و علیک السلام یا شهر الله الاکبر
يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۸۵، ۰۶:۳۲ ق.ظ
ای بندگان پاک و مقرب خداقدر بدانید لحظاتی را که :انفاسکم فیه تسبیح و اعمالکم فیه مقبولپس بشتابیم که فرصت اندک است و حاجت بسیار.خدای من چقدر زود گذشت!!انگار همین چند روز پیش بود که داشتم پیشت درد و دل میکردم.تنهای تنها، یه جا که فقط من بودم و تو.زمزمه میکردم و اشک میریختم.غصه نشندین آوای خوش دعای سحر غم تموم شدن یه مهمونی که صاحبخونش تو بودی و مهمون و عزیز کردش من .....و ترس.ترس از دست دادن تمام موهبت هایی که توی این ماه به عنایت تو و با عزم کردن تمامیت ارادم بدست آوردم و ترس از اسیر شدن توی چنگال روزمرگی.با خودم زمزمه میکردم ومیگفتم:رمضان... داری میری؟چطور دلت میاد تنهام بذاری؟پشت سرت آب میریزم،اشک چشمامو نثار قدمهات میکنم تا زود زود برگردی.وحالا دوباره...خدا جونم شکرت.شکرت که بهم اجازه دادی زنده باشم و تک تک لحظات قشنگ و ملکوتیت رو زندگی کنم.ممنونم که بهم لیاقت دادی باشمو توی کوچه باغ دعا و نیایش سحرت قدم بزنم.شکرت که دوباره سر سفره ضیافت باشکوهت دعوتم کردی.حالا که لایقم دونستی،ازت یه خواهش دارم.اونم اینه که کمکم کنی و نذاری دست خالی برگردم.درک تک تک لحظات آسمونی این ماه قشنگتو بهم عطا کن.آمین!