گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(10) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(10)

شنبه, ۶ شهریور ۱۳۸۹، ۰۳:۳۵ ب.ظ
    خودسازى در جدول بزرگ و پرخانه‌ی خودسازى، «ادب‏» جایگاه خاصى دارد. گاهى حرف‏ها و عمل‏هاى انسان با هم ناسازگار است. ظاهر و باطن نیز، گاهى یکسان نیست. نامش را هر چه بگذارید، از زشت‏ترین حالات و صفات انسان است. شاید هم نوعى «نفاق‏»! برخورد با مردم، این‏گونه اشکالات اخلاقى را آشکار مى‏سازد، میزان ‏پاى‏بندى هر کس به «حق‏»، «عدل‏» و «انصاف‏»، در همان بزنگاه‌هاى‏ حساس و تضاد منافع روشن مى‏شود. «خودساخته‏» کیست؟ آنکه بر خصلت‏هاى ناپسند و رذیله‏هاى اخلاقى و نفاق در رفتار و ریاى‏ در عمل، چیره شده باشد و خود را «تربیت‏» کرده باشد. یک باغبان، بوستانى سرسبز و گلخانه‏اى پرگل، تربیت مى‏کند و پدید مى‏آورد و یک کشاورز نمونه، بیشترین برداشت را از زمین و زراعت ‏خویش‏ دارد. ولى... باغبان دل و جان، چگونه باید به «تربیت نفس‏» بپردازد، تا بذر وجود، هدر نرود و آفت نگیرد؟ خودسازى، به نحوى که مطلوب عقل و شرع و وجدان باشد، در فرهنگ‏ دینى با عنوان «تادیب نفس‏» از آن یاد مى‏شود. «هر که خود تربیت ‏خود نکند، انسان نیست‏». مگر همیشه باید به دیگران تذکر داد؟ خودمان محتاج‏تریم. کیست که‏ ادعا کند بى‏نیاز از «تذکر» است؟ امیرمؤمنان ‏علیه‌السلام، در یک جا به آنان که در مقام معلم و مربى و مبلغ‌اند، توصیه مى‏فرماید که معلم و مؤدب نفس خویش باشند. در جایى هم نمونه ‏و نشانه‏اى از این تادیب نفس و خودسازى را پرهیز از آنچه براى دیگران‏ ناشایست مى‏شماریم، مى‏داند: «کفاک ادبا لنفسک اجتناب ما تکرهه من غیرک‏»(1) این حرف را سعدى هم در گلستان به این صورت آورده است: «لقمان را گفتند: ادب از که آموختى؟ گفت: از بى‏ادبان! هر چه از ایشان ‏در نظرم ناپسند آمد، ترک آن را بر خود، لازم دیدم‏». اگر کارى بد است، از همه بد است، چه ما و چه دیگران. سفارش مولایمان را از یاد نبریم که: «آنچه را از دیگران نمى‏پسندى، خودت هم بپرهیز!». و این، به گفتن آسان است و در عمل، بسى دشوار! تا انسان «نفس‏مهذب‏» و جان تربیت‏شده‏اى نداشته باشد، نمى‏تواند چنین باشد و چنین‏کند. «جان‏»، گاهى از راه رام کردن «جسم‏»، کمال مى‏پذیرد. «روح‏» هم با مهارخواسته‏هاى «نفس‏»، اوج‏ مى‏گیرد. و ایستادن‏ درمقابل‏ خواسته‏هاى «دل‏»، که جهاد اکبر است، عقل را سلطان اقلیم وجود و حاکم‏ برتمنیات و شهوات مى‏سازد. این‏راه، دشوار است و صعب‏العبور و پرسنگلاخ. راه معنى همین است، و گرنه راه حیوانیت، آسان و هموار است و سرازیر و سهل‏الوصول و پرجاذبه. دست و پنجه نرم‏کردن با «هواى نفس‏»، آدمى را قوى مى‏سازد. یافتن ‏تقوا (این گوهر قیمتى و کمیاب) از همین رهگذر فراهم مى‏آید. «عفت‏» را باید از رهگذر کنترل‏هاى مداوم چشم و نگاه، نگاه داشت. «شجاعت‏» را از راه درگیرى‏هاى سخت‏ با دشمن و درافتادن با خطرات ‏و استقبال از صحنه‏هاى هول و هراس و میدان‏هاى جانبازى و فداکارى‏ باید همچون شمعى روشن و فروزان داشت. رها کردن چشم، در چراگاه هر نگاه، عفت‏سوز است، چرا که «نگاه‏» اگر بى‏مهار باشد، «گناه‏» مى‏چرد و بستن دست از داد و دهش، و گشودن آن به‏ روى هر مال و ثروتى که در «دسترس‏» است، آن را کج، بار مى‏آورد و انسان‏هاى «کج دست‏»، روى سعادت نمى‏بینند. فرار از صحنه‏هاى ‏خطر هم، شمع شجاعت و دلیرى را خاموش مى‏سازد. براى سلامت روح و عافیت جان و تقویت صفات نیک، باید تمرین و ممارست داشت، آنگونه که براى نشاط جسم و تلاش بدنى لازم و سودمند است. آیا مدعیان قدرت و توانمندى، حریف نفس خویش مى‏شوند؟(2) دلیر جوانمرد، آن است که به خواسته‏هاى شیطانى و وسوسه‏هاى دل، شجاعانه «نه‏» بگوید. این «نفى‏»، خیلى «اثبات‏»ها را در پى دارد.   خود فراموشان فراز و نشیب‏هاى زندگى بسیار است و همه، سراسر «درس‏» است، اگرچشم و گوشى گشاده داشته و اهل «عبرت‏» باشیم. گاهى «خدا فراموشى‏»، ریشه در «خود فراموشى‏» دارد. و گاهى نیز، خود فراموشى، نتیجه‌ی فراموش کردن خداست: «نسوا الله فانساهم انفسهم‏».(3) کسى که پس از رسیدن به «ثروت‏»، دوران فقر خویش را از یاد مى‏برد، و دست‏یافتن به «مقام‏»، او را از «خود» بیگانه مى‏سازد، آنکه پس از گمنامى به «شهرت‏» مى‏رسد، و پس از ضعف، «قدرت‏»مى‏یابد، اگر دوران و شرایط فقر، ضعف و گمنامى خود را فراموش کند، آن ثروت ‏و مقام و آوازه و قدرت، براى او «دام‏» مى‏شود و از خدا غافلش مى‏سازد. از یاد بردن این که: «کیستم؟»، «که بودم؟»، «کجایم؟»، «به کجامى‏روم؟»، «چگونه باید باشم؟»، «چه باید بکنم؟»، «هدفم چیست؟»،«چه مى‏خواستم؟»، «چه باید بخواهم؟» و... ده‌ها از این‏گونه سؤال‌ها، نشانه‌ی ‏نوعى «خود فراموشى‏» است. همین غفلت و نسیان‏هاست که به «گناه‏»، «تکبر»، «غرور»، «طغیان‏»، «تباهى‏» و «دنیازدگى‏» مى‏کشاند. کسى که «بنده‏» بودن خدا را از یاد ببرد، «رب‏» بودن خدا را هم از یاد مى‏برد. کسى که «ولایت مولا» را فراموش کند، «عبودیت‏خود» را هم فراموش‏خواهد کرد. کسى هم که فکر کند آزاد است، بندگى نخواهد کرد. یاد «بندگى خویش‏»، یاد «ربوبیت‏خدا» هم هست. و... «یاد خدا»، یادآور «بندگى ما» خواهد شد. با این حال، فکر مى‏کنید فاصله «خود فراموشى‏» تا «خدا فراموشى‏» چه قدر است؟! و اصلا این «خود»ى که این همه مهم است و غفلت از آن‏ هستى‏سوز، چیست؟ غیر از «خود طبیعى‏»، که به جنبه‌ی فیزیکى و اعضا و اندام و جسم ما مربوط مى‏شود، و غیر از «خود اجتماعى‏»، که جایگاه ما را در جامعه و در ارتباط با مردم ‏و محیط پیرامون و زندگى شخصى و اجتماعى و صنفى ما مشخص‏ مى‏سازد، یک «خود انسانى‏» هم داریم، که موقعیت ما را به عنوان یک ‏«انسان‏» در مجموعه‌ی هستى نشان مى‏دهد. شناخت این «خود»، هم لازم‌تر، هم سودمندتر است. ساختن این «خود» نیز، هم دشوارتر، هم سعادت‌آورتر است. خیلى‏ها خود طبیعى و خود صنفى و اجتماعى خویش را مى‏شناسند، اما در زمینه‌ی آن «خود برتر»، یا غافلند، یا خود را به غفلت مى‏زنند و از اندیشه و تلاش درباره‌ی آن طفره مى‏روند و حاضر نیستند بیندیشند که درکجاى «دستگاه خلقت‏» قرار دارند. این که مى‏گوییم باید «خود» را شناخت، شامل مجموعه‌ی «استعداد»ها و زمینه‏هاى «رشد» نیز مى‏شود. مواهب الهى و نعمت‌هایى که ما را احاطه‏کرده است نیز، در همین محدوده قرار مى‏گیرد. شناخت «کرامت انسان‏» و«ارزش وجودى‏» نیز، جزو همین قلمرو است. آنکه موهبت‏ها و استعدادهاى خود را نشناسد، از «گنج وجود» بى‏بهره ‏مى‏ماند و آنکه ارزش و قیمت‏ خویش را نداند، خود را ارزان مى‏فروشد وآنکه از «بعد الهى‏» و «خلیفة اللهى‏» خود بى‏خبر شد، تن به پستى و گناه و حقارت مى‏دهد. شرط نخست‏ سودبردن در یک داد و ستد، توجه به بهاى متاع و کالاى‏ خویش است؛ تا آن را ارزان نفروشى و به زیان، معامله نکنى. پیشوایان دین، «بهاى وجود» تو را هم‌سنگ با «بهشت‏» دانسته‏اند ونظرشان کارشناسانه است. امام جواد علیه‌السلام فرموده است: «ارزش وجود شما بهشت است و شما قیمتى جز بهشت ندارید، آگاه‏ باشید که خود را جز به بهشت نفروشید».(4) یعنى خود را به هر چه که کمتر از بهشت ‏باشد بفروشى، زیان کرده‏اى. خود را با هر چه مبادله کنى، براى خویش در همان حد قیمت گذارى‏کرده‏اى. اگر دنیا را «تجارت‌خانه‏»ی اولیاء الهى دانسته‏اند، ارزش وجود نفیس ‏انسان را هم گوشزد کرده‏اند، تا خام و بى‏تجربه و بى‏خبر از قیمت، به بازار نرود و کلاهى به گشادى دنیا بر سر «وجود ملکوتى‏» او نگذارند. وقتى که مى‏تواند خود را اخروى کند، چرا دنیوى؟! و اگر مى‏تواند فراتر از فرشته رود، چرا فروتر و پست‏تر از حیوان؟! تعبیر «بل هم اضل‏» [گمراه‏تر از چهارپایان] که قرآن درباره‌ی اینگونه ‏افراد مى‏گوید، چندان هم بیراهه نیست. وقتى نتوانى سرمایه‏هاى وجودى خود را به بهره‏ورى برسانى و روز به ‏روز از سرمایه خرج کنى، بى آنکه نفعى به دست آورى، سرانجام روزى همه‏‌ی سرمایه خرج مى‏شود و تهی‌دست از این بازار، باز خواهى گشت. اگر «خود» را فراموش نکرده باشى و «بهاى وجود» را بشناسى، خود را زیر قیمت نمى‏فروشى!   پ.ن: 1) نهج البلاغه، صبحى صالح، حکمت 412. 2) آن نیست ‏شجاعت که گلو چاک کنى مردانگى آنجاست که دل پاک کنى وقتى که به باشگاه تقوا رفتى اى کاش حریف نفس را خاک کنى (نویسنده) 3) حشر، آیه 19. 4) لیس لابدانکم ثمن الا الجنة الا فلا تبیعوها الا بها. (تحف العقول).    
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه