کوه یخی :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

کوه یخی کوه یخی

شنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۳، ۰۶:۳۵ ب.ظ

مردی که به صعود از کوه یخی دعوت شده بود، به‌ خاطر عوارض این صعود در دامنه‌ی همان کوه جان باخت و همان‌جا دفن شد. قلب کوه یخی مملو از محبت به کوه‌نوردی بود که جانش را در راه فتح قله‌ی او از دست داده بود. این محبت، خون را در رگ‌های مرد به جریان انداخت و باعث شد بدن او در قبر نپوسد.

پس از گذشت چند سال، روح مرد آرام‌آرام به بدنش بازگشت و او توانست به سختی از گور برخیزد. هنوز لذت زندگی جدید و گشت‌وگذار در دامنه‌ی قله‌ای که فتح کامل آن را تجربه نکرده بود، نچشیده بود که دوباره آثار مرگ در او پدیدار شد و بار دیگر جان سپرد. این بار نیز در همان قبری که پیش‌تر در دامنه‌ی کوه یخی داشت، به خاک سپرده شد.

اما به‌نظر می‌رسید که سرما راه خود را به قلب کوه یخی باز کرده بود. دیگر محبت کوه یخی مانند گذشته نبود؛ هر چه زمان می‌گذشت، آثار حیات در مرد بیشتر می‌شد ولی محبت کوه کم‌تر و کم‌تر می‌شد، تا جایی که کوه یخی حتی فراموش کرد که هر دو مرگ مرد به‌ خاطر تأثیر مستقیم صعود از خودش رقم خورده بود. سرما کار خودش را کرد و قلب کوه یخی را منجمد ساخت. این‌بار که روح دوباره به بدن مرد بازگشت، کوه یخی قبر و حتی هر اثری از قبر او را از دامنه‌اش محو کرد و حتی به مردی که صادقانه قصد تشکر داشت، اجازه نداد برای سال‌هایی که در دامنه‌اش دفن شده بود، از او قدردانی کند.

مرد که دیگر چاره‌ای نداشت، دو گل زیبایی که در دامنه‌ی کوه یخی و در کنار قبرش روییده بودند و او در تمام این سال‌ها با آن‌ها مانوس بود، به رسم امانت به کوه یخی سپرد و از دامنه‌ی کوه پایین آمد. اکنون مرد نمی‌داند مرگ سوم را کی و چگونه خواهد چشید و این‌بار در کجا دفن خواهد شد.*

* این متن توسط هوش مصنوعی بازنویسی شده است برای امتحان :)

  • ناصر دوستعلی

دست‌نوشته

قبر

محبت

مرد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه