گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(11)
يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۸۹، ۰۳:۳۶ ب.ظ
گوهر اخلاص
«گوهرشناسى» کار هر کس نیست. شناخت «عمل مخلصانه»، واقعا دشوار است.
امام صادق علیهالسلام یکى از نشانهها و معیارهاى آن را چنین بیان فرموده است:
«عمل خالص، آن است که نخواهى جز خدا، کسى تو را بر آن بستاید».(5)
گاهى در سویداى درونت، در اعماق دلت، نیت و انگیزهاى است که خودت هم به سختى متوجه آن مىشوى.
همان نیت پنهان، گاهى عمل را تباه مىسازد و خرمن را به آتش مىکشد.
انسانهاى وارسته، چنان روح بلندى دارند که جز «تقرب به خدا» عامل دیگرى آنان را به کار، به ویژه کارهاى عبادى و صالحات، برنمىانگیزد.
«گداى کوى تو، از هشتخلد، مستغنى است
اسیر قید تو، از هر دو عالم، آزاد است».(6)
آیا عارفتر و عاشقتر از «على» مىشناسى؟ اخلاص و راه و رسم بندگى هم باید از این امام عاشقان آموخت.
عبادت، براى رسیدن به نعمتهاى بهشت، عبادت تاجران سوداگراست و امید عطا و ثواب داشتن، دکاندارى است و عبادت به خاطر دورى ازآتش، کار بردگان ترسو است.
این است عبادت عارفان عاشق. این همان است که على علیهالسلام فرمود:
«کسانى خداوند را نه بدان امید، و نه روى این ترس، بلکه از روى سپاس و شکر پرستیدند که این عبادت آزادگان است».(7)
خالص کردن عبادت، کار اولیاء خداست.
به یاد آوریم، روزى را که خداوند خواهد فرمود:
«من، تو را بودم. تو که را بودى؟...»
چه کمیاب است «گوهر اخلاص»!
و چه فراوان است کالاهاى «ریایى» در بازار اعمال!
وقتى مزد و پاداش را خدا مىدهد، چرا کار براى دیگران؟
تصفیهکردن «عمل» از انگیزههاى غیرالهى، کارى دشوار است(8) ، ولىلازم و کارساز. بدون آن، چه امیدى به اجر خدایى؟
دیدهاى که بعضى «انفاق» مىکنند، تا سخاوتمند به شمار آیند، «نماز» مىخوانند، تا آدم خوبى شناخته شوند، به جبهه مىروند، تا انقلابى به شمارآیند، به نیازمندان، سیلزدگان و صندوقهاى امداد، کمک مىکنند، تا کسب اعتبار کنند، مىنویسند، تا مشهور شوند، درس مىخوانند، تا دانش و معلومات خود را به رخ این و آن بکشند.
صد تاى اینها به یک قاز نمىارزد.
آیا دوست دارى به خاطر «کار نیک»، ستایشت کنند؟
آیا واقعا براى تو مهم است که بدانند فلان کار شایسته را انجام دادهاى، یا چندان فرقى نمىکند؟!
رد پاى «ریا» را که ظریفتر از اثر پاى مورچه بر سنگى سخت در شبىتاریک است، همین جاها مىتوان پیدا کرد. اینجاست که آدم مىفهمد «اخلاص»، واقعا یک گوهر کمیاب است و ارزنده.
آیا تو حاضرى از بازار، یک «کالاى معیوب» و «جنس خراب» را بخرى؟
کارهاى ریایى، همان اجناس خراب است.
خدا که مشترى اعمال ماست، جز «متاع خوب» نمىخرد. پس... چرا ریا؟
از هیچ تا همه
انسان، گاهى از «هیچ» به «همه» مىرسد، و گاهى از همه به «هیچ»!
خوب محض است، شر محض مىگردد.
منحرف است، به حقیقت مىرسد و صالح مىشود.
عالم و داناست، اما «غرور علمى» او را بر زمین مىزند.
گنهکار و عاصى است، اما «توبه»، او را «عبد صالح» مىسازد.
اینها همه ممکن و شدنى است و از انسان بعید نیست که هرگونه تحولى را در خود ایجاد کند.
این نکته، از یک سو امیدوار کننده و الهامبخش است، از سویى هم خطرناک و لغزاننده، تا انسان چگونه از امانت «انتخاب» استفاده کند!
چه دلهاى سنگى که یکباره همچون موم، نرم شده است، و چه دیدههاى خشک و جامد، که با یاد خدا و تاثیر موعظه، متاثر شده و به اشک نشسته و چشمهسار خوف و خشیت گشته است.
تضمینى نیست که یک انسان نیک، تا ابد نیکو بماند.
چنان هم نیست که یک فرد تبهکار و زشتخو، تا پایان در تباهى و آلودگى باقى بماند و درهاى هدایت و رشد، به رویش بسته باشد. مگر نه اینکه پیامبران آمدهاند تا بدان را خوب کنند و بردگان هوس و بندگان دنیا را، صاحبان خرد و سروران آخرت سازند؟
کجاست که «برده»ها را «آزاد» مىسازد؟
انسان که کمتر از حیوانات نیست! وقتى سگ و طوطى و اسب و مار و باز شکارى تحول پذیرند، انسان که اشرف مخلوقات و مورد تکلیف الهى است، چرا نباشد؟... که هست! دل انسان سختتر از سنگ و فولاد که نیست، پس مىتواند شکلپذیر باشد.
اگر به تربیت جان و تصفیهی دل بپردازیم، مىتوانیم خود را از «چاهبردگى» تا «اوج برازندگى» بالا بکشیم.
نقش «محیط»، «مربى»، «تذکر» و «تفکر» را نمىتوان انکار کرد، چرا به «تربیتخود» کمتر مىپردازیم؟
تربیت پخته کند هر خام را
نیک سازد بخت بد فرجام را
وا رهاند مرد را از بندگى
مغز و معنى مىدهد بر زندگى
خوشا آنان که تربیت پذیرند و پند نیوش!...
انسان، در گیر و دار دو جاذبه قرار دارد: «الهى» و «نفسانى».
«نفس»، به گناه و پیروى از هوسها و عمل به خواستهی دل مىخواند، و... «خدا»، به ترک هواى نفس و تمایلات حیوانى.
از هر کدام اطاعت کنى، باید دیگرى را نافرمانى کنى و به هر یک نزدیک شوى، از دیگرى دور مىگردى. مقتضاى بندگى، اطاعت فرمانخداست و تسلیم امر و اراده «مولى» بودن.
اگر «بنده»ایم، طاعتمان باید. و اگر «مطیع» مولاییم، اطاعت و تسلیم، باید در عمل و زندگى آشکار شود. و گرنه، چه فرقى میان آنکه «مولا» ندارد و آنکه مولایش خداست؟
نداشتن روحیهی عبودیت و بندگى و تسلیم، نشان چیست؟ و گستاخى و جرات بر گناه، دلیل چیست؟ آنچه انسان را به «معصیت» مىکشد، «غفلت» است. فراموش کردن بندگى خود و ولایت پروردگار.
«گناه»، معلول لحظات غفلت انسان و «خدا فراموشى» است. وقتى عقل، مغلوب نفس اماره شود، محصولى جز گناه به بار نمىآورد. کسى تن به گناه مىدهد و دل به معصیت مىسپارد که از عواقب آن نیز غافل باشد، یا بى خبر.
مگر نه این که دوزخ، فرجام گنهکاران است؟ پس چرا نافرمانى؟
امام باقر علیهالسلام مىفرماید:
«شگفتا از کسى که از ترس بیمارى، از غذا پرهیز مىکند، اما از ترسآتش، از معصیت ناپرهیزکار است!».
راستى هم شگفتا!...
اما آنکه به عبودیت خود و ربوبیت خالق، معترف است، خود را در قید طاعت مقید مىداند و در بند «بندگى خدا» حس مىکند، نه یله و رها که هرچه مىخواهد بکند و هر چه مىخواهد بگوید و هرگونه که مىخواهد باشد! مگر مىتوان خدا را عالم و بصیر و شاهد و حاضر و ناظر دید و گناه کرد؟
در لحظهی گناه، شعلهی ایمان در دل فروکش مىکند و گاهى هم به خاموشى مىرسد.
...این چراغ را، روشن نگه داریم.
پ.ن:
5) العمل الخالص الذى لا ترید انح یحمدک علیه احد الا الله عز و جل(محجةالبیضاء، ج 8، ص 128).
6) حافظ.
7) نهج البلاغه، صبحى صالح، حکمت 234.
8) تصفیة العمل اشد من العمل (امام علىعلیه السلام).