گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(26)
دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۵۱ ب.ظ
دشمن کیست؟
«دشمنشناسى»، یکى از ضرورىترین شناختهاست، ولى دشمنىکردن با دشمن و دشمندانستن او و هوشیارى در مقابل دشمنىهایش ازآن ضرورىتر است.
دشمن، تنها آن نیست که به خاک میهن ما تجاوز کند، یا نقشهی قتل و نابودى ما را بکشد، یا اموال ما را بدزدد.
آنکه «گوهر یقین» را مىرباید و به جاى آن «تردید» و «شک» تحویلمان مىدهد، دشمن ماست.
آنکه «احساس مسؤولیت» را از ما مىگیرد و در عوض، «بىخیالى» تزریق مىکند، دشمن است.
آنکه «توکل» ما را غارت مىکند و بذر «بىاعتمادى» به وعدههاى خدا و پیغمبر را در مزرعهی جانمان مىپاشد، دشمنى دیگر است.
دشمن، دشمن است. دوستپنداشتن دشمن و ناتوان و ناچیزشمردن آن، غفلتآور است و موجب خنجرخوردن از پشت مىشود.
از دشمن صریح و رویاروى کمتر ضرر مىبینیم، تا دشمن پنهان و دور رو.(10)
آنکه آشکارا خود را دشمن معرفى مىکند، کمخطرتر از دشمنى استکه شعار دوستى مىدهد و دشمنى خود را پوشیده مىدارد و نقاب دوستى و خیرخواهى به چهره مىزند.(11)
هم شناخت دشمن ضرورى است، هم آشنایى با شگردها و شیوههاى دشمنىاش.
در حدیث است از قول امیرالمؤمنین علیهالسلام که فرمود:
«بزرگترین دشمن، دشمنى است که مکر و کید خویش را بیشتر پنهان سازد».(12)
و آیا با «تسویلات» نفس و «وسوسهها»ى آن آشنایید؟
با دشمن نفس، صلحکردن ننگ است
چون در همه حال، با خرد در جنگ است
هر چند سخن ز آشتى مىگوید
خصمى است که آتش بس او نیرنگ است
سادهلوح کسى است که به تمنیات بىپایان و سیرىناپذیر و نامحدود«نفس» و خواستههاى «دل»، سخاوتمندانه «آرى» بگوید!
«نفس اماره»، یک دشمن داخلى و خانگى است، از آن غافل نشویم!
نفس، گاهى انسان را از بالاترین مرتبه بر زمین مىزند و نعمت را به نقمت و عامل «عروج» را به وسیله «سقوط» تبدیل مىکند و مقام و شهرت را دامى براى صید انسان مىسازد.
دستیافتن، به «مقام»، همیشه موجب خوشحالى نیست.
گاهى کسانى که «بالا» مىروند، شدیدتر زمین مىخورند و آسیب مىبینند.
آنکه نتواند «خود» را در پیچ و خم جاذبهها، لغزشگاهها، هوسها و وسوسهها حفظ کند و خود را نساخته باشد، هر چه «بالاتر» رود، سقوطش هلاکتبارتر و شکنندهتر است.
حضرت امام قدسسره فرمود:
«خدا نکند قبل از آنکه انسان خودش را بسازد، دنیا به او روى آورد.»
و چه سخن شگفت و هشدار دهنده و سازندهاى!
گاهى براى بعضىها، کنار بودن از صحنهی مقامها، مسؤولیتها و ریاستها مفیدتر و خوشعاقبتتر است، زیرا اگر مطرح و مشهور شوند، ظرفیت «شهرت» و «مقام» را ندارند و «خود» را گم مىکنند، بخصوص اگر ره صدساله را یکشبه طى کرده باشند و عنوان و نام و آوازهاى را که دیگران به طور طبیعى از رهگذر یک عمر تلاش و رنج و فداکارى به دست مىآورند، اینان در «جوانى» و آغاز راه و بدون طى آن مراحل کسب کرده باشند. به نوعى «دولت مستعجل» و میوهی زودرس و شکفتن نابهنگام!
سعدى گوید: «هر چه زود بر آید، دیر نپاید.»
این اشاره، به همان سرنگونى فواره است و فرودى که در پى هر فراز است و سقوط و هبوطى که پساز «عروج بیجا» و «صعود بىهنگام» دیده مىشود.
این که نام و عنوان انسان بر سر زبانها بیفتد، براى حاشیهنشینان و ناظران، وسوسهانگیز است و براى ناموران، جادهاى لغزنده و سکویى بر لب یک پرتگاه...
چه اصرارى به مطرحبودن و مشهورشدن؟ آفات و خطرات آن را نمىبینید؟
گمنامى نعمتى است که تنها گرفتاران «شهرت» و دردسرها و عوارض «معروف شدن» به ارزش آن واقفند.
بیچاره آنان که شب و روز در تلاشند تا مشهور شوند.
یک جرعه حکمت
آنگونه که یک باغبان، بوستانهاى سرسبز و گلهاى شاداب تربیت مىکند،
و آنگونه که یک کشاورز نمونه، مزرعهی خود را به بهترین صورت مطلوب در مىآورد،
و آنسان که یک اسبسوار، اسب خودش را به حرکتهاى مناسب و بجا و انعطافپذیرى در مواقع مختلف و لازم، عادت مىدهد،
انسان هم باید به عنوان باغبان دل و جان، به «تربیتخویش» بپردازد.
آنچه در فرهنگ دینى ما به نام «تادیب نفس» مطرح است، همین ادبکردن و تربیت خویشتن است.
مگر همیشه باید به دیگران تذکر داد؟ خودمان که محتاجتریم.
مگر همیشه باید به کار و رفتار این و آن دقت کرد و خوب و بد را شناخت و تذکر داد و داورى کرد؟ خودمان هم بىنیاز از تذکر یا «ارزیابى خویش» نیستیم.
به یک نمونه از روشهاى تعلیمى و خودسازى از زبان حضرت على علیهالسلامدقت کنیم که فرمود:
«کفاک ادبا لنفسک اجتناب ما تکرهه من غیرک»(13)
براى نشان دادن اینکه خودت را ادب و تربیت کردهاى، همین کافى است که از آنچه در دیگران بد و ناپسند مىدانى، اجتناب و پرهیز کنى. عجبا!... این حرف را سعدى هم به بیانى دیگر، از قول لقمان حکیم چنینآورده است:
«لقمان را گفتند: ادب از که آموختى؟
گفت: از بىادبان! هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، ترک آن را برخودم لازم دیدم.»(14)
حال، مىتوانیم به خودمان نمره و امتیاز بدهیم:
آیا واقعا از آنچه در دیگران زشت و ناپسند مىدانیم، پرهیز مىکنیم؟ مثلا اگر کسى به ما بىاعتنایى کند، یا پشتسر ما حرف بزند، یا نوبت ما راغصب کند، ناراحت مىشویم و اگر در ایام امتحان یا هنگام مطالعه، کسى مزاحم ما شود، او را بىفرهنگ و بىتعهد مىدانیم.
خودمان چگونهایم؟... آیا مواظبیم که نسبت به دیگران بىاحترامى و بىاعتنایى و غیبت و حقکشى و مزاحمت نداشته باشیم؟
مراعات این، نشانهی «ادب» از دیدگاه حضرت على علیهالسلام است.
اگر صفتى ناپسند است، در همه و از همه زشت است، حتى اگر در خود ما باشد.
مگر ما با دیگران چه فرقى داریم؟
برخورد «کریمانه» با دیگران، مرتبهاى والاتر از کمال روحى را نشان مىدهد و نشانهی عظمت روحى وهمت بلند است و این یک «هنر بزرگ» است.
هنر آن نیست که بدى را با بدى، تندى را با تندى و خشونت را با رفتارى خشنتر، پاسخ دهى.
اگر «ظرفیت روح» و «کرامت نفس» داشتى و توانستى پرخاشها وخشونتهاى دیگران را با «متانت» و «نرمش» جواب دهى، آنگاه لذتپیروزى بدون لشگر و یاور را خواهى چشید و عقبنشینى حریف را خواهى دید.
امام سجاد علیهالسلام از خدا توفیق مىطلبد که در برابر نیرنگبازى و فریبکارى دیگران، خیرخواهانه برخورد کند و با آنان که کنارهگیرى وجدایى پیش مىگیرند، احسان و نیکى کند و به محرومکنندگان بخششکند، با قطع رحمکنندگان صلهی رحم داشته باشد، نسبت به کسانى که او را «غیبت» مىکنند، یاد نیکو داشته باشد و به جاى افشاى عیوبشان، خوبیهایشان را بازگوید، از خوبىها تشکر کند و از بدیها چشم بپوشد...(15)
این، همان برخورد «کریمانه» است که هنر مردان بزرگ و روحهاى متعالى و جانهاى پاکشده از غرور و منیت است و روح معاشرت زیبا در جامعهی مکتبى است.
اگر کسى به تو بىمهرى و بىاعتنایى کرد، یا از تو به احترام یاد نکرد، یاخوبیهاى تو را نادیده گرفت، هم مىتوانى بىاعتنایى و بىحرمتى و ناسپاسى کنى، که همان «مقابله به مثل» است و از همه کس بر مىآید، هم مىتوانى ضعف و خطاى او را نادیده بگیرى، احترام کنى، خوبیهایش را بگویى و تقدیر کنى، که این رفتار، «برخورد کریمانه» و یک «هنر» است.
این است که مانند یک تابلوى هنرى، جاودانه مىدرخشد و ماندگاراست.
پ.ن:
10) در شناخت منافقین، به «سوره منافقون» رجوع شود. نیز به خطبه 185 نهج البلاغه درتوصیف منافقان.
11) اخاف علیکم کل منافق الجنانعالم اللسان، یقول ما تعرفون و یفعل ماتنکرون. (نهجالبلاغه، صبحى صالح، نامه 27، به نقل از پیامبر اکرم).
12) اکبر الاعداء اخفاهم مکیدة (الحیاة، ج1 ص133).
13) نهج البلاغه، صحبى صالح، حکمت 412.
14) گلستان سعدى.
15) دعاى مکارم الاخلاق، صحیفه سجادیه، دعاى20.