کشتی بحر حیا تا در خطر افتاده بود؛ هجوم به بیت ولایت؛ احد صالحی تبریزی
بسمالله الرحمن الرحیم
کشتی بحر حیا تا در خطر افتاده بود
مرتضی را آتش غم بر جگر افتاده بود
مهبط وحی خدا میسوخت اندر نار کین
گوئیا بر خرمن گیتی شرر افتاده بود
در دل دریای توفانزا به امداد غریق
در پی تدبیر، منجی بشر افتاده بود
آه از آن شام سیه کاندر گلستان نبی
بر کف زاغ و زغن مرغ سحر افتاده بود
طایر افلاک عصمت از هجوم کرکسان
در میان آتش بی بال و پر افتاده بود
آنچنان از هم نظام آسمان پاشیده بود
بر زمین از آسمان گویی قمر افتاده بود
من نمیگویم به پیش در چها شد، گویمت
فاطمه در پشت در از ضرب در افتاده بود
من نمیدانم ولی دارم یقین زآن فاجعه
لرزه بر عذش خدای دادگر افتاده بود
آن ابوالایتام و آن کهف الارامل مرتضی
دید یکسو مادر و سویی پسر افتاده بود
محسنش از جور خار روزگار کینهتوز
چون گلی پرپر کنار رهگذر افتاده بود
وقت رفتن، تکیه بر دیوار زهرا میکند
بین نسوان مدینه این خبر افتاده بود
یاعلی حال تو چون شد تا که دیدی از جفا
بر کف اهریمنان یکتاگهر افتاده بود
صالح از افتادن زهرا به پشت در یقین
نخل گلزار ولا از بار و بر افتاده بود
احد صالحی تبریزی
* متاسفانه تصویری از این شاعر یافت نشد.