغاله ای، فقط به یک چیز می اندیشد که آن یک چیز نه اجاق گاز توست، نه النگو و
گوشواه و بوق مرمری توست، نه پلی استیشن و انبار علوفه توست و نه چیز دیگری جز
تو و آن گوشت خوش مزه ات! به همین خاطر تا وقتی پشت در هست، حاضر است هر شرط و
تبصره و IF تو را سه سوت بپذیرد. ولی وقتی در باز شد و چراغ سبز نشان داده
شد، هر راننده ای پایش را از روی ترمز بر می دارد و گاز می دهد و گاز می زند(!)
یاس منگولا جونم!
حبه انگورکم، خوشگل و با نمکم. دختر کوچولو و
دوست داشتنی ام. حبه جانم! من از تو فقط خاطره های خوش و قشنگ به یاد دارم. یادت
هست اولین سالی که دانشگاه قبول شدی و رفتی، برایم نامه نوشتی: « بزی نشست رو
ایوونش، نامه نوشت به مادرش ... .» من همانجا زیر لب گفتم ای ول حبه، دمت جزغال!
همین روحیه ات را حفظ کن و بدان گرگها از شاخ تو همیشه می ترسند. امید مامان بزی
تویی. مراقب اون دو تا دست و پا چلفتی ات هم باش که گافهای جواتی ندهند و اگر روزی
رسید که دیدی منگل بازی های منگول و آب شنگولی خوردن های شنگول دارد کار دستت می
دهد، باز هم بپر پشت ساعت دیواری وپشت تیک و تاک ثانیه ها مخفی شو.