چرا نظاره میکنی به لحظههای زار من؛ کریم لقمانی
يكشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۱، ۰۵:۱۷ ب.ظ
بسمالله الرحمن الرحیم
چرا نظاره میکنی به لحظههای زار من
مخند دگر که این شده تمام کار و بار من
فتاده قلعه و حصار به دست خصم و ماندهام
پیاده تا کجا روم نباشد این قرارِ من
برای بخت پوچ خود به تاس و تخته رو کنم؟
تمام خانه بستهاند بریده روزگار من
دو شاه، دوبی بیِ یتیم اسیر دست من شده
که آسِ پیک وُ خشت او شکسته این تغار من
به پای قاپ نانجیب لگد زدم به بخت خود
دو اسب و یک خرِدگر، دوباره گشته یار من
سراب آسمان ببین؟ نه زایشی نه بارشی
که خشک و بیثمر شده همیشه چشمهسار من
برای شعر و یک غزل شدم اسیرواژهها!
بکن دوباره مرهمم، بمان دگر کنار من
کریم لقمانی
* منبع: وبلاگ محمد مرفه