گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(10)
شنبه, ۶ شهریور ۱۳۸۹، ۰۳:۳۵ ب.ظ
خودسازى
در جدول بزرگ و پرخانهی خودسازى، «ادب» جایگاه خاصى دارد.
گاهى حرفها و عملهاى انسان با هم ناسازگار است.
ظاهر و باطن نیز، گاهى یکسان نیست. نامش را هر چه بگذارید، از زشتترین حالات و صفات انسان است. شاید هم نوعى «نفاق»!
برخورد با مردم، اینگونه اشکالات اخلاقى را آشکار مىسازد، میزان پاىبندى هر کس به «حق»، «عدل» و «انصاف»، در همان بزنگاههاى حساس و تضاد منافع روشن مىشود.
«خودساخته» کیست؟
آنکه بر خصلتهاى ناپسند و رذیلههاى اخلاقى و نفاق در رفتار و ریاى در عمل، چیره شده باشد و خود را «تربیت» کرده باشد.
یک باغبان، بوستانى سرسبز و گلخانهاى پرگل، تربیت مىکند و پدید مىآورد و یک کشاورز نمونه، بیشترین برداشت را از زمین و زراعت خویش دارد.
ولى... باغبان دل و جان، چگونه باید به «تربیت نفس» بپردازد، تا بذر وجود، هدر نرود و آفت نگیرد؟
خودسازى، به نحوى که مطلوب عقل و شرع و وجدان باشد، در فرهنگ دینى با عنوان «تادیب نفس» از آن یاد مىشود.
«هر که خود تربیت خود نکند، انسان نیست».
مگر همیشه باید به دیگران تذکر داد؟ خودمان محتاجتریم. کیست که ادعا کند بىنیاز از «تذکر» است؟
امیرمؤمنان علیهالسلام، در یک جا به آنان که در مقام معلم و مربى و مبلغاند، توصیه مىفرماید که معلم و مؤدب نفس خویش باشند. در جایى هم نمونه و نشانهاى از این تادیب نفس و خودسازى را پرهیز از آنچه براى دیگران ناشایست مىشماریم، مىداند:
«کفاک ادبا لنفسک اجتناب ما تکرهه من غیرک»(1)
این حرف را سعدى هم در گلستان به این صورت آورده است:
«لقمان را گفتند: ادب از که آموختى؟ گفت: از بىادبان! هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، ترک آن را بر خود، لازم دیدم».
اگر کارى بد است، از همه بد است، چه ما و چه دیگران.
سفارش مولایمان را از یاد نبریم که:
«آنچه را از دیگران نمىپسندى، خودت هم بپرهیز!».
و این، به گفتن آسان است و در عمل، بسى دشوار! تا انسان «نفسمهذب» و جان تربیتشدهاى نداشته باشد، نمىتواند چنین باشد و چنینکند.
«جان»، گاهى از راه رام کردن «جسم»، کمال مىپذیرد.
«روح» هم با مهارخواستههاى «نفس»، اوج مىگیرد. و ایستادن درمقابل خواستههاى «دل»، که جهاد اکبر است، عقل را سلطان اقلیم وجود و حاکم برتمنیات و شهوات مىسازد. اینراه، دشوار است و صعبالعبور و پرسنگلاخ.
راه معنى همین است، و گرنه راه حیوانیت، آسان و هموار است و سرازیر و سهلالوصول و پرجاذبه.
دست و پنجه نرمکردن با «هواى نفس»، آدمى را قوى مىسازد. یافتن تقوا (این گوهر قیمتى و کمیاب) از همین رهگذر فراهم مىآید.
«عفت» را باید از رهگذر کنترلهاى مداوم چشم و نگاه، نگاه داشت.
«شجاعت» را از راه درگیرىهاى سخت با دشمن و درافتادن با خطرات و استقبال از صحنههاى هول و هراس و میدانهاى جانبازى و فداکارى باید همچون شمعى روشن و فروزان داشت.
رها کردن چشم، در چراگاه هر نگاه، عفتسوز است، چرا که «نگاه» اگر بىمهار باشد، «گناه» مىچرد و بستن دست از داد و دهش، و گشودن آن به روى هر مال و ثروتى که در «دسترس» است، آن را کج، بار مىآورد و انسانهاى «کج دست»، روى سعادت نمىبینند.
فرار از صحنههاى خطر هم، شمع شجاعت و دلیرى را خاموش مىسازد.
براى سلامت روح و عافیت جان و تقویت صفات نیک، باید تمرین و ممارست داشت، آنگونه که براى نشاط جسم و تلاش بدنى لازم و سودمند است.
آیا مدعیان قدرت و توانمندى، حریف نفس خویش مىشوند؟(2)
دلیر جوانمرد، آن است که به خواستههاى شیطانى و وسوسههاى دل، شجاعانه «نه» بگوید.
این «نفى»، خیلى «اثبات»ها را در پى دارد.
خود فراموشان
فراز و نشیبهاى زندگى بسیار است و همه، سراسر «درس» است، اگرچشم و گوشى گشاده داشته و اهل «عبرت» باشیم.
گاهى «خدا فراموشى»، ریشه در «خود فراموشى» دارد.
و گاهى نیز، خود فراموشى، نتیجهی فراموش کردن خداست:
«نسوا الله فانساهم انفسهم».(3)
کسى که پس از رسیدن به «ثروت»، دوران فقر خویش را از یاد مىبرد، و دستیافتن به «مقام»، او را از «خود» بیگانه مىسازد،
آنکه پس از گمنامى به «شهرت» مىرسد، و پس از ضعف، «قدرت»مىیابد،
اگر دوران و شرایط فقر، ضعف و گمنامى خود را فراموش کند، آن ثروت و مقام و آوازه و قدرت، براى او «دام» مىشود و از خدا غافلش مىسازد.
از یاد بردن این که: «کیستم؟»، «که بودم؟»، «کجایم؟»، «به کجامىروم؟»، «چگونه باید باشم؟»، «چه باید بکنم؟»، «هدفم چیست؟»،«چه مىخواستم؟»، «چه باید بخواهم؟» و... دهها از اینگونه سؤالها، نشانهی نوعى «خود فراموشى» است. همین غفلت و نسیانهاست که به «گناه»، «تکبر»، «غرور»، «طغیان»، «تباهى» و «دنیازدگى» مىکشاند.
کسى که «بنده» بودن خدا را از یاد ببرد، «رب» بودن خدا را هم از یاد مىبرد.
کسى که «ولایت مولا» را فراموش کند، «عبودیتخود» را هم فراموشخواهد کرد. کسى هم که فکر کند آزاد است، بندگى نخواهد کرد.
یاد «بندگى خویش»، یاد «ربوبیتخدا» هم هست. و... «یاد خدا»، یادآور «بندگى ما» خواهد شد.
با این حال، فکر مىکنید فاصله «خود فراموشى» تا «خدا فراموشى» چه قدر است؟! و اصلا این «خود»ى که این همه مهم است و غفلت از آن هستىسوز، چیست؟
غیر از «خود طبیعى»، که به جنبهی فیزیکى و اعضا و اندام و جسم ما مربوط مىشود،
و غیر از «خود اجتماعى»، که جایگاه ما را در جامعه و در ارتباط با مردم و محیط پیرامون و زندگى شخصى و اجتماعى و صنفى ما مشخص مىسازد، یک «خود انسانى» هم داریم، که موقعیت ما را به عنوان یک «انسان» در مجموعهی هستى نشان مىدهد.
شناخت این «خود»، هم لازمتر، هم سودمندتر است.
ساختن این «خود» نیز، هم دشوارتر، هم سعادتآورتر است.
خیلىها خود طبیعى و خود صنفى و اجتماعى خویش را مىشناسند، اما در زمینهی آن «خود برتر»، یا غافلند، یا خود را به غفلت مىزنند و از اندیشه و تلاش دربارهی آن طفره مىروند و حاضر نیستند بیندیشند که درکجاى «دستگاه خلقت» قرار دارند.
این که مىگوییم باید «خود» را شناخت، شامل مجموعهی «استعداد»ها و زمینههاى «رشد» نیز مىشود. مواهب الهى و نعمتهایى که ما را احاطهکرده است نیز، در همین محدوده قرار مىگیرد. شناخت «کرامت انسان» و«ارزش وجودى» نیز، جزو همین قلمرو است.
آنکه موهبتها و استعدادهاى خود را نشناسد، از «گنج وجود» بىبهره مىماند و آنکه ارزش و قیمت خویش را نداند، خود را ارزان مىفروشد وآنکه از «بعد الهى» و «خلیفة اللهى» خود بىخبر شد، تن به پستى و گناه و حقارت مىدهد.
شرط نخست سودبردن در یک داد و ستد، توجه به بهاى متاع و کالاى خویش است؛ تا آن را ارزان نفروشى و به زیان، معامله نکنى.
پیشوایان دین، «بهاى وجود» تو را همسنگ با «بهشت» دانستهاند ونظرشان کارشناسانه است.
امام جواد علیهالسلام فرموده است:
«ارزش وجود شما بهشت است و شما قیمتى جز بهشت ندارید، آگاه باشید که خود را جز به بهشت نفروشید».(4)
یعنى خود را به هر چه که کمتر از بهشت باشد بفروشى، زیان کردهاى.
خود را با هر چه مبادله کنى، براى خویش در همان حد قیمت گذارىکردهاى.
اگر دنیا را «تجارتخانه»ی اولیاء الهى دانستهاند، ارزش وجود نفیس انسان را هم گوشزد کردهاند، تا خام و بىتجربه و بىخبر از قیمت، به بازار نرود و کلاهى به گشادى دنیا بر سر «وجود ملکوتى» او نگذارند.
وقتى که مىتواند خود را اخروى کند، چرا دنیوى؟!
و اگر مىتواند فراتر از فرشته رود، چرا فروتر و پستتر از حیوان؟!
تعبیر «بل هم اضل» [گمراهتر از چهارپایان] که قرآن دربارهی اینگونه افراد مىگوید، چندان هم بیراهه نیست.
وقتى نتوانى سرمایههاى وجودى خود را به بهرهورى برسانى و روز به روز از سرمایه خرج کنى، بى آنکه نفعى به دست آورى، سرانجام روزى همهی سرمایه خرج مىشود و تهیدست از این بازار، باز خواهى گشت.
اگر «خود» را فراموش نکرده باشى و «بهاى وجود» را بشناسى، خود را زیر قیمت نمىفروشى!
پ.ن:
1) نهج البلاغه، صبحى صالح، حکمت 412.
2) آن نیست شجاعت که گلو چاک کنى
مردانگى آنجاست که دل پاک کنى
وقتى که به باشگاه تقوا رفتى
اى کاش حریف نفس را خاک کنى
(نویسنده)
3) حشر، آیه 19.
4) لیس لابدانکم ثمن الا الجنة الا فلا تبیعوها الا بها. (تحف العقول).