گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(25) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(25)

يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۵۰ ب.ظ
    سخن و سکوت «زبان‏»، یا کلید بهشت است، یا دوزخ! شگفتا از کارسازى مهم این قطعه‌گوشت در دهان! چه بسیار «حق‏»هایى که ناحق مى‏شود، با یک «شهادت دروغ‏». و چه ‏«ناحق‏»هایى لباس حق مى‏پوشد، با یک اعتراف نابجا. بازى با آبروى دیگران خطرناک است. چه حیثیت‏هایى که با یک ‏غیبت و تهمت‏ بر باد مى‏رود و دیگر بازگشتى نیست و آبروى ریخته برخاک، جمع‌شدنى نیست. چه دوستی‌هایى که با یک کلمه به دشمنى و جدایى مبدل مى‏شود، چه «کلمه‏»هایى که رمز ناسپاسى و کفران است و موجب «سلب‏نعمت‏» مى‏گردد و نقمت و عذاب مى‏آورد.(3) آنان که بر گفته‏هاى نابجاى خویش پشیمان مى‏شوند، بسیارند؛ ولى‏چه سود؟ تیر رها شده از کمان بازگشتنى نیست و «حرف‏» همان تیر است ‏و «دهان‏» همان کمان. چرا ایمان انسان با یک کلمه‌ی نسنجیده و یک ‏نسبت ناروا بسوزد و خاکستر شود و بر باد برود؟ «عاقل‏»، مى‏اندیشد و سخن مى‏گوید، «بى‏خرد» مى‏گوید و آنگاه به‏ تامل مى‏نشیند.(4) به قول «بزرگمهر» حکیم: «اندیشه کردن که «چه بگویم؟»، به از پشیمانى خوردن که «چراگفتم؟» این زبان کوچک، اگر به رضاى خدا بچرخد، «نعمت‏بزرگ‏» است و اگر به ناحق حرکت کند، «وسیله‌ی نقمت‏» است. زبان بى‏گناه است. ماییم که آن را به گناه وا مى‏داریم. اینکه گفته‏اند: «کلام‏» اگر نقره باشد، «سکوت‏» طلاست، براى کسى‏است که نتواند مالک زبان و اختیاردار گفتار خویش باشد. براى چنین‏کسى، همان بهتر که دم فرو بندد و خموشى گزیند، تا زبان سرخ، سر سبزش را به باد ندهد. به همان اندازه که گفتار نیکو، ارشاد، نصیحت، حق‌گویى، مطلوب و پسندیده است، حرف‌هاى بیهوده و گفتار بى‏محتوا و سخنان نسنجیده و لغویات و لهویات، منفور و نکوهیده است. البته گاهى هم سکوت، «خیانت‏» است و سخن، «وظیفه‏». ولى... کجا؟ موقع‏شناسى بسیار مهم است. مهم‌تر از اصل گفتار، آن است که «کجا چه ‏بگوییم؟» هم گفتن سخن شایسته و دفاع از مظلوم و دفع یک تهمت، «عبادت‏»است، هم سکوت از بیهوده‏گویى و پرهیز از کلام بى‏ریشه و قول بى‏تحقق. بسیارى پشیمان مى‏شوند که چرا گفتند؟ ولى ندامت ‏بر «سخن‏ناگفته‏» کمتر است. چرا مهارى بر گفته‏ها نزنیم؟ «سخن‏»، چون تیرى است از کمان پرتاب مى‏شود. «عمل‏»، چون گلوله‏اى است که از سلاح رها مى‏گردد و... بى‏شک، به‏ جایى برخورد خواهد کرد. کنترل «گفتار» و «کردار»، گامى است مهم در خودسازى و سلوک. «اول اندیشه، وانگهى گفتار...» تا سخنى نگفته‏اى، گفتار در اختیار توست. اما همین که تیر از کمان‏جست و سخن از دهان رست، نتایج و پیامدهایش از اختیار تو بیرون‏است.(5) چاره، لحظه‏اى درنگ پیش از گفتار است. تامل در اینکه چه ‏مى‏خواهى بگویى و چرا؟ انگیزه‏ات چیست و پیامد سخن کدام است و تاثیر مثبت و منفى آن چگونه است؟ نفس آدمى، میل به سرکشى و طغیان‏ دارد. اگر بتوانى با قدرت اراده و اختیارت، مهارى بر سرکشى آن بزنى و زبان را در اختیار خود داشته باشى، از بسیارى «عواقب سوء» و«پشیمانی‌هاى بى‏ثمر» نجات خواهى یافت، وگرنه همچون مرکبى چموش‏ بر زمینت ‏خواهد زد! «مهار نفس‏»، گاهى به پیشگیرى قبلى است، گاهى به کنترل بعدى. گاهى باید درد ایجاد شده را درمان کرد، گاهى هم باید از ایجاد بیمارى ‏پیشگیرى نمود. آیا شده است که خود را بر غفلت‌ها و حرف‌هاى بى‏حساب و برخوردهاى ‏نسنجیده ملامت کنى و حسرت بخورى؟ خود این، مرحله‏اى از «بیدارى ‏وجدان‏» است، مى‏توانى تقویتش کنى، تا آنجا که آینده را پیشاپیش بنگرد و نتیجه هر سخن را بسنجد و پیش از رخ‌دادن صحنه‌ی حسرت‌بار، از وقوع ‏آن جلوگیرى کند. چگونه می‌توان در آینه‌ی «کنون‏»، تصویر «آینده‏» را دید و اگر زشت است، ازآن پیشگیرى کرد؟ «نفس مهار شده‏»، آینه‌ی جان را شفاف‏تر مى‏سازد. و «نفس رها»،همین روز را هم تیره مى‏سازد. کیست که از وراى گرد و غبار نفسانیات، بتواند سیماى «عقلانیت‏» را ببیند؟ چه زشت است، بردگى نفس، و... چه نیکوست، رهایى از سلطه‌ی ابلیس و وسوسه‏هایش!...   شعله عمل‏سوز کوچک‌شمردن گناه، یکى از گناهان بزرگ است. زبان، یکى از اعضایى است که بیشترین گناه را مرتکب مى‏شود وکمترین بار گناه را حاضر است‏ بر عهده بگیرد. شاید هم از این رو که‏ «براده‏هاى سخن‏» و «ترکش‌هاى گفتار» را جزو اعمال به شمار نمى‏آورد، تا از عواقب آن پرهیز و پروا کند. گاهى با چشم مى‏توان حرف زد، حرف نوازش‌گر یا دشنام‏آمیز. گاهى با حرکت دست مى‏توان سخن گفت، گاهى اشاره چشم و ابرو، گویاتر از خیلى حرف‌هاست. پس «غیبت‏» را نمى‏توان در بدگویى زبانى و تحقیر کلامى پشت‏ سردیگرى خلاصه کرد. گاهى همین اشارات و حرکات و چشمک‏ها و اداها و تقلید صداها و رفتارها نیز، همان تاثیر «غیبت کلامى‏» را دارد. مگر مى‏توان به بهانه‌ی «طنز»، مؤمنى را غیبت کرد، یا به اسم برنامه‌ی ‏شاد، با «آبرو» و «حیثیت‏» کسى یا کسانى بازى کرد؟ فلسفه‌ی تحریم غیبت، از یک‌سو حفظ شخصیت ‏یک مؤمن است، از سوى دیگر نگهدارى ‏خویشتن از رذیله‌ی خودخواهى و خودپسندى و عجب. هر کارى که موجب ‏هتک حرمت و استهزاى یک فرد آبرومند و شریف شود، یا به انسان ‏احساس «خودبرتر بینى‏» بدهد، ناپسند است. مجالس و محافل، وقتى به غیبت آراسته شود، یعنى به گناه آلوده شده‏ است. و چه اشتباه است که «آلایش‏» را با «آرایش‏» عوضى بگیریم! و چه ‏زشت است و خطرناک، که انسان با «رضاى مخلوق‏»، موجب «خشم‏خالق‏» گردد و براى «پسند مردم‏»، به «معصیت‏ خدا» روى آورد. آنکه غیبت مى‏کند، یا به نیت‏ ستایش از خویش است، یا ریشه درحسد دارد، یا از غرور و تکبر سرچشمه مى‏گیرد، یا براى جلب توجه این وآن است، یا براى فرونشاندن خشم است، یا بدگمانى عامل آن است، یا همرنگى با جماعت،یا پذیرفتن بى‌تحقیق یک حرف و خبر... یا هم صرفا یک شوخى و مزاح است و خوش‌بودن و خنداندن. ولى... آنچه در این میان بر باد مى‏رود، «آبرو»ست. و آنچه بر جاى‏ مى‏ماند، و بال گناه بر دوش و در نامه‌ی اعمال «غیبت‌کننده‏» است، که جز با قلم «رضایت طرف‏»، از کارنامه‌ی عمل حک و اصلاح نمى‏شود. اگر کسى کاستی‌هاى خویش را در نظر آورد، به افشاى عیوب دیگران ‏نمى‏پردازد. در بعضى غیبت، بصورت یک «عادت‏» در مى‏آید. ترک اعتیاد به غیبت، مشکل است، ولى «غیرممکن‏» نیست. دریغا که با آتش زبان و شعله‌ی غیبت، خرمن طاعات و صالحات خویش‏ را سوزانده، خاکستر کنیم، دریغ! گناهان برخاسته از زبان بسیار است و هر گناهى گوشه‏اى از دل را سیاه ‏و صفحه‏اى از «نامه‌ی اعمال‏» را تباه مى‏سازد. بیچاره کسى که حریف زبان خویش نباشد. آنگاه هر روز یک فرزند نا مشروع به او تحویل مى‏دهد که نتیجه‌ی بذرافشانى ابلیس در سرزمین دل است. گناهانى همچون: دروغ، تهمت، سخن‌چینى، فحش، جدل، خودستایى، باطل‌سرایى، تحریف حقیقت، کتمان حق، افشاى راز، مردم‌آزارى، تحقیر و استهزا، تندخویى و پرخاشگرى، قسم دروغ، شهادت ناحق، وعده‏هاى کذب و... همه زاده‏‌ی زبان‌هاى لجام‌گسیخته و بى‏مهار است. همه‌ی این گناهان هم، به ذائقه‌ی نفس، خوش است و مطلوب نفس‏ حیوانى ماست. ولى... بستن دهان به هنگام طغیان نفس، نقشه‏هاى ‏ابلیس را نقش بر آب مى‏کند. به قول صائب تبریزى: نیست درمان، مردم کج‏بحث را جز خامشى ماهى لب بسته، خون در دل کند قلاب را البته که لال بودن و سخن نگفتن هنر نیست! هنر آن است که زبان آزاد داشته باشى، اما بر گفتارت حاکم و مسلط باشى و هر سخنى را که بر ذهن و زبانت آمد، نگویى. تا چه حد، زبان در اختیار توست؟ و تا چه حد تو در اسارت زبانى؟ پرگویان حراف، بیشتر اشتباه مى‏کنند و عافیت هم در «کم‌گویى وگزیده‏گویى‏» است. به قول خواجه نصیر طوسى: «از حکیمى پرسیدند: چرا استماع تو، از نطق، زیاده است؟ گفت: زیرا مرا دو گوش داده‏اند و یک زبان، یعنى دو چندان که مى‏گویى، مى‏شنو».(6) نابخردان، نسنجیده مى‏گویند و حرفشان خلق‌آزار است و بى‏مایه و چه ‏نیکوسخنى است کلام سقراط: «اگر خاموش باشى تا دیگران به سخنت آرند، بهتر که سخن گویى و خاموشت کنند!»(7) این جهان، جهان محاسبه است، آن جهان بیشتر! و خداوند، دقیق‌ترین‏حساب‌گر است. آیا مى‏پندارید حساب تنها نسبت‏ به اعمال است؟ «حرف‌ها» هم جزو «عمل‌ها»ست. پس حساب‌شده‏تر زبان بگشاییم، که پاسخ‌گویى بر این همه سخن ‏بسیار دشوار است!   نقادى خویشتن کیست که بى‏عیب باشد؟ و کیست که خود را بى‏عیب بداند؟ آیا شگفت نیست؟... چشمى که در دیگران صدها عیب مى‏بیند، عیوب‏ خویش را یا نمى‏بیند، یا نمى‏خواهد ببیند. این «حب نفس‏» است که چنین‏کوردلى براى آدمى پدید مى‏آورد. کلا محبت چنین است و علاقه‏مندى به هر چیز، انسان را «کر» و «کور»مى‏کند تا ضعف‌ها و عیوب آن را نبیند و نشنود. حضرت رسول ‏صلى الله علیه وآله فرمود: «خوشا آنکه پرداختن به عیوبش، او را ازعیوب دیگران باز دارد». با نگاه و دیده‏اى که به نقادى و ارزیابى دیگران و حرف‌ها، خصلت‌ها وعملکردشان مى‏پردازى، به خویش هم بنگر. اگر آنچه را در دیگران، ناپسند و زشت مى‏شمارى، در خودت نبود، خدا را شاکر باش. و الا اگر همان ‏عیب و نقص را خود داشتى... راستى، داستان طعنه‌زدن سیر به پیاز را در شعر «پروین اعتصامى‏»خوانده‏اى؟(8) عادت کرده‏ایم که عیب خود را نبینیم، یا براى آن محملى پیدا کنیم. این گریز از واقعیت است. شجاع کسى است که با صراحت آینه، صادقانه ‏برخورد کند و خود را فریب ندهد و سر وجدان خویش کلاه نگذارد! بزرگان، دشمنى را که عیب تو را بگوید، بهتر از دوستى دانسته‏اند که آن ‏را پنهان سازد.(9) چرا این کار را خودمان نکنیم؟ تشکیل یک جلسه جدى و محرمانه براى «انتقاد از خویش‏» چه عیبى ‏دارد؟ انسان عیب‏دار اگر به چاره بیندیشد و بیمار به فکر درمان بیفتد، بهتراز پرده‏پوشى بر عیوب و کتمان درد است. بد، بد است، چه از ما و چه از دیگران. و... عیب هم، زشت است، چه در ما و چه در دیگران. هم چشم‌گشودن به روى «عیب خویش‏» فضیلت است، هم چشم‌بستن به روى «عیب دیگران‏». به فرموده‌ی حضرت رسول‏ صلى الله علیه وآله: انسان آن قدر عیب دارد که پرداختن به‏آن‌ها او را مشغول به خود سازد و به عیب‌جویى دیگران نپردازد! اما دشوارى‏کار در اینجاست که انسان عیب خود را هنر مى‏بیند و توجیه‏گر ضعف‌ها وکاستی‌هاى خویش است. راستى... چه باید کرد؟ نشست و برخاست‏ با خبرگان عیب‌شناس و بصیر که حساس و دقیقند، مى‏تواند آینه‏اى باشد که کاستی‌هاى ما را به ما بنماید. اگر اهل دقت‏باشیم،گاهى اشاره‏ها، کنایه‏ها، نگاه‏ها و برخوردهاى اهل نظر و محاسبه، حامل‏«پیام‏» است و مى‏تواند «خط‏» بدهد. چه عیب دارد که از دوستانمان بخواهیم عیوب ما را به ما تذکر دهند؟ نه از روى کین، بلکه با انگیزه‌ی تذکر و خیرخواهى، نه به قصد ویران‌کردن، بلکه با هدف ساختن، نه پیش دیگران و به قصد رسواسازى، بلکه خصوصى، در گوشى، برادرانه، دل‌سوزانه و اصلاح‌گرانه! نه به عنوان ضربه، بلکه به صورت «هدیه‏». آنگونه که امام صادق ‏علیه‌السلام ‏مى‏پسندید و توصیه مى‏فرمود. اینجاست که «جهادى عظیم‏» لازم است و گذشتى فداکارانه از دوسوى: یکى آنکه تذکر مى‏دهد، دیگرى آنکه تذکر مى‏شنود. جز انسان‌هاى با شهامت، کسى حاضر نمى‏شود که خویشتن را در معرض نگاه‌هاى نقاد و کنجکاو قرار دهد و نتیجه را هم، هر چه بود بپذیرد! و جز انسان‌هاى ارزشى، کسى حاضر نمى‏شود که به قصد خدمت ‏به ‏دوست، بدون مجامله و کتمان و مداهنه، خطاهاى دوست صمیمى‏اش را بگوید. راستى که یافتن چنین دوستانى دشوار است، و «تداوم دوستى‏» با این اوصاف، دشوارتر!   پ.ن: 3) رب کلمة سلبت نعمة و جلبت نقمة. (نهج‏البلاغه، فیض الاسلام، حکمت‏373). 4) لسان العاقل وراء قلبه وقلب الاحمق وراء لسانه. (نهج البلاغه، فیض‏الاسلام،حکمت‏39). 5) مضمون کلام حضرت على‏علیه السلام: «الکلام فى وثاقک مالم تتکلم، فاذا تکلمت‏به صرت فى وثاقه‏». (نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 737). 6) امثال و حکم، دهخدا، ج‏3، ص‏1332. 7) رهنمون، غلامحسین ذوالفقارى، ص‏447. 8) سیر، یک روز طعنه زد به پیاز که تو مسکین چه قدر بد بویى گفت از عیب خویش بى‏خبرى زین ره، از خلق، عیب مى‏جویى. 9) از صحبت دوستى به رنجم کاخلاق بدم حسن نماید کو دشمن شوخ چشم دانا تا عیب مرا به من نماید؟  
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه