گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(21)
چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۸۹، ۰۸:۴۶ ب.ظ
نماز، تکیهگاه روح
خضوع در برابر «عظمت» در سرشت انسان نهفته است.
«نیایش» در پیشگاه معبود، براى بشر، فطرى است و لذت روحى و آرامش روانى در سایهی نیایش و نجوا و دعاست.
اما... سر را پیش کسى باید خم کرد که عظمت راستین و قدرت بىکران داشته باشد. در مقابل کسى باید به خاک افتاد و خاکسارى کرد که سررشتهدار نظام هستى است.
رمزى از این افتادگى و خضوع، «نماز» است، فروتنى و نیازخواهى و سپاس، در برابر عظیمترین سرچشمهی قدرت و دانایى و حکمت و بینایى، یعنى «خدا».
آن یگانه معبود، تکیهگاه یگانهی انسان است در میدانهاى کارزار، و امید مجاهدان است در صحنههاى خونین «جهاد»، و الهامبخش مقاومت و صبر است در تندباد حوادث و هجوم مشکلات، و پناه درماندگان است درگرفتاریها، و مونس انسان است در تنهایىهاى زندگى و غربت روح!
به توصیهی قرآن، باید از «صبر» و «نماز»، استعانت جست: «و استعینوا بالصبر و الصلاة».(32)
آنکه از نماز، بیگانه باشد، چگونه مىتواند با روحى استوار، در شداید و خطرها از خود پایمردى و استوارى نشان دهد؟
آنچه پیش و بیش از «پا» مىایستد، «دل» است!
اینکه در گرفتاریها و درماندگیها سراغ «دعا» مىرویم، نشانهی کشش روحى ما به سوى قدرتى است که در هستى، «تواناى مطلق» است و از وراى علل و اسباب ظاهرى، مىتواند «گرهگشایى» کند. و اینکه در مواقع اضطرار و نیاز، دست به سوى خداى بىنیاز بر مىآوریم و انتظار «اجابت»داریم، دلیل فطرى بودن «دعا»ست.
آیهی «امن یجیب...»(33)، توسل به قدرت بىپایان خداست. «جواب خدا» بر «دعاى ما»، حتمى است، اگر خواستن و طلب، از عمق جان بر آید نه از نوک زبان!
بزرگى ما نیز، در سایهی کوچکى ما در آستان آن «بزرگ بىهمتا» ست.
آنان که روح دعا و شوق نیایش ندارند، پوششى و غبارى بر فطرتشان قرار گرفته است. وگرنه، کدام نیازمندى است که در برابر «بىنیاز مطلق»، زبان به حمد و ثنا نگشاید و حل مشکلات و رفع نیاز را از او نخواهد؟
آنچه روح نیایش و دعا را در انسان پدید مىآورد، اینهاست:
درک بىنیازى «خدا» و نیاز «بنده»،
درک کمال خدا و نقص خویش،
شناخت عظمت پروردگار و حقارت مخلوق.
هر که به اینها بىتوجه باشد، «روحیهی دعا» هم نخواهد یافت.
بدون نیایش هم، زندگى در گردونهی تکرار و گرداب پوچى قرار مىگیرد.
«دعا»، انسان را با خدا مرتبط مىسازد، معرفت خدایى را مىافزاید، موجب آراستگى به اخلاق الهى مىشود، روح را با صفا و جان را لطیف مىکند، هواى نفس و غرور و تکبر را مىشکند، دل را با صحبت محبوب، مانوس مىکند، نیازهاى برتر را به انسان نیایشگر تلقین مىکند، ابلیس را از چرخیدن بر گرد انسان دور مىسازد.
ولى، همه و همه آنجاست که «نیایش»، حرف دل انسان و برخاسته از روح عبودیت و احساس بندگى و نیاز در برابر «معبود» باشد و مضمون دعا، خواستهی جان آدمى باشد، نه تکرار سرد واژهها و جملاتى بر زبان.
در آستان بندگى، انسان «آرامش» مىیابد و در سایهسار عبادت و دعا، به «سکون نفس» و «اطمینان خاطر» مىرسد.
در طوفان اضطرابها، باید بر «زورق دعا» نشست و بادبان «توسل» برافراشت.
تنها مست شراب نیست که از خود و جهان «بىخود» مىشود،
«مست قدرت»، «مست ثروت» و سرمست رفاه و عیش و نوش نیز همین حالت را دارد.
وقتى که «مال»، چشم بصیرت را بست،
وقتى که «قدرت»، گوش را از شنیدن حق محروم ساخت،
و... آنگاه که «رفاه» و «بىدردى»، انسان را از آنچه در جامعه مىگذرد، غافل و بىخبر کرد، بسیارى از عوارض دیگر سراغ او مىآید.
در این صورت است که آدمها «عوض» مىشوند، یا «آدم عوضى» مىشوند.
دلهاى سنگى و سینههاى تهى از «آه» و «سوز»، رهاورد چنین زندگیهاى فاقد معنویت است. اینها، حتى در مسجد و معبد هم، بدون «دل» حاضر مىشوند. تنها جسمشان را مىآورند و دلشان «غایب» است. در نماز، تنها «تن» را حاضر ساختن و «جان» را واگذاشتن، آن نیست که خداوند خواسته است.
وقتى در «نماز»، دل و فکرت، در اندیشهی کار و زندگى و خانه و اداره و... است، دیگر در «نماز»، «حضور» ندارى. خدا مىگویى، ولى خدا نمىجویى!
شگفت نیست سرمستان دنیا و بادهی غرور، از عبادت تنها اسکلتى دارند و از نماز و نیاز، تنها حضور جسم، نه «حضور قلب»!
اگر گفتهاند: در نماز رو به پنجرهی باز، عکس و نقش و نگار، یا رو به سنگ قبر نماز نخوان -که مکروه است- همه براى آن است که هنگام نیایش و نیاز و نماز، «حاضر» باشى. مگر مىتوان در حال نماز، مقام و جایگاه خود را دانست و شناخت و نلرزید و رنگ نباخت؟!
غفلت، معلول عدم معرفت است. کسى که شناخت، دل مىدهد و از نیایش و دعا لذت مىبرد و هر لحظه شوقش براى گفتگو و خلوت با آن محبوب دلهاى عارفان بیشتر مىشود.
یا «معرفت» کم است، یا «ادعا» بىپایه است!
کاش چند مشت از «آب بیدارى» به صورت بزنیم، تا این «خوابغفلت» از چشم و سر بگریزد، کاش!...
زمان گمشده
مثل برخى سرزمینهاى کشفنشده، وقتها و زمانهاى اسرارآمیز وکشف نشدهاى هم وجود دارد، حد اقل براى بخشى از مردم.
بخشهایى از «زمان» هم گاهى ناشناخته مىماند.
اوقات شب و روز را به چند قسمت تقسیم کردهاى و با کدام یکمانوسترى؟ با شب یا روز؟ یا با لحظهاى که نه غوغا و روشنایى اول شب رادارد، و نه جنب و جوش و سر و صداى روز را؟
وقت «صبح»، یکى از همین گونهزمانهاى ناشناخته است، لحظهاى است که نه شب است، نه روز. (از سر زدن سپیده تا بر آمدن خورشید).
این لحظات پر رمز و راز، آرام، نسیموار و عطرآگین، جان مىدهد براى «خلوت» و «تلاوت» و «سجود». مبادا که در خواب باشى!...
ساعتى است رؤیایى. ساعتى از ساعتهاى بهشت و ساعات آخرت است، از ساعتهاى ملکوت است که به رنگ فرشته است و به بوى عرفان، نامش «سحر»! که مرغان حق نیز در آن، بانگ بیدارى سر مىدهند و ذکر خدا مىگویند.
براستى که «خفتگان را خبر از زمزمهی مرغ سحر» نیست!
در فصل رمضان، ساعتى از این «زمان گمشده» را درک مىکنى و از بستر و خواب، کناره مىگیرى و زبان به نیایش مىگشایى و دل به خدا مىسپارى. ولى... چرا فقط در رمضان؟
سحرگاه هر روز در هر ماه، همین نشئه و نشاط را دارد. مىتوانى امتحان کنى. رمضان تنها تمرینى است براى انس و عادت به سحرخیزى و تهجد.
شب براى خواب و استراحت،
روز هم براى کار و تلاش و درس. ولى «وقتسحر» را مبادا که گم کنى!
این «ساعتبهشتى»، مىتواند همهی ساعات دیگرت را هم به رنگ و بوى ملکوت در آورد.
اگر این زمان گم شده و فراموش شده را پیدا کنى؟ دولتى یافتهاى جاودانه!
بزرگان به هر جا که رسیدهاند، از «سحر خیزى» رسیدهاند. تهجد ونماز، نور چشم عارفان سالک بوده است و تنفس در هواى معنوى سپیدهدم، به دلها حیات بخشیده است.
«نماز»، زمزمهاى است که تو را به خدا دعوت مىکند.
دلت را آرامش مىبخشد و اضطرابها را فرو مىنشاند.
نماز، پاسخ به نداى ابراهیم و محمد صلى الله علیه وآله است.
هماهنگى و همراهى و همصدایى با همهی کائنات است که پیوسته با زبان فطرت و با زبان خاموش، تسبیحگوى خدایند.
«قبله» و «کعبه»، رمز وحدتها و یکپارچگىهاست.
«وضو» که مىگیرى، همراه دست و رو، دل و جانت هم پاک مىشود.
رو به «قبله» که مىایستى، خانهی توحید و کعبهی مقدس، تو را جذب مىکند و به عمق تاریخ موحدان مىبرد و دوش به دوش پیامبران قرار مىگیرى.
نمازت، نشانهی بندگى و فروتنى و اطاعت است.
«رکوع» تو، رمز خضوع در برابر آفریدگار است.
«سجود»، نزدیکترین حالت یک عبد به درگاه خالق خویش است.
با «حمد»، خدا را بر نعمتهایش سپاس مىگویى،
با «تسبیح» خدا را از عیب و نقص، دور مىدانى.
با «صلوات»، بر رسول خدا محمد مصطفى صلى الله علیه وآله تهنیت و درود مىگویى،
با «سلام» نماز، به همهی صالحان و شایستگان و فرشتگان، سلام مىدهى.
نماز، سپاس یک بنده به درگاه آفریدگار خویش است.
نماز، ستون دین است و هر که به نماز بىاعتنایى کند، دین او کامل نیست و «قبولى نماز»، معیار قبولى عبادتهاى دیگر است.
اهل نماز دلى با صفا و جانى پاک و روحى آرام دارند.. و با عبودیتى که در پیشگاه خداوند دارند، سندى بر حقشناسى خویش ارائه مىدهند. چه خوش است پیوستن به این جمع خدا خواه و پاک جان!
ما، زندگى و هستى خود را مدیون خداییم.
غرق در نعمتهاى اوییم، اگر دیدهی «نعمتشناس» داشته باشیم!
نفسى که مىکشیم، غذایى که مىخوریم، عقل و ادراک و احساسى که داریم، ایمان و اندیشهاى که ما را به تلاش وا مىدارد، امیدى که به آینده داریم، تندرستى و قواى جسمى ما و بسیارى موهبتها و برخوردارىهاى دیگر، همه از عطاهاى خداست. عطاهایى که شایستهاش نیستیم و نعمتهایى که نه توفیق شکرش را داریم، نه توان سپاس را.
«نماز»، یکى از برنامههاى «سپاس نعمت» است.
روزى پنج نوبت، ما را در آستان صاحب نعمت و عظمت مىنشاند، تا شیطان در اسیر ساختن ما طمع نکند.
نماز، نردبان تعالى روح به ملکوت معنویت است.
فرد نمازخوان، بیمهشدهی الهى است و جامعهی اهل نماز، از بسیارى فسادها و تبهکارىها مصون است.
در جامعهی خدایى، نباید نماز در غربت باشد. آنکه در دنیا نماز را از غربت در آورد، در آخرت گرفتار غربت نخواهد شد.
هر کس در زندگى به چیزى دل مىبندد و امیدوار مىشود و تکیه مىکند. «خدا»، تکیهگاه و امید یک مسلمان است و نماز، چیزى جز تکیه و امید و خواهش و عرض نیاز به آن «ذات بىنیاز» نیست.
زندگى، بى «یاد خدا» تاریک است،
و انسان، بدون تکیهگاه، هراسان!
پ.ن:
32) بقره، آیه45.
33) نمل، آیه62.