گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(19)
دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۸۹، ۰۸:۴۴ ب.ظ
لحظهی دشوار انتخاب
«انتخاب»، دشوارترین لحظات براى انسان است.
وقتى «لحظه انتخاب» فرا مىرسد، وسوسهها و تردیدها هم سراغ تو مىآیند، و آن «جلوه»اى را که در یک «برق معنویت» دیدهاى، از نظر و نگاهت محو مىسازند.
«چگونه بودن» یکى از همین انتخابهاى دشوار، ولى سرنوشتساز است.
شخصیت تو، گاهى در گرو همین تصمیمها و برگزیدنهاست. این تویىکه خمیرمایهی «هستى» خود را، با دو دست «انتخاب» خویش، شکل مىدهى و مىسازى.
کى مىخواهى به «بودن» خویش، شکل مطلوب بدهى؟!
تا کى امروز و فردا؟ آیا نمىخواهى به کاروانى که به سوى سعادتمىرود، بپیوندى؟ وسوسههاى شیطان را کنار بگذار، به آنچه «ماندگار» است بیندیش، به آنچه «مىارزد»، دل ببند. ارزش تو را عشقها و محبتهایت تعیین مىکند. تا به چه چیزى دل ببندى!...
بیا یک شب، در خلوت خویش، رو به آینهی حقیقتها بنشین و با خودت، بىواسطه و بىریا حرف بزن. تو کیستى؟ چیستى؟ کجایى؟ چه مىکنى؟ چگونهاى؟ با کهاى؟ اسیرى یا آزاد؟ وارستهاى یا وابسته؟
«دیده و این همه خشک؟
نفس و این همه سرد؟
ما و این «بى دردى»؟
کاروان رفته و ما از پى آن.
گرد این قافله را مىبینیم!... هیهات!».
فکر مىکنى فاصلهی اسارت تا آزادگى چند گام است؟ مهم، «تصمیم»است و «خواستن» و گفتن یک «نه» به صلابت کوه، به همهی وسوسههاى دل و خواهشهاى نفس و دوستان بىمنطق و بىخیال.
در این «نه» گفتن، خیلى برکتها نهفته است. انسان که نباید سرنوشت و سعادت خود را به پسند این و آن وابسته کند. به امتحانش مىارزد!...
وقتى لباسهاى تن، مانع شناگرى است،
وقتى کفشهاى سنگین، مانع دویدن است،
وقتى بار سنگین، گام رفتن را سستتر و کندتر مىسازد،
روشن است که در سلوک معنوى، سبکبالى و رهایى از قید و بندهاى روحى شرط نخستین «رفتن و رسیدن» است، که گفتهاند:
در شط حادثات، برون آى از لباس.
کاول «برهنگى» است، که شرط «شناورى» است.
این رهایى از تعلقات، همان «زهد» است که در فرهنگ دینى مطرحاست. «زهد»، انسان را از درون آزاد مىکند. انسان زاهد، اهل مبارزه هم مىتواند باشد. آنکه از درون، «آزاد» نیست، اهل مبارزه هم نیست، یا اگر هم مبارزه کند، به پایان رساندن براى او مشکل است.
زهد، به معناى چهرهی زرد و تن رنجور و تهیدستى و بى حالى نیست. ممکن است کسى همهی اینها را داشته باشد، ولى «حرص» و «آز»، او را به ذلت بکشد. نیز ممکن است کسى در عین دارایى و توانگرى، دلبسته به داشتهها نباشد. آن «داشته»، چه مال و ثروت باشد، چه شغل و مقام اجتماعى، چه جمال و شهرت و نام، چه علاقه به خانه و زندگى و در یککلمه... «دنیا»!
دلبسته به این آب و گلیم و خجلیم
وا مانده ز راه و منزلیم و خجلیم
عمرى است بدون یک قدم پیشروى
در خط مقدم دلیم و خجلیم
راستى که عبور از «خط مقدم دل» و شکستن «خاکریز نفس»، روح و ارادهاى مىخواهد، رها از تعلق و اسارت.
اگر به خاطر نداشتن، غمگین نشوى، پارسایى.
و اگر به خاطر داشتن، مغرور نگردى، «زاهد»ى!
«زهد»، تکیهگاه بزرگى است که انسان را آزاده و رها مىسازد. پیمودن مسیر پرسنگلاخ زندگى، دشوار است، ولى همتهاى بلند، آسان کنندهی آن است و میوهی چنین همت و آزادگى، «ایثار» است.
به قول خواجه عبدالله انصارى:
«دل به «خلق» مبند، که خسته گردى دل به «خدا» بند، که «رسته» گردى!...».
و... حرف، همین است! در محبت و عشق، وابسته به خدا شدن، وارستگى مىآورد و انسان را آزاد مىسازد. تنها همین جاست که «بندگى»، مایهی «آزادگى» مىشود.
هر کس به هر چه که محبت داشته باشد، در کمند آن گرفتار مىشود.
باید دید که به چه چیز عشقورزى و در چه کمندى مىافتى و گرفتارکدام دام مىگردى؟
«خدا»، یا «خود»؟ «خالق»، یا «خلق»؟ «عقل» یا «هوس»؟...
اگر به خدا هم عشق بورزى، گرفتار خدا مىشوى و اسیر کمند محبت او مىگردى... و چه گرفتارى زیبا و کمند مقدسى!(25)
بندهی خدا شدن، انسان را از بند همهی بندگىها و از بندگى همه بندها مىرهاند. «خداپرستى»، آزادىبخش است و «عبودیت» او، «حریت» مىآورد.
یکى اسیر شکم و شهوت و شهرت مىگردد،
یکى گرفتار دام خانه و خادم و زن و فرزند است.
وابسته به هر چه که باشى به همان قیمت مىارزى.
«وابسته» و «دلبسته» به خدا باش، تا از همهی تعلقات دنیوى «وارسته» شوى.
«تا کى و چند، اسارت در خویش؟
مىتوانى که گریبان برهانى از نفس،
مىتوانى ز «خود» آزاد شوى، به خداوند رسى.»
خوشا کسى که ز دام «تعلقات» آزاد باشد!(26)
اگر این وابستگىها اسیرت کند، تو را از پیمودن افقهاى وسیع هستى و معراجهاى بزرگ و بلند، باز مىدارد. آنگاه، این «اسارت» را با چه مىتوانى جبران کنى؟
حافظ، خود را غلام همت کسى مىشمارد که «ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است».
وارستگى از دلبستگىها، انسان را چنان قوى و بلند همت مىسازد که مىتواند براحتى از «دنیا» و حتى از «جان» بگذرد.
زاهدان راستین، پیشگامان «فداکارى»اند، چون دلبستگىشان کمتر است.
آنکه اسیر دنیا و ثروت و راحت و عافیت است و پایش در پوست گردوى تعلقات بسته شده است، چگونه مىتواند بالافشان و سبکبال، به سوى معبود و ابدیت و بهشت، پر کشد؟!...
وارستگى، گام نخست «آزادگى» است.
توبه، باز یافتن خود
وقتى پاى اراده به سنگ حادثه مىخورد وقتى سر جوانى بر دامن ندامت مىافتد
وقتى چشم دل، از دیدن چهار قدم آن طرفتر از «حالا» و چهار وجب بالاتر از «زمین» کور مىشود،
وقتى جوان، بازیچهی سرانگشتان ابلیس مىشود و نورانیت خود را باتندباد گناه، خاموش مىسازد،
اینجاست که از «توبه»، کارهاى بسیارى مىآید، کارهایى معجزهآسا!
شبها و سحرهاى رمضان، یک «فرصت» است، فرصتى براى خالصشدن، خوبشدن، گذشته را جبران کردن، براى آینده پاکزیستن وخدایى بودن و سوارى به شیطان ندادن و مطیع شیطان نشدن را، برنامهریزى کردن.
بى شک، اگر غفلت کنیم، گوهرى نفیس به نام «روح» و «خرد»، زیر دست و پاى خشن «نفس اماره» تباه و خراب مىشود.
ما، یک «خود الهى» و «فطرت توحیدى» هم داریم.
نگذاریم زیر لایههاى ضخیم غفلت و غرور و پردههاى تیرهی عصیان ولذتپرستى، نابود شود.
گناه، دل را سیاه مىکند و آینده و آخرت را، تباه. وقتى راه توبه باز است و مىتوان بر «پروندهی گناه»، خطى از پوزشخواهى و استغفار کشید، چرا راضى شویم که آن پروندهی سیاه، قطورتر شود و کار اصلاح، دشوارتر؟!
چه کسى را قول عمر جاوید و طولانى دادهاند، که «توبه» را براى آخر عمر نگهدارد؟
«چند گویى که به پیرى رسم و توبه کنم؟» اگر قبل از پیرى، فرصتگذشت و نتوانستیم با توبه، «خود گمشده» را پیدا کنیم، چه؟
توبه، شستشوى جان و پاکسازى دل است و زیباترین توبه هم «توبهی جوان» است!
وقتى هیچ روزنهی امیدى به روى انسان باز نباشد، آغاز سقوط است.
انسان به امید زنده است، هر چند «غرور» هم آفت است.
مسیر تکامل را در زندگى باید با دو بال «بیم» و «امید» پیمود. کسى که بخشى از فرصتها را در تباهى سپرى کرده است، نباید از رسیدن به چشمهی روشنى و نقطهی پاکى مایوس شود.
گنهکارانى که گرفتار یاس از رحمت الهى مىشوند، در دام «گناهمضاعف» گرفتار شدهاند.
وقتى خداى مهربان و رؤوف، خودش دعوت به «توبه» کرده و تائبان را وعدهی «آمرزش» داده است، دیگر چرا نومیدى؟
کسى به بنبست مىرسد که «در توبه» به رویش باز نباشد. امید به «بازیابى سعادت»، پاى انسان را به سوى خیر و نیکى و خوب شدن و پاکزیستن مىکشاند.
هم باید دست از خلاف کشید، هم خلافهاى گذشته را جبران کرد. هم نفى، هم اثبات، هم ترک، هم جبران و تدارک.
وقتى مىتوانى با «صالحات»، بر زخم «سیئات» مرهم بگذارى و با یک تکان روحى، گرد و غبار غفلت را از چهرهی جان بزدایى و بارهاى سنگین گناه را بر زمین نهاده، سبکبال و سبکبار شوى و به «خانهتکانى دل» بپردازى، چرا این همه تاخیر و مسامحه و سهلانگارى؟!
دوست دارى که بندها را از پایت بگشایى و سبک شوى،
مىخواهى براى پیمودن «راه خیر»، نیرو بگیرى،
مىخواهى جان خویش را صیقل دهى تا آینهاى گردد روشن و شفاف،که نور خدا در آن بتابد و بتوانى مسیر و راه و هدف زندگى را روشن و بىغبار ببینى. چه «خواستن» خجسته و مبارکى! یقینا اگر بخواهى، مىتوانى. مثل بسیارى از آنان که با یک اراده و تصمیم، خود را از باتلاق گناه نجات دادند و به سایهسار امن «عبودیت» قدم گذاشتند.
حالا که مىتوانى، چرا از این توان استفاده نکنى؟
وقتى بارت سنگینتر شود، وقتى قدمها در باتلاق، بیشتر فرو رود، وقتى چهرهی جان را غبار غفلت، بیشتر فرا بگیرد، شاید دیگر امکان نجات نباشد. شاید دیر شود و آنگاه... چه حسرتها و ندامتهاى جبرانناپذیر!
در رفتارها و خصلتهاى «انسان»، زمینهی فساد و صلاح و خیر و شر، تا مرزهاى توصیفناپذیر، وجود دارد.
خداوند، «راه فلاح» و «چاه فجور» را به او نمایانده است،(27) و این خود اوست که باید در این میان، از راه و چاه و از فلاح و فجور، یکى را برگزیند.
آرى... آدم، موجود عجیبى است! مرز سقوط و هبوطش، پایینتر ازحیوانات درنده است، و اوج عروج و کمالش، تا مرز فراتر از فرشتگان!
مىتواند با توبه، به فطرت الهى خویش رجوع کند و با عصیان، گوهر وجودى خویش را بیالاید و زیر خروارها لجن و گل و لاى تباهى دفن کند.
دعاى «عاقبت به خیرى»، دعایى بزرگ و عمیق است. در انسان، هر تحولى امکانپذیر است. از این رو انسان در سایهی انتخاب، از «هیچ» به «همه» مىرسد، یا از همه چیز به هیچ!
چه دلهاى سنگى که یکباره چون موم، نرم مىشود،
چه دیدههاى خشک و جامدى که چشمهسار خوف و خشیت مىگردد،
و چه «قلوب قاسیه»اى که با حرارت «ذکر» و «شوق» نرم و گرم مىشود.
چنان نیست که یک تبهکار، تا پایان در تباهى و آلودگى بماند و تغییر و تحولى نیابد، پس قدرت انتخاب و نیروى اراده چه مىشود؟
مگر پیامبران نیامدهاند تا خوبان را خوبتر و بدان را خوب کنند و فطرت خداجوى انسان را بیدار سازند و «بندگان دنیا» و «بردگان هوس» را صاحبان خرد و سروران آخرت کنند و از بردگان، آزاده بسازند؟!
نه قلب تو، سختتر از سنگ است،
نه «تذکر» و «تفکر» و حساب و انتخاب، بىتاثیر است،
و نه راه سعادت، به روى خطاکار، بسته است!
امانتدارى از «انتخاب» که ودیعهی الهى است و گزینش راه و عمل منطبق با «رضاى او»، افقهاى بازترى را پیش روى انسان مىگشاید و «بن بست»ها را مىشکند؟
حال که چنین است، «تا کى و چند، اسارت در خویش؟».
پ.ن:
25) و قلوبهم معلقة بمحبتک (مفاتیحالجنان، مناجات المحبین، ص 125).
26) اى سرو پاى بسته، به آزادگى مناز آزاده من، که از همه عالم بریدهام.
27) فالهمها فجورها و تقواها (شمس، آیه 88).