گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(13)
سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۸۹، ۰۸:۳۸ ب.ظ
جمال درونى
کسى مىتواند در خلق و خوى، «خداگونه» شود، که خدا را بشناسد و صفات جمال و کمال او را بداند.
خدا، «جمال مطلق» است. و تو، وقتى مىتوانى به خدا نزدیک شوى که صفات زیباى او را داشته باشى، آنچه در اوست، در خود نیز فراهم آورى وآنچه در خداى سبحان نیست، خود را منزه و پیراسته سازى.
چهره «جان» و سیماى «درون» را چگونه مىآرایى؟
مگر نه آنکه در چهرهی زیبا، هم چشم و ابرو، هم روى و موى، هم لب و دندان و... باید «زیبایى» داشته باشد تا یک «چهرهی زیبا» فراهم آید؟
«جمال باطن» نیز همینگونه است. ایجاد تعادل و توازن در خصلتها و حالتها و رفتارهاى اخلاقى، شرط تحقق «جمال معنوى» است.
وقتى «غضب»، در کنترل تو باشد و ارادهات بر آن مسلط گردد، نام «شجاعت» مىگیرد، که یک ارزش اخلاقى است و حد فاصل «ترس» و«تهور» است.
نیروى شهوت و غریزهی جنسى هم، چون با مهار «تقوا» کنترل شود، «عفت» پدید مىآید.
و اگر خرجکردن مال، نه به «اسراف» کشیده شود و نه به «بخل»، حد متعادلى است که «سخاوت» نامیده مىشود.
آیا خصلتهایت در «مرز اعتدال» است، یا روى خط افراط و تفریط؟
چهره، با «آرایش»، زیبا مىشود و با «آلایش»، زشت مىگردد. سیماى باطن نیز با «فضایل»، آراسته مىشود و با «رذایل»، آلوده! خودت مىتوانى این آراستگى یا آلودگى را فراهم آورى.
«انتخاب» تو، نقش عمدهاى ایفا مىکند.
در وجود تو، میدانى است که سپاه حسینى و یزیدى در نبردى پیوستهاند.
و تو در این میانه، مىتوانى «حر» باشى، گسسته از جنود ابلیس و پیوسته به جناح حق.
تغییر خصلت و رفتار، محال نیست، هر چند مشکل است.
و مىتوانى... چرا که جوانى. نیروى ارادهی جوانى را دست کم مگیر...
کار هر کس، پاى فکر و باور او نوشته مىشود.
براى عمل، دانایى و علم، «معیار» است و اگر کسى با داشتن علم و دانستن نیک و بد، اسیر چنگ گناه شود، یا در «روشنایى علم» او شک مىکنند، یا در عقیدهمندى او به «دانسته»ها و «آموخته»هایش.
حکیم سنایى غزنوى گفته است:
نکند «دانا» مستى، نخورد «عاقل»، مى در ره «پستى»، هرگز ننهد «دانا»، پى
چه خورى چیزى، کز خوردن آن چیز، تو را «نى» چنان «سرو» نماید به نظر، «سرو»، چو «نى»
گر کنى بخشش، گویند که «مى» کرد، نه او ور کنى عربده، گویند که «او» کرد، نه مى
حساب عملکردها و آگاهىها را نیز این چنین ارزیابى مىکنند و نتیجهی افکار و باورها را در «آینهی عمل» به مشاهده و قضاوت مىنشینند، آنگونهکه «عقل» را با «میخوارگى» در تضاد مىبینند، دیندارى و گناه را هم با هم ناسازگار مىدانند. و این، قضاوتى است درست!
عمل، آینهی دروننماست و داورىها بر مبناى عمل مشهود آدمیان است.
اگر ریشهی «درخت معصیت» را نسوزانیم و نخشکانیم، پیوسته جوانه مىزند و شاخ و برگ مىافزاید. ریشهی عصیان، «غفلت» است و ریشهی طاعت، «ذکر». کسى که در ظلمتکدهی دل، چراغ ایمان بر مىافروزد و قلبرا با شعلهی «یاد» و «یقین» روشن و گرم مىسازد، حتما از آفت غفلت رسته است و به میوهی «خداباورى» رسیده است.
آنکه مىداند حسابى هست و کتابى، دوزخى و قیامتى، خداى بصیر وخبیرى، نامهی اعمال و گواهى اعضایى، و حسرت و رسوایى فردایى، اینگونه «بىخیال» نمىشود.
جرات بر گناه، کمتر از خود گناه نیست!
در جستجوى راهنما
پیمودن راه با «راهنما» نشانهی معرفت و هوشمندى است.
تنها در موضوع تدریس، مطالعه، نویسندگى، سخنرانى، حفظکردن، هنرآموزى، خوشنویسى، شنا و... نیست که آموختن «شیوه»، انسان را با صرف وقت و نیروى کمتر، زودتر به مقصود مىرساند،
بلکه براى دستیافتن به اهداف و رسیدن به خواستهها، «روشمندى» راهى میانبر است، حتى در سلوک روحى و مسائل معنوى هم، روش و شیوه کارساز است.
بىجهت نیست که طالبان کمال، براى رسیدن به کمال و معنویت نیز، دنبال یک «الگو»، «مرشد» و «راهنما»یند، تا روش انسانشدن و تهذیب نفس را به آنان بیاموزد، یا از او بیاموزند.
نقش راهنما، آن است که انسان در پیچ و خم این راه گم نشود و خسته نگردد. این را که «بزرگان، از چه راه و چگونه رفتهاند، تا به مقصد رسیدهاند؟» در شرح حال وارستگان، پاکان و صالحان مىتوان خواند، یا شنید.
زندگینامهی صالحان و عالمان، از همین جا ارزش مىیابد که در نشاندادن «راه»، نقش دارد و به جویندگان و پویندگان راه معنى، هم «جهت» را نشان مىدهد، هم شیوهی رفتن و رسیدن را مىآموزد. معناى «اسوه»، همین پیشاهنگى و پیشتازى در رسیدن به وارستگیهاست. «تاسى» به اسوهها، ضامن تحقق این آرمان والاست.
اگر قرآن، پیامبر اسلام و حضرت ابراهیم و برخى شایستگان را با نام و نشان یاد کرده و آنان را «اسوه» نامیده است، از این رهگذر است، تا راه سلوک، بىرونده و بىچراغ راهنما نباشد.
البته نه هر که مدعى شد و مرید جمع کرد، همان «راهنما»ست!
گر چه «طى این مرحله، بىهمرهى خضر» نباید کرد، ولى باید مواظب رهزنان عقاید و قداستها و مقدسات هم بود! اگر عملها طبق «حجت خداپسند» نباشد، در ترازوى محاسبه، بىوزن و مقدار خواهد بود و آن را به بهایى نخواهند خرید.
آیا تا به حال، «دادگاهى» شدهاى و مورد اتهام قرار گرفتهاى؟
ایستادن در مقام یک «متهم» و انتظار یک «حکم» و داورى، بسیار سخت است، ولى براى کسى که بىگناه است، ترسى نیست.
«حجت»، چیزى است که در محکمه، بر ضد متهم اقامه مىکنند تا محکومش کنند، یا متهم در دفاع از خویش، اقامه و به آن استناد مىکند، تا «تبرئه» گردد.
متهمى که نداند چه اسناد، مدارک، حرفها و شواهدى را در دادگاه علیه او طرح خواهند کرد، در دفاع از خویش و رد اتهامات هم ناتوان خواهد بود واگر نتیجهی محاکمه، محکومیت او باشد، چندان هم دور از انتظار نیست.
شناخت «حجتهاى الهى» براى حضور در دادگاه قیامت، سودمند است، و داشتن جواب مناسب در مورد این شواهد و حجتها، لازم!
به تعبیر امام کاظم علیهالسلام:
«خداوند، «عقل» را در وجود انسان، به عنوان حجت باطنى و «پیامبردرون» قرار داده است.(13)
از این رو تکلیفمان نسبت به سفیهان، سنگینتر است.
پیامبران و امامان و اوصیاى الهى نیز «حجتهاى آشکار»ند.
دین، وحى، قرآن، حدیث، امر و نهى امامان، فتوا و حکم فقها، عمل و سلوک صالحان، جوانان پاک، ثروتمندان انفاقگر، قدرتمندان عادل، زیبارویان عفیف، نامآوران متعبد و متعهد، نوابغ خداشناس، هنرمندان باایمان، همه و همه جزء حجتهاى الهىاند.
نمىتوان گفت: «نمىشد!»، چرا که خداوند، کسانى را که با داشتن ثروت و جمال و جوانى و شهرت و اقتدار، پاى از «راه خدا» کنار نگذاشتند و متقى زیستند، به رخ ما مىکشد و مىگوید: «پس چرا اینان توانستند؟»این مفهوم همان «لله الحجة البالغه» است.
ما باید فکرى به حال خودمان کنیم. روزى به ما خواهند گفت:
اگر نمىدانستى، چرا نیاموختى؟
و اگر مىدانستى، چرا بد کردى و بیراهه رفتى؟!
هم باید تلاش کرد، هم باید جهت را شناخت، هم باید بر اساس «میزان» عمل کرد، تا به «هدف» نزدیک شد و با تقویت ایمان، دشت عمل را از صالحات، سرسبز و خرم نمود.
ایمان، در سایهی پیوند با خدا و انس با آفریدگار تقویت مىشود. سرىکه در آستان رفیع خدا بر خاک سجدهگاه فرود آید، در برابر بزرگترین قدرتهاى غیرالهى، کوچکترین احساس ضعف و ترس نمىکند. این منبع نیرو و قدرت را نباید دست کم گرفت.
منبع تغذیهی روح و جان جوانان چیست و کجاست؟ آنان که رابطهشان با خدا قطع است، در زندگى به چه کسى تکیه مىکنند و در بنبستها بهکدام دریچهی باز و راه عبور، امید مىبندند؟... جز خدا؟
حتى در میدان جنگ و سنگر مبارزه هم، چاشنى واقعى سلاح، «ایمان» است، نه «باروت»، و تغذیهی اصلى خط نبرد، از «توکل» است، نه ازسلاح و مهمات!
زیباترین حالت یک نیروى انقلابى و متعهد هم آن است که در برابر دشمنان، همچون کوه، با صلابت و استوار و نستوه بایستد و در برابر «الله»، خاکى و فروتن و افتاده باشد، که گفتهاند:
در کوى ما شکسته دلى مىخرند و بس
بازار خود فروشى از آن سوى دیگر است.
آن پیشانى که هنگام سجود بر خاک مىنهى، بلندترین پیشانى است.
آن دو دست پرنیاز که در «قنوت»، به سوى خدا مىگیرى، بىنیازترین دستهاست.
آن قامت، که در برابر عظمت کبریایى خدا خم مىکنى، استوارترین قامتهاست.
از نمازت، قدرت روحى مىگیرى و از نیازت، به بىنیازى روحى مىرسى.
صورتى که از اشک، خیس شود و سجادهاى که از سرشک دیدگان مرطوب گردد، بسیار قیمتى است.
چه عیبى دارد که شبستان جانمان را همیشه «یاد خدا» روشن سازد؟ و چه مىشود که فضاى خانه و خوابگاه و آسایشگاه و پادگان و اداره و مدرسه و محل کار و سنگر مقاومت، از یاد خدا و عطر نماز و تلاوت آیات، معطر و خوشبو باشد.
روح بندگى و نیایش، جوان را زیباتر از آنچه هست، مىسازد.
گرچه اقتضاى جوانى، «تلاش» و «تحرک» است،
ولى «جهت» داشتن این تلاشها مهمتر از خود تحرک و تکاپوست.
جوانى، آغاز زندگى است و اگر حادثه و مانعى پیش نیاید، راهى دراز و پر از «نیاز» در پیش است، نیاز به برنامه و طرح، نیاز به مشاوره و تجربه، نیاز به راهنما و الگو، به ایمان و امید، به عشق و شوق.
آنچه به روندگان نوپا، انگیزه و امید مىدهد، مطالعهی شرح حال انسانهاى بزرگ و موفق است.
آنچه تجربه مىدهد، هم بهرهگیرى از نظرات راهرفتگان است، هم درگیر شدن با سختىها و مشکلات و نهراسیدن از اقدام و داشتن شهامتتصمیم همراه با تدبیر و آیندهنگرى.
آنچه به تلاشهاى زندگى، «ارزش» مىدهد، جهت سالم، سودمند، پاک و خدایى آنهاست. عمل در «مدار حق» و سرعت در «مسیر بندگى» وقدرت در «راه خوب» و تلاش براى «خدمت به خلق»، از ویژگىهاى یک زندگى موفق و خداپسند است.
جوانى یک «سرمایه» است.
اگر آن را خرج مىکنیم، باید به «سودآورى» آن نیز توجه داشته باشیم و... اگر به سود، توجه داریم، سودهاى اصلىتر، زیادتر، ماندگارتر را که به «حیات ابدى» ما مربوط مىشود، در نظر بگیریم.
آنچه از دست مىدهیم و آنچه به دست مىآوریم، باید تناسبى قابل قبول داشته باشد.
فرزانگان، هیچگاه سرمایه را در جایى که سودى نداشته باشد به کار نمىاندازند و حسابگرى را گام نخست موفقیت مىشمارند.
آیا قبول داریم که «جوانى» ما نیز یک «سرمایه» است؟ این سرمایه را چگونه باید حفظ کرد و به مرحلهی «سودرسانى» رساند؟
پ.ن:
13) و اما الباطنة فالعقول (کافى، ج 1، ص 16).