کارگرا تو کارخونه مشغول کارن...!!! :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

کارگرا تو کارخونه مشغول کارن...!!! کارگرا تو کارخونه مشغول کارن...!!!

چهارشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۸۴، ۰۲:۵۳ ق.ظ

اونقدر بسته‌ی پلاستیکی خمیر دندون رو اینور اونور می‌کنم که ته‌مونده‌ی ژل توش رو مسواک سوار می‌شه...

کارگرا تو کارخونه مشغول کارند، بسته‌های پلاستیکی خمیر دندون رو که خرابن، تو سطل کنار پاشون می‌ذارن، از صبح تا حالا چند بار به مسئولشون مراجعه کرده برای چند روز مرخصی و جواب شنیده: "اگه می‌خوای بری، برو، اما مطمئن نباش که برگشتی کسی سر جات نباشه."...

مسواک رو رو دندونهام می‌کشم و تو ذهنم کمدها رو می‌گردم ببینم خمیر دندونی مونده یا نه...

از خستگی رو پاهاش نمی‌تونه بایسته، چند روزیه نخوابیده، بسته‌های پلاستیکی از دستاش تو سطل کنار صفحه‌ی گردان می‌افتند اما دیگه نه بسته‌ای می‌بینه و نه سطلی...

دندونهام رو تو آینه نگاه می‌کنم، سفید شدن و براق، خمیر دندون خالی رو نگاهی می‌کنم و اسمش رو سعی می‌کنم به خاطر بسپارم...

یک ساعتی می‌کشه تا دکتر برسه بالای جنازه‌ی مردی که یک بسته‌ی پلاستیکی تو دستشه. کارگرا تماشاچی شدن و پچ‌پچ می‌کنن...

بسته‌ی له‌شده‌ی خمیر دندون رو می‌ندازم تو سطل زباله و یکی دیگه به جاش می‌ذارم، البته با یک اسم دیگه.

تو خاک مردی رو می‌خوابونن و کارگرا تو کارخونه مشغول کارن، بسته‌های پلاستیکی خمیردندون رو که خرابن... .

 

 

* این پست توسط آقای اسماعیل مصفا در کیمیای میهن‌بلاگ ثبت شده است، که بیان نتوانسته در انتقال آرشیو کیمیا به اینجا نام نویسنده را با خودش بیاورد. تاریخ ویرایش: چهار‌شنبه ۱۳۹۸/۰۱/۰۷

  • ناصر دوستعلی

اسماعیل مصفا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه