پخش تصاویر صحنهدار از تلویزیون را متوقف کنید!
دیشب پدرم با روابط عمومی صدا و سیما تماس گرفت، با لحنی تند و اما پر از بغض آنها را به باد انتقاد گرفت. هر جمله که پدرم میگفت به نظرم خشتی میآمد که از دیواری به زمین میریخت:
پدرم: چرا رعایت نمیکنید؟ چرا فیلمهای صحنهدار پخش میکنید؟ آقاجان من تو این خونه دو تا بچهی کوچیک دارم.
صدای ضعیفی از پشت تلفن: آقا آرام باشید، کدام فیلم صحنهدار؟ ما کدام فیلم بدون سانسور را پخش کردهایم؟!
پدرم: چه میدانم، مثلا همان تبلیغات سس مایونز که یک خانواده چهار نفره، میز به آن خوش رنگی چیدهاند و هر کدام یک جور غذا میخورند. یا تبلیغ آن یخچال سایدبایساید که پر است از خوراکیها و میوههای رنگارنگ؛ یخچالی که پدر خانواده نمیداند خریدهایش را کجا جا دهد از فرط پر بودن؟ آقا ما اینجا بچهی خردسال داریم. تو را به خدا رعایت کنید...
و بدون آنکه آن مرد جوابی بدهد، صدای پدرم آرام و عاجزانه میشود...: آقا بچههای من کم سن و سالند زیاد متوجه نمیشوند. میشود به جای بدن آن زن خارجی، میوهها و غذاهایشان را سانسور کنید؟ یا حداقل از آن سایههای سیاه که به جای لباس روی بازوهای آن زنها میکشید، روی این غذاها هم بکشید؟ میشود به جای سانسور کردن صحنهی عشقبازی هنر پیشههای فیلمها، صحنهی غذا خوردنشان را سانسور کنید؟
بچههایم چند روزیست یک شکم سیر غذا نخوردهاند. راستش را بخواهی آنها اصلا نمیدانند یک شکم سیر یعنی چقدر؟ ممنون...
پدرم تلفن را قطع میکند و صدای بالاکشیدن پیدرپی دماغ مادرم از آشپزخانه به گوش میرسد. کمی که میگذرد خواهرم سکوت خانه را میشکند...: وااای داداشی نگاه کن چه کیکای خوشمزهای نشون میده!
و بعد هم شکستهشدن بغض مادرم و اندکی بعد هم پدرم و من پر از سوال که چرا آن مرد هیچ جوابی برای سوالهای پدر نداشت و چرا مادرم گریه میکند؟ و چرا پدرم... ؟
بگذریم... فردا درس علوم داریم: ویتامینهای موجود در انواع میوهها...
پ.ن:
مدتی بود در فکر نوشتن همچینچیزی بودم تا اتفاقی این متن را دیدم. فعلا از نوشتن منصرف شدم و همین را بازنشر میکنم. متاسفانه امضایی برایش پیدا نکردم که مطمئن شوم صاحب اصلی این نوشته است.