گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(23)
جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۸۹، ۰۸:۴۸ ب.ظ
خط رابطه
چه موهبتى بالاتر از اینکه «کلام خدا» در اختیار توست؟
خداوند، با تو هم صحبت مىکند، براى تو هم «پیام» مىفرستد، تو هم اگر بخواهى، مىتوانى همچون حضرت موسى، «کلیم خدا» شوى. چگونه؟... با خواندن «نماز» و «قرآن».
وقتى با طهارت جسم و جان، با نورانیت وضو و با «نیت قرب»، به نماز مىایستى، و آنگاه که با دهانى پاک، دلى روشن، ضمیرى خداجوى و قلبى خاشع، به «تلاوت» مىپردازى، در هر دو حال، کلیم خدا شدهاى.
آنجا تو با «او» سخن مىگویى، اینجا، او با «تو» سخن مىگوید.
وقتى به نماز قامت مىبندى، چنین تصور کن که در پیشگاه و محضرآن رب جلیل و خداى هستىآفرین ایستادهاى و نیازت را با آن بىنیاز درمیان مىگذارى.
وقتى به تلاوت مشغولى، چنان تصور کن که جبرئیل امین، از سوىخدا، این کلمات را هم اینک بر تو نازل مىکند و تو شنوندهی سروش آسمانى و وحى خدایى هستى.
آهنگ دلنشین، بر زیبایى قرائت مىافزاید،(36) اما هرگز مباد، که شیوهی تلاوت و اسلوب قرائت، تو را از معنى و توجه به پیامهاى آیات، باز دارد.
بکوش تا «الفاظ»، حجاب «معانى» نشود، و «کیفیت»، فداى «کمیت» نگردد.
«قرآن»، گنجینهی معارف خدایى است و «قرائت»، کلید گشایش این گنج است. مگر مىشود کسى گنجینهاى را بگشاید ولى ننگرد که در آن چیست و به چه کارى مىآید؟
«نماز»، وسیلهی ارتباط با خالق است. مگر زیبنده است که کسى نماز بخواند، اما رشتهی ارتباط با معبود، همچنان گسسته بماند؟
وقتى مىتوان دل را در «چشمهی یاد» شستشو داد، چرا ماندن در تیرگى غفلت؟!
وقتى مىتوان با «تلاوت» و «عبادت»، با خدا انس گرفت، چرا دورى و مهجورى؟!
او، خواستار «وصل» است، ما چرا «قطع» کنیم؟...
نشاط «روح»، جسم را هم با نشاط مىسازد.
تاثیر حالات روحى و درونى بر حالات جسم و ظاهر، بسیار جدى است. اثر ظاهر بر باطن نیز در جاى خود محل تامل است.
شادابى و طراوت جوانان، بخشى هم به روحیه، قوا، غرایز و نیروهاى نهفته در جوان باز مىگردد. اگر جوانى افسردهدل و گرفتهخاطر شد، توان و تحرک ظاهرى و اجتماعى خویش را از دست مىدهد.
آنان که سحرخیز و متهجدند و «خواب» را بر دیدهی خود راه نمىدهند و «بى حالى» را از خود طرد مىکنند، از نیروى روحى ایمان و محبت به محبوب و معبود برخوردارند.
این «عشق برتر»، خواب و تنبلى را فرارى مىدهد.
انس با «یاد محبوب»، میزان تحمل و ظرفیت انسان را نسبت به بىخوابى و بیدارماندن و نیایش شب و استغفار سحر و بهرهگیرى از لحظات ملکوتى «سحر»، مىافزاید. عشق به خدا، لحظات خلوت نیمهشب و صبحدم را، براى «شبزندهدارى»، دوستداشتنى و لذتبخش مىسازد.
«المستغفرین بالاسحار»(37)، ویژگى بندگان عارف و عاشق است که از «فیض سحر» بهرهمندند.
یکى از راههاى کسب این توفیق، «زود خوابیدن»، براى «زودبرخاستن» است. آنان که تا دیروقت و تا ساعتى از نیمهشبگذشته، همچنان در شبنشینى و گردش و گفتگو و تماشاى فیلم و مسابقات ورزشى به سر مىبرند، روشن است که توفیق «سحرخیزى» ندارند.
جسم نیز استراحت و آسایش مىطلبد، تا بتواند بار روح را بکشد.
نباید «مدیون جسم» بود. این بدهکارى به بدن، سبب مىشود نتوانیم از این مرکب، براى «سفر شبانه» و «اسراء معنوى» استفاده کنیم.
خوشا نسیم لطیف و نوازشگر و بیدارگر صبحدم!
و دریغا از محرومیت از این نعمت روحبخش و شادابىآفرین.
نگویید «نمىشود!»،
اگر بخواهید، خیلى از این «نمىشود»ها «مىشود».
مشق و سرمشق
از نشانههاى غناى هر مکتب، معرفى «الگو» براى پیروان خویش است.
«اسوهجویى» هم، نشان بالندگى فکر و اهداف یک انسان است.
نتیجه آنکه: هر که در پى الگو و اسوه است، «کمالجو» ست.
هر آیینى هم براى پیروان خود سرمشق معرفى کند، «کامل» است.
خوشحالیم که مکتب ما با صداى بلند و رسا، از سپیدهدم طلوع خورشید دین تا به امروز و همیشه، اعلام کرده است که «اهل بیت»، اسوهیکمالجویان و حقطلباناند.
«على» و «فاطمه»، از این خورشیدهاى فروزان در «منظومهی اهلبیت»اند که قرنهاست تاریخ را به زیر بال پرفروغ خویش کشیدهاند و الهامبخش اهل دلاند.
آن که مىخواهد «عبودیت»، بر زندگانىاش سایهی عفاف و پاکى نگهبان باشد،
آنکه مىخواهد در مکتب فضایل، نمونه و سرمشق دیگران باشد،
آنکه مىخواهد در خانه، در جامعه، با فرزندان، با همسر، با پدر و مادر، نسبت به دین خدا، نسبت به وضعیت مردم، نسبت به سرنوشت جامعه و نظام سیاسى، آنگونه باشد که خدا مىخواهد و دین مىپسندد، به «فاطمه» و «على» بنگرد، و به زهد و علم و سادهزیستى و نیایش شب و تربیت فرزند و دفاع از ولایت و جهاد در راه حق، تا مرز شهادت، که جلوههایى گونهگون از شخصیت آن «بانوى نور» است.
«على» و «زهرا» را باید به نسل امروز و فردا شناساند.
آنکه «فاطمه» را بشناسد، دچار «فقر هویت» و «کمبود الگو» نخواهد شد و آنکه «علىشناس» شود، اسوهاى خداپسند را شناخته است.
آنکه «زهراى اطهر» را الگوى خود قرار دهد، امواج فرهنگهاى بیگانه و بىریشه، او را به این سو و آن سو نخواهد برد.
فاطمه، الگویى براى همه و همیشه است.
از نگاه در این «آینهی عفاف» غفلت نکنیم و از روى این سرمشق، مشق بنویسیم.
على علیهالسلام، سرمشق دیگرى براى پویندگان راه خداست، الگویى در همه حال براى هر نیکى و پاکى، اسوهاى کامل و جامع براى سلوک ناب، کهقطبنماى عرفان است.
راه معنویت، پرفراز و نشیب، پرخوف و خطر و پر از وسوسههاى شیطانى است. «جهاد با نفس» مىطلبد و غلبه بر خواهشهاى دل و تمناهاى نفس سیرىناپذیر!
«سحر»، جلوهگاه نور و حضور است و همدم مردان خدا.
آنکه خواب را در دیده مىشکند و بستر نرم و گرم را به عشق رکوع و سجود و به شوق نماز و نیاز ترک مىکند، گامى در مسیر تزکیه برداشته است.
بى حالى در دعا یک بیمارى است. اگر به فکر درمان ضعفهاى روحى وجبران کاستیهاى معنوى هستیم، دارالشفایى بهتر از «معبد نیاز» و«عبادت و نماز» نیست.
کجایند نیایشگران شبهاى رازگویى با محبوب و نجوا با برترین کریم؟
مقتداى احیاگران شبهاى قدر، امام على علیهالسلام است، آن چشمهی روشن حقیقت! معجون «اشک» و «آهن»، پیشتاز جبههی جهاد و عرفان، اقیانوسکرانناپیداى عظمت و نیکى.
آنکه نگاهش روشنتر از سپیده بود، کلامش جوشانتر از چشمه، علمش، ژرفتر از اقیانوس، استقامتش عظیمتر از کوه، مهرش پناه درماندگان و قهرش در همکوبندهی ستمگران و منافقان و... در همان حال، قلبى خاشع و چشمى اشکبار و زبانى ذاکر و تنى لرزان از خشیت و خوف خدا داشت.
شبهاى کوفه، شاهد نجواهاى شبانه و عاشقانهی مولا بود. و على علیهالسلام، عبد همیشهمعتکف در آستان عبودیت و محراب عبادت!
آنان که مىخواهند «معمار جان خویش» باشند، در هندسهی وجود از امیرمؤمنان باید نقشه و الگو بگیرند.
اگر راه سلوک، دشوار است و نیازمند «راهنما»، على علیهالسلام همان راهنماى خبیر و راهرفتهی بصیرى است که سالکان را به «مقصد» مىرساند.
اگر پاى رفتن داشته باشیم و عزم رسیدن!
پیر جوانان و جوان پیران
الگویابى، نیاز همیشگى ما در پیمودن «راه معنى» است. امام عزیز، یکى از این الگوهاست.
امام امت قدسسره معمار مدینهی انقلاب بود.
و... پیش از آن، معمار مدینهی دل و کشور جان خویش.
از ویژگىهایش، رهایى از تعلقات و دل نبستن به ناپایدارها و دستیافتن به گوهر «هب لى کمال الانقطاع»(38) بود، که او را از اسارت این خاکدان رها ساخته بود.
با ما هم که بود، دل و جان در گرو آخرت داشت.
سرانجام، جان افلاکىاش از جسم خاکى به جوار حق پر گشود و ما را به ماتم نشاند و داغ غمش بر دلها نشست و سوز هجرانش به آتشمان کشید.
شخصیت جامعش الگوى «چگونهبودن» بود.
نماز عشق و نافلهی شب را به حماسهی روز و عطر جهاد مىآمیخت و درکام فرزندان بسیجىاش مىریخت.
شگفتمردى بود، آن پیرمرد بُرنادل، آن پیر جوانان و جوان پیران!
نوحى بود که موجها را مىشکست و امت را نجات مىبخشید.
ایوبى بود صبرآموز، ابراهیمى بود بتشکن، عیسایى بود جان بخش، حسینى بود شهادتآموز!...
در سایهی کرامتش، دین حق جان گرفت و اسلام عزیز درخشید و عزت مسلمان جان گرفت. علمدار اسلام ناب بود و زبان رساى قرآن و عزت شیعى و فرهنگ علوى.
اگر امروز، عدهاى آن سوى «خندق ولایت» به توطئه مشغولند، براى انتقام از ضربتى است که از «تیغ حیدرى» این فرزند على علیهالسلام خوردهاند.
ما همچنان در سوگ قافلهسالار رهایى، سیهپوشیم و در غم آن یوسف به سفر رفته، چشم انتظار «فرج شیعه» به افق آینده مىنگریم.
امت، هنوز هم داغدار کوچ شبانهی اوست، هنوز هم سر بر دیوار غم مىنهد و چو شمع، آرام آرام مىسوزد. دلها هنوز هم محشرى پرغوغا ازکلام عطرآگین اوست.
امت هنوز هم وفادار «ولایت» و عهدبستهی با «مولا»ست.
یاد آن حاضر عصر غیبت و آن باریافته به حضور، آن سراسر نور، آن زمینهساز ظهور، هرگز از لوح دلها محو نخواهد شد. نامش، چراغ راه ما و یادش نیروبخش امت است.
ما، میراثدار نهضتى عظیم هستیم که یادگار آن عزیز جاودانه است. بار سنگین حفظ انقلاب و پاسدارى از خون شهیدان بر دوش ما سنگینى مىکند. وارثان خط انبیا و شهدا را، چه رسالتى بزرگتر از «مرزبانى ارزشهاىالهى» است؟
چه کسانى، تکلیف سپردن این پرچم مقدس و نظام الهى را به صاحب اصلىاش بر دوش دارند؟
غم، همدم بى کسى است، اما نه کنون محتاج به بررسى است، اما نه کنون
آن روز که انقلاب، تعطیل شود هنگام مرخصى است، اما نه کنون
اگر «خالصان»، میدان را خالى بگذارند، «ریاکاران» صحنهگردان مىشوند.
اگر متعهدان دردآشنا از صحنهی حضور «غایب» باشند، فرصتطلبان بیماردل، خود را بر خواست مردم و سرنوشت دین و انقلاب، تحمیل مىکنند.
وقتى «خودیها» کنار روند، «بیگانهها» میداندار مىشوند و حق را منزوى مىسازند. «قلب» ما نیز چنین است که اگر از فضایل تهى شود، رذایل جاى آن را مىگیرد و اگر عقل را «حاکم وجود» نسازیم، نفس و هوس، فرماندار دل و جان ما مىگردد.
در صحنهی اجتماع نیز همینگونه است.
کسى که در برابر «گناه» بىتفاوت باشد، «عارف» نیست.
آنکه نسبت به وضعیت جامعه احساس مسؤولیت نکند، بویى از دیانت نبرده است، هر چند دائم در رکوع و سجود باشد!
عرفان ناب اسلامى، در متن جامعه است، نه در حاشیه و انزوا.
جوانانى که شوق وصال و عشق سلوک دارند و خود را از تبار رسول الله مىدانند و از سلسلهی «آل على» و پروردهی «مکتب عاشورا» مىشناسند، هرگز به «مرگ تدریجى ارزشها» رضا نمىدهند و سکوت نمىکنند.
تکلیف «امر به معروف و نهى از منکر» به عهدهی کیست؟
مگر سیدالشهدا علیهالسلام آن عارف انقلابى و زاهد حماسهساز و انقلابى سالک، قیام خود را عمل به این «فریضه» معرفى نکرد؟
حیاتبخشیدن به این فریضه، هم سازندگى اجتماعى است، هم «خودسازى» و «سلوک انقلابى».
امام امت قدسسره، پیرى نشسته بر تارک زمان بود که به جوانان عصرخویش، الگوى مبارزه و مشق عرفان داد و راه دفاع از اسلام را آموخت و سهمى عظیم در احیاى معارف دین داشت.
راستى... احیاى این واجب و عمل به آن، وظیفهی کیست؟
پ.ن:
36) پیامبر اکرم: «حسنوا القرآن باصواتکم فان الصوت الحسن یزید القرآنحسنا» (وسائلالشیعه، ج 4، ص 859) .
37) آل عمران، آیه17.
38) تعبیرى عرفانى در «مناجات شعبانیه».