گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(24) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(24)

شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۴۹ ب.ظ
    سلوک اجتماعى اغلب موضوعات این بخش، مسایل ‏مرتبط با دیگران و نحوه‌ی برخورد اخلاقى شایسته با مردم است. مسیر تربیت نفس و رسیدن به‏کمال، از میان مردم مى‏گذرد. اینها را نیز بخشى از سیر و سلوک‏ معنوى به شمار آوریم و در تصحیح رفتار اجتماعى و شیوه‌ی ‏معاشرت خود بکوشیم.   آیین همرهى آنجا که رفتن و پیمودن یک «راه‏»، نیازمند «همراه‏» است، باید این ‏همراه را شناخت، تا بهتر ما را به «مقصد» برساند. زندگى، یک راه است، دوستانمان هم، همراهان. اما، باید دید که تا مقصد، همراه، یا رفیق نیمه‌راهند؟ آیا بازوى پرتوان مایند، در عمل و صحنه‏هاى زندگى؟ یا دست دشمنان‏اند، خنجر به دست و در انتظار فرصت؟ دور و برى‏هایتان را خوب نگاه کنید، نه با دید رفاقت و دوستى (که‏ چشم واقع‌بین را کور مى‏کند) بلکه به دیده‌ی ارزیابى و در میزان و ترازوى ‏دقت‏نظر. نمى‏توان «اثرپذیرى‏» انسان را از معاشران و هم‌صحبتان انکار کرد. حشر و نشر با صالحان و نیکان، سازنده است، نشست و برخاست‏ با فاسدان شرور و انسان‏هاى فرومایه و حقیر، ویران‌گر است و تباهى‌آفرین. لوح دل صاف است و صفحه‌ی ضمیر، روشن و تصویرپذیر. نشستن‏ها و حرف‌زدن‏هاى پوچ و بى‏محتوا و غیبت و شوخى‏هاى ‏نامناسب، گرچه خواسته‌ی «دل‏» است، اما دشمن «عقل‏» است. کنترل زبان ‏از بیهوده‌گویى و گوش از بیهوده‏شنوى، گرچه دشوار است، اما نوعى جهاد و مبارزه است. بى‏جهت نیست که حضرت رسول‏ صلى‌الله‌علیه‌وآله، مبارزه با نفس را «جهاد اکبر» نامید و پیروزى در این میدان را «پهلوانى‏» دانست! «نفس‏»، بعد لجنى و هوس‏ها را تقویت مى‏کند و گوش‌سپردن به ‏فرمان خرد، حرکت در سربالایى و پیمودن قله‏هاست، سخت، اما افتخارآفرین! انتخاب دوست‏ شایسته و همدم پاک، گامى در جلوگیرى از هرزگى‏ها و بیهودگى‏هاست. کسى که به «سعادت‏» خویش دل بسته است، دل به دوستان هرجایى ‏نمى‏بندد و مى‏کوشد تا همراه خیرخواه را از رفیق نیمه‌راه و بدخواه بازشناسد. آیا «دوست‏» و «دوست نما» را مى‏شناسى؟ به «داود طائى‏» گفتند: چرا از مردم کناره گرفته، گوشه‌ی عزلت ‏برگزیده‏اى؟ گفت: چه کنم با جماعتى که گناهانم را از من پنهان و پوشیده مى‏دارند! شگفتا!... کسى اگر عیوب خویش را از دیگران بشنود خرسند مى‏شود، دیگرى رنجیده. یکى به استقبال نقادان مى‏رود و انتقاد را به عنوان یک‏ هدیه مى‏پذیرد، دیگرى از آن گریزان است و ناراحت مى‏شود. اگر کسى ما را متوجه عقربى گزنده یا سگى هار کند، یا آلودگى لباس وچهره‌مان را به ما بگوید، از او سپاس‌گزار مى‏شویم و ممنون. ولى چرا اگر ضعف‏هاى اخلاقى یا خطاهاى اجتماعى‏مان را بگویند، مى‏رنجیم؟ مگر این نیز، مایه‌ی بى‏آبرویى نیست؟ که هست! مگر برطرف ساختن آن، ما را به کمال و جمال نمى‏رساند؟ که ‏مى‏رساند! پس این رنجیدگى از چیست؟ بگذاریم دیگران میدان و مجالى یابند تا ما را به خودمان بهتر بشناسانند. ما نیازمند این‏گونه معرفت و «خودشناسى‏» هستیم. عاقلانه آن است که انسان عیب خویش را از دیگرى بشنود و آن را برطرف سازد. آن دیگرى چه دوست ‏باشد، چه دشمن! دشمن، چون به‏ چشم عداوت مى‏نگرد، عیب‏ها را هم بهتر مى‏بیند. ولى دوست، گاهى‏ دوستانه مى‏گذرد و نادیده مى‏گیرد، یا به پاس حرمت دوستى، از گفتن‏ عیوب ما پرهیز مى‏کند. شما از کدام دوست ‏بیشتر خوشتان مى‏آید؟ آنکه عیبتان را از شما مى‏پوشاند؟ یا آنکه صادقانه و از روى حسن نیت ‏به شما مى‏گوید؟ کدام یک به «آینه‏» شبیه‏تر است و ما تا چه حد به آینه عشق ‏مى‏ورزیم؟ و تا چه حد، آینه‌ی عیب‌نما را مى‏شکنیم؟ هر چه که در دیگران «بد» است، اگر در ما هم باشد، بد است. درس بزرگى لقمان به ما داده که گفته است: ادب را از بى‏ادبان آموخته، هر چه که از کارشان ناپسند یافته، خود از آن پرهیز کرده است!... آینه باشیم و آینه‏ها را دوست‏ بداریم و با آینه‏ها دوست ‏شویم. گاهى «خود»، تبدیل به یک «بت‏» مى‏شود. نتیجه‌ی آن، بروزخصلت‏هایى همچون: خودخواهى، خودپرستى، خودبینى، خودپسندى، خودرایى، خودمحورى و خودستایى است. اگر «نفس‏»، کنترل و مراقبت نشود، سر از این طغیان و عصیان درمى‏آورد. آنگاه نمى‏توان حریفش شد و مهارش کرد و به راهش آورد. این که انسان فقط و فقط خودش را قبول داشته باشد و به فکر و نظر و تشخیص دیگران هیچ ارزشى قائل نباشد (خودرایى و خودمحورى)، یا اینکه خود را از هر عیب و خطا مصون بداند و هر انتقادى را هر چند دلسوزانه و دوستانه، حمل بر غرض‌ورزى دیگران کند (خودپسندى وخودبینى)، اینها نشانه‏هایى از همان «بت‏»‌شدن نفس است، که آدمى را از پذیرش هر پند و موعظه و نقد و ارشاد، محروم مى‏سازد و چنین کسى خود را بى‏نیاز از هر راهنمایى و تذکر مى‏شناسد. «مشورت‏»، یکى از راه‏هاى شکستن این بت است. «پندپذیرى‏» و «قبول نقد»، گام دیگرى در این بت‏شکنى است. احترام به دیگران و دورى از تکبر، همدردى با مردم در گرفتارى‏ها، تن‏دادن به کارهاى جمعى و همکارى، احتمال اشتباه در فکر و عمل خود دادن، پرهیز از جزم‏اندیشى و مطلق‏سازى نسبت‏به خود، گفتن‏«نمى‏دانم‏» آنجا که چیزى را نمى‏دانیم، خود را داناى همه چیز و کارشناس ‏همه‌ی مسائل ندانستن و... اینها همه راه‌ها یا نشانه‏هاى نجات از«خودپرستى‏» است. شنیدن انتقاد از دیگران، اگر چه تلخ و سنگین است، ولى اگر بجا باشد و شنونده به کارگیرد و خویش را اصلاح کند، هم شیرین است، هم عملى ‏است ‏شجاعانه.(1) «آینه‏» چون عیب تو بنمود راست «خود» شکن، آیینه شکستن خطاست و... این «خودشکنى‏»، کمتر از «بت‏شکنى‏» نیست!   میوه‌ی درخت دانش درخت را از میوه‏اش مى‏شناسند. درخت‏هاى بى میوه هم، دست کم سایه‏اى دارد و اگر هم خشک شود هیزمى است‏ براى سوزاندن و گرم شدن. درخت تو گر بار دانش بگیرد به زیر آورى چرخ نیلوفرى را. علم، پوستى دارد و مغزى. پوسته‏اش، همین فورمول‏ها، قانون‏ها و اصطلاحات است. مغزش، «تواضع‏»، «ادب‏»، «بندگى‏» و...«معرفت‏»! کدام عاقل فرزانه حاضر است عمر را صرف گردآورى بادام بى‏مغز وگردوى پوک کند؟ آن علمى که «نور» به حساب آمده و با مشیت الهى در دل‏هاى مستعد جاى مى‏گیرد، مجموعه‌ی این دانستنى‏ها و اصطلاحات نیست. روشنایى‏ دل و صفاى باطن و معرفت و بصیرت، جلوه‏اى از آن «نورانیت‏» علم است. علم‏هایى هم هست که «کدورت خاطر» و «قساوت قلب‏» و «تکبر» و «غرور» مى‏آورد. درختى که پربارتر باشد، شاخه‏هایش سر به زیرتر است. این، همان‏فروتنى است که از «بار دانش‏» سرچشمه مى‏گیرد و اگر جز این باشد، جهل‏ و غرور است، اما با نماى فریبنده‌ی علم و عقل! میان یادگیرى مشتى «اصطلاحات‏» در هر دانش و فنى، و رسیدن به ‏«آدمیت‏» و «کمال انسانى‏»، فاصله بسیار است. کم نیستند «دانشمندان نادان‏»! اگر علم، «معرفت‏» نیاورد، درخت دانش خشکیده و بى‏ثمر است. چه سود، اگر آنکه در مسیر «دانش‏» قرار دارد، حق علم و معلم و تعلیم ‏را نشناسد؟ جوانان که در این راهند، به آموختن این فنون شایسته‏ترند، تا «زینت‏دانش‏» را به «گوهر ادب‏» بیارایند. کرامت انسان به «علم‏» است، اما... دانشى که در درون دانشور هم ‏روشنایى پدید آورد و «چراغ راه‏» شود و «نیروى رفتن‏»! هر چیزى آفتى دارد. یکى از آفات علم هم «غرور» است. آفت‌زدگان بوستان دانش قابل ترحم‏اند. یکى بر مرکب غرور ثروت و قدرت سوار مى‏شود، دیگرى بر مرکب ‏شهرت و ریاست، یکى هم سوار بر مرکب دانش مى‏شود و مى‏تازد و گرد و غبار راه مى‏اندازد و به دیگران بى‏اعتنایى مى‏کند و خود را «برترین‏» مى‏شمارد و از هر نقد و انتقاد و تذکرى بر مى‏آشوبد و خویشتن را مصون از خطا و ایمن از اشتباه مى‏پندارد. این، آن علمى نیست که در دل «خشیت‏» بیافریند و دانشور را به خدا نزدیک‌تر سازد. تعلیم دین ما این است که: تواضع و نرمش داشته باشید، هم نسبت ‏به‏کسى که از او چیز آموخته‏اید، هم نسبت‏ به کسى که به او دانش مى‏آموزید. یعنى فروتنى هم در برابر «استاد»، هم «شاگرد».(2) اگر جز این باشد، نه شاگرد، توفیق فیض آموختن بیشتر مى‏یابد، نه‏ استاد در قلب شاگردانش جاى مى‏گیرد. رعایت «حق استاد»، نخستین نشانه‌ی «ادب علم‌آموزى‏» است، و برخوردارى از تواضع و خاکسارى و گم‌نکردن خویش، نشانه‌ی دیگرى از لیاقت «معلمى‏» است. تا مى‏توان مغز داشت، چرا پوکى و پوچى؟   پ.ن: 1) امام صادق‏علیه السلام: «احب اخوانى الى من اهدى الى عیوبى‏». 2) امام صادق‏علیه السلام: «تواضعوا لمن تعلمونه العلم و تواضعوا لمن طلبتم منه‏العلم‏» (اصول کافى، ج 1، ص 36).  
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه