گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(25)
يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۵۰ ب.ظ
سخن و سکوت
«زبان»، یا کلید بهشت است، یا دوزخ!
شگفتا از کارسازى مهم این قطعهگوشت در دهان!
چه بسیار «حق»هایى که ناحق مىشود، با یک «شهادت دروغ». و چه «ناحق»هایى لباس حق مىپوشد، با یک اعتراف نابجا.
بازى با آبروى دیگران خطرناک است. چه حیثیتهایى که با یک غیبت و تهمت بر باد مىرود و دیگر بازگشتى نیست و آبروى ریخته برخاک، جمعشدنى نیست.
چه دوستیهایى که با یک کلمه به دشمنى و جدایى مبدل مىشود،
چه «کلمه»هایى که رمز ناسپاسى و کفران است و موجب «سلبنعمت» مىگردد و نقمت و عذاب مىآورد.(3)
آنان که بر گفتههاى نابجاى خویش پشیمان مىشوند، بسیارند؛ ولىچه سود؟ تیر رها شده از کمان بازگشتنى نیست و «حرف» همان تیر است و «دهان» همان کمان. چرا ایمان انسان با یک کلمهی نسنجیده و یک نسبت ناروا بسوزد و خاکستر شود و بر باد برود؟
«عاقل»، مىاندیشد و سخن مىگوید، «بىخرد» مىگوید و آنگاه به تامل مىنشیند.(4)
به قول «بزرگمهر» حکیم:
«اندیشه کردن که «چه بگویم؟»، به از پشیمانى خوردن که «چراگفتم؟»
این زبان کوچک، اگر به رضاى خدا بچرخد، «نعمتبزرگ» است و اگر به ناحق حرکت کند، «وسیلهی نقمت» است.
زبان بىگناه است. ماییم که آن را به گناه وا مىداریم.
اینکه گفتهاند: «کلام» اگر نقره باشد، «سکوت» طلاست، براى کسىاست که نتواند مالک زبان و اختیاردار گفتار خویش باشد. براى چنینکسى، همان بهتر که دم فرو بندد و خموشى گزیند، تا زبان سرخ، سر سبزش را به باد ندهد.
به همان اندازه که گفتار نیکو، ارشاد، نصیحت، حقگویى، مطلوب و پسندیده است، حرفهاى بیهوده و گفتار بىمحتوا و سخنان نسنجیده و لغویات و لهویات، منفور و نکوهیده است.
البته گاهى هم سکوت، «خیانت» است و سخن، «وظیفه». ولى... کجا؟ موقعشناسى بسیار مهم است. مهمتر از اصل گفتار، آن است که «کجا چه بگوییم؟»
هم گفتن سخن شایسته و دفاع از مظلوم و دفع یک تهمت، «عبادت»است، هم سکوت از بیهودهگویى و پرهیز از کلام بىریشه و قول بىتحقق.
بسیارى پشیمان مىشوند که چرا گفتند؟ ولى ندامت بر «سخنناگفته» کمتر است. چرا مهارى بر گفتهها نزنیم؟
«سخن»، چون تیرى است از کمان پرتاب مىشود.
«عمل»، چون گلولهاى است که از سلاح رها مىگردد و... بىشک، به جایى برخورد خواهد کرد. کنترل «گفتار» و «کردار»، گامى است مهم در خودسازى و سلوک. «اول اندیشه، وانگهى گفتار...»
تا سخنى نگفتهاى، گفتار در اختیار توست. اما همین که تیر از کمانجست و سخن از دهان رست، نتایج و پیامدهایش از اختیار تو بیروناست.(5)
چاره، لحظهاى درنگ پیش از گفتار است. تامل در اینکه چه مىخواهى بگویى و چرا؟ انگیزهات چیست و پیامد سخن کدام است و تاثیر مثبت و منفى آن چگونه است؟ نفس آدمى، میل به سرکشى و طغیان دارد. اگر بتوانى با قدرت اراده و اختیارت، مهارى بر سرکشى آن بزنى و زبان را در اختیار خود داشته باشى، از بسیارى «عواقب سوء» و«پشیمانیهاى بىثمر» نجات خواهى یافت، وگرنه همچون مرکبى چموش بر زمینت خواهد زد!
«مهار نفس»، گاهى به پیشگیرى قبلى است، گاهى به کنترل بعدى.
گاهى باید درد ایجاد شده را درمان کرد، گاهى هم باید از ایجاد بیمارى پیشگیرى نمود.
آیا شده است که خود را بر غفلتها و حرفهاى بىحساب و برخوردهاى نسنجیده ملامت کنى و حسرت بخورى؟ خود این، مرحلهاى از «بیدارى وجدان» است، مىتوانى تقویتش کنى، تا آنجا که آینده را پیشاپیش بنگرد و نتیجه هر سخن را بسنجد و پیش از رخدادن صحنهی حسرتبار، از وقوع آن جلوگیرى کند.
چگونه میتوان در آینهی «کنون»، تصویر «آینده» را دید و اگر زشت است، ازآن پیشگیرى کرد؟
«نفس مهار شده»، آینهی جان را شفافتر مىسازد. و «نفس رها»،همین روز را هم تیره مىسازد.
کیست که از وراى گرد و غبار نفسانیات، بتواند سیماى «عقلانیت» را ببیند؟
چه زشت است، بردگى نفس، و... چه نیکوست، رهایى از سلطهی ابلیس و وسوسههایش!...
شعله عملسوز
کوچکشمردن گناه، یکى از گناهان بزرگ است.
زبان، یکى از اعضایى است که بیشترین گناه را مرتکب مىشود وکمترین بار گناه را حاضر است بر عهده بگیرد. شاید هم از این رو که «برادههاى سخن» و «ترکشهاى گفتار» را جزو اعمال به شمار نمىآورد، تا از عواقب آن پرهیز و پروا کند.
گاهى با چشم مىتوان حرف زد، حرف نوازشگر یا دشنامآمیز.
گاهى با حرکت دست مىتوان سخن گفت،
گاهى اشاره چشم و ابرو، گویاتر از خیلى حرفهاست.
پس «غیبت» را نمىتوان در بدگویى زبانى و تحقیر کلامى پشت سردیگرى خلاصه کرد. گاهى همین اشارات و حرکات و چشمکها و اداها و تقلید صداها و رفتارها نیز، همان تاثیر «غیبت کلامى» را دارد.
مگر مىتوان به بهانهی «طنز»، مؤمنى را غیبت کرد، یا به اسم برنامهی شاد، با «آبرو» و «حیثیت» کسى یا کسانى بازى کرد؟ فلسفهی تحریم غیبت، از یکسو حفظ شخصیت یک مؤمن است، از سوى دیگر نگهدارى خویشتن از رذیلهی خودخواهى و خودپسندى و عجب. هر کارى که موجب هتک حرمت و استهزاى یک فرد آبرومند و شریف شود، یا به انسان احساس «خودبرتر بینى» بدهد، ناپسند است.
مجالس و محافل، وقتى به غیبت آراسته شود، یعنى به گناه آلوده شده است. و چه اشتباه است که «آلایش» را با «آرایش» عوضى بگیریم! و چه زشت است و خطرناک، که انسان با «رضاى مخلوق»، موجب «خشمخالق» گردد و براى «پسند مردم»، به «معصیت خدا» روى آورد.
آنکه غیبت مىکند، یا به نیت ستایش از خویش است، یا ریشه درحسد دارد، یا از غرور و تکبر سرچشمه مىگیرد، یا براى جلب توجه این وآن است، یا براى فرونشاندن خشم است، یا بدگمانى عامل آن است، یا همرنگى با جماعت،یا پذیرفتن بىتحقیق یک حرف و خبر... یا هم صرفا یک شوخى و مزاح است و خوشبودن و خنداندن.
ولى... آنچه در این میان بر باد مىرود، «آبرو»ست. و آنچه بر جاى مىماند، و بال گناه بر دوش و در نامهی اعمال «غیبتکننده» است، که جز با قلم «رضایت طرف»، از کارنامهی عمل حک و اصلاح نمىشود.
اگر کسى کاستیهاى خویش را در نظر آورد، به افشاى عیوب دیگران نمىپردازد.
در بعضى غیبت، بصورت یک «عادت» در مىآید.
ترک اعتیاد به غیبت، مشکل است، ولى «غیرممکن» نیست.
دریغا که با آتش زبان و شعلهی غیبت، خرمن طاعات و صالحات خویش را سوزانده، خاکستر کنیم، دریغ!
گناهان برخاسته از زبان بسیار است و هر گناهى گوشهاى از دل را سیاه و صفحهاى از «نامهی اعمال» را تباه مىسازد.
بیچاره کسى که حریف زبان خویش نباشد.
آنگاه هر روز یک فرزند نا مشروع به او تحویل مىدهد که نتیجهی بذرافشانى ابلیس در سرزمین دل است. گناهانى همچون: دروغ، تهمت، سخنچینى، فحش، جدل، خودستایى، باطلسرایى، تحریف حقیقت، کتمان حق، افشاى راز، مردمآزارى، تحقیر و استهزا، تندخویى و پرخاشگرى، قسم دروغ، شهادت ناحق، وعدههاى کذب و... همه زادهی زبانهاى لجامگسیخته و بىمهار است.
همهی این گناهان هم، به ذائقهی نفس، خوش است و مطلوب نفس حیوانى ماست. ولى... بستن دهان به هنگام طغیان نفس، نقشههاى ابلیس را نقش بر آب مىکند. به قول صائب تبریزى:
نیست درمان، مردم کجبحث را جز خامشى
ماهى لب بسته، خون در دل کند قلاب را
البته که لال بودن و سخن نگفتن هنر نیست!
هنر آن است که زبان آزاد داشته باشى، اما بر گفتارت حاکم و مسلط باشى و هر سخنى را که بر ذهن و زبانت آمد، نگویى.
تا چه حد، زبان در اختیار توست؟ و تا چه حد تو در اسارت زبانى؟
پرگویان حراف، بیشتر اشتباه مىکنند و عافیت هم در «کمگویى وگزیدهگویى» است. به قول خواجه نصیر طوسى:
«از حکیمى پرسیدند:
چرا استماع تو، از نطق، زیاده است؟
گفت: زیرا مرا دو گوش دادهاند و یک زبان، یعنى دو چندان که مىگویى، مىشنو».(6)
نابخردان، نسنجیده مىگویند و حرفشان خلقآزار است و بىمایه و چه نیکوسخنى است کلام سقراط:
«اگر خاموش باشى تا دیگران به سخنت آرند، بهتر که سخن گویى و خاموشت کنند!»(7)
این جهان، جهان محاسبه است، آن جهان بیشتر! و خداوند، دقیقترینحسابگر است. آیا مىپندارید حساب تنها نسبت به اعمال است؟
«حرفها» هم جزو «عملها»ست.
پس حسابشدهتر زبان بگشاییم، که پاسخگویى بر این همه سخن بسیار دشوار است!
نقادى خویشتن
کیست که بىعیب باشد؟ و کیست که خود را بىعیب بداند؟
آیا شگفت نیست؟... چشمى که در دیگران صدها عیب مىبیند، عیوب خویش را یا نمىبیند، یا نمىخواهد ببیند. این «حب نفس» است که چنینکوردلى براى آدمى پدید مىآورد.
کلا محبت چنین است و علاقهمندى به هر چیز، انسان را «کر» و «کور»مىکند تا ضعفها و عیوب آن را نبیند و نشنود.
حضرت رسول صلى الله علیه وآله فرمود: «خوشا آنکه پرداختن به عیوبش، او را ازعیوب دیگران باز دارد».
با نگاه و دیدهاى که به نقادى و ارزیابى دیگران و حرفها، خصلتها وعملکردشان مىپردازى، به خویش هم بنگر. اگر آنچه را در دیگران، ناپسند و زشت مىشمارى، در خودت نبود، خدا را شاکر باش. و الا اگر همان عیب و نقص را خود داشتى...
راستى، داستان طعنهزدن سیر به پیاز را در شعر «پروین اعتصامى»خواندهاى؟(8)
عادت کردهایم که عیب خود را نبینیم، یا براى آن محملى پیدا کنیم. این گریز از واقعیت است. شجاع کسى است که با صراحت آینه، صادقانه برخورد کند و خود را فریب ندهد و سر وجدان خویش کلاه نگذارد!
بزرگان، دشمنى را که عیب تو را بگوید، بهتر از دوستى دانستهاند که آن را پنهان سازد.(9) چرا این کار را خودمان نکنیم؟
تشکیل یک جلسه جدى و محرمانه براى «انتقاد از خویش» چه عیبى دارد؟ انسان عیبدار اگر به چاره بیندیشد و بیمار به فکر درمان بیفتد، بهتراز پردهپوشى بر عیوب و کتمان درد است.
بد، بد است، چه از ما و چه از دیگران.
و... عیب هم، زشت است، چه در ما و چه در دیگران.
هم چشمگشودن به روى «عیب خویش» فضیلت است،
هم چشمبستن به روى «عیب دیگران».
به فرمودهی حضرت رسول صلى الله علیه وآله: انسان آن قدر عیب دارد که پرداختن بهآنها او را مشغول به خود سازد و به عیبجویى دیگران نپردازد! اما دشوارىکار در اینجاست که انسان عیب خود را هنر مىبیند و توجیهگر ضعفها وکاستیهاى خویش است.
راستى... چه باید کرد؟
نشست و برخاست با خبرگان عیبشناس و بصیر که حساس و دقیقند، مىتواند آینهاى باشد که کاستیهاى ما را به ما بنماید. اگر اهل دقتباشیم،گاهى اشارهها، کنایهها، نگاهها و برخوردهاى اهل نظر و محاسبه، حامل«پیام» است و مىتواند «خط» بدهد.
چه عیب دارد که از دوستانمان بخواهیم عیوب ما را به ما تذکر دهند؟
نه از روى کین، بلکه با انگیزهی تذکر و خیرخواهى،
نه به قصد ویرانکردن، بلکه با هدف ساختن،
نه پیش دیگران و به قصد رسواسازى، بلکه خصوصى، در گوشى، برادرانه، دلسوزانه و اصلاحگرانه!
نه به عنوان ضربه، بلکه به صورت «هدیه». آنگونه که امام صادق علیهالسلام مىپسندید و توصیه مىفرمود.
اینجاست که «جهادى عظیم» لازم است و گذشتى فداکارانه از دوسوى: یکى آنکه تذکر مىدهد، دیگرى آنکه تذکر مىشنود.
جز انسانهاى با شهامت، کسى حاضر نمىشود که خویشتن را در معرض نگاههاى نقاد و کنجکاو قرار دهد و نتیجه را هم، هر چه بود بپذیرد! و جز انسانهاى ارزشى، کسى حاضر نمىشود که به قصد خدمت به دوست، بدون مجامله و کتمان و مداهنه، خطاهاى دوست صمیمىاش را بگوید.
راستى که یافتن چنین دوستانى دشوار است، و «تداوم دوستى» با این اوصاف، دشوارتر!
پ.ن:
3) رب کلمة سلبت نعمة و جلبت نقمة. (نهجالبلاغه، فیض الاسلام، حکمت373).
4) لسان العاقل وراء قلبه وقلب الاحمق وراء لسانه. (نهج البلاغه، فیضالاسلام،حکمت39).
5) مضمون کلام حضرت علىعلیه السلام: «الکلام فى وثاقک مالم تتکلم، فاذا تکلمتبه صرت فى وثاقه». (نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 737).
6) امثال و حکم، دهخدا، ج3، ص1332.
7) رهنمون، غلامحسین ذوالفقارى، ص447.
8) سیر، یک روز طعنه زد به پیاز که تو مسکین چه قدر بد بویى
گفت از عیب خویش بىخبرى زین ره، از خلق، عیب مىجویى.
9) از صحبت دوستى به رنجم کاخلاق بدم حسن نماید
کو دشمن شوخ چشم دانا تا عیب مرا به من نماید؟