گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(6)
چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۸۹، ۰۵:۵۶ ب.ظ
دریاى دل، زورق زیاد
آشفتگى «درون»، «بیرون» را هم آشفته مىسازد.
«قرار درونى» هم، آرامش بیرونى پدید مىآورد و سکون و اطمینان دل، به هیئت ظاهرى هم سنگینى و وقار مىبخشد.
اگر «دریا» باشى، با افتادن هر «سنگ حادثه»اى، موج بر نمىدارى و متلاطم نمىشوى.
لنگر باور و یقین، یکى از عوامل آرامش بخش و قرار آفرین است.
راه زندگى را با چه طى مىکنى؟
اگر روى دو پاى «بیم» و «امید» راه مىسپارى، امیدى هست که با«حفظ تعادل»، راه را به سلامت به مقصد برسانى و آنجا «قرار» بگیرى و «استقرار» بیابى.
«خشیت» چیست و «خشوع» کدام است؟
یکى از همسران حضرت رسولصلى الله علیه وآله مىگوید:
پیامبر با ما مشغول گفتگو مىشد. همین که هنگام نماز مىرسید، چنانبه خدا مشغول مىشد که گویى ما را نمىشناسد!(5)
آرى... «رنگ رخساره خبر مىدهد از سر ضمیر».
کشتى دل وقتى در ساحل «ایمان» لنگر انداخته باشد، دیگر هیچ طوفانى آن را این سو و آن سو نمىبرد و به تلاطم نمىکشاند.
باید کوشید که «دریا دل» شد و در دریاى دل، «بادبان دعا» برافراشت، بر «زورق یاد» نشست و براى مصونیت از هجوم موجها و تلاطم این دریا از «لنگر یقین» بهره گرفت.
کسى که از داروى آرامبخش «یاد خدا» بهره نگیرد، چگونه مىتواند از«خشوع» و «خضوع» و «حضور»، بهرهمند گردد؟!
هیهات!... که این گهرها را ارزان نمىدهند.
براى غواصى در اقیانوس معرفت، باید شناگرى ماهر بود، بىهراس نهنگ و موج دریا، تا به آن گوهر رسید و جرعهاى از آن «شراب طهور» نوشید.
این گنج، به رنجش مىارزد.
اگر سر انگشت لطف خدا، تار جان ما را بنوازد، دلمان آهنگ ابدیت و نواى جاودانگى خواهد داشت. اما امان از روزى که میدان تاخت و تاز شیطان و ملعبهی دست هوس گردد. آنگاه، با موسیقى هوس، بزم ابلیس راگرم مىکند و شراب غفلت در جام گناه مىریزد.
قلمرو قلب، هم مىتواند «مهبط نور» باشد، هم «جولانگاه شیطان».تعیین آن نیز با خود انسان است.
کسى که دل را در اختیار صالحات بگذارد و چراغ شوق به خیر و عشق به پاکیها و خوبیها را در «خانهی دل» برافروزد، «حسنات» و «صالحات»، جریان زلال و نابى مىشود که از درون جوشیده، به بیرون، به اندام، به چشم و دست و زبان جارى مىشود.
وقتى دل پاک و خدایى بر دست و دیده تاثیر گذاشت، حرکات انسان همه معنوى و الهى و به رنگ رضاى خدا مىشود.
این، ثمرهی تزکیهی اخلاق و تصفیهی درون است که از برکات شببیدارىها و سحرخیزىها و تهجدهاست.
نجواى شبانه و نیایشهاى سحرگاهان، فرصت شستشوى روح و جان است. مبادا خواب غفلت، «دیدهی دل» را فراگیرد و «چشم درون» از تماشاى زیباییهاى معنوى هستى در لحظههاى سراسر نور و حضور، کور باشد!
در «کویر آباد هستى»، همت و ارادهی جوان آگاه است که مىتواند جهانى خرم از ایمان و صفا پدید آورد. انسان، باغبان این مزرعهی پرطراوت حیات است. چرا غفلت از خودسازى؟
کسى که دنیاى تودرتو و شگفت «دل» را سیر نکند و «نفس» هزارچهره و هزاردام را نشناسد، با هر نقابى که به چهرهی نفس ببیند، فریب تازهاى مىخورد و دل او به دام نفس مىافتد.
این نیز مرحلهاى از «خودشناسى» است.
آنان که خود را بهتر بشناسند، راحتتر از «خود» مىرهند و به «خدا» مىرسند و از سرچشمهی کمال انسانى و معرفت ناب، مىچشند و سیراب مىشوند.
این است معناى «معرفة النفس انفع المعارف»(6)
سودمندترین شناختها، شناخت «خود» است.
و اگر «امروز» نشناسیم، «فردا» بسیار دیر است!
تا زمزم یقین
اگر روندهی یک راه و پیرو یک مکتبى،
اگر معتقد به یک مرام و آیین و مبلغ یک ایده و ارزشى، حتمىترین وضرورىترین سرمایهی تو براى ادامهی راه و برنامه، «یقین» است، یقین به درستى راهى که مىروى و اصالت باورى که به آن دل بستهاى.
اگر «گوهر یقین» داشته باشى، پرشتابتر حرکت مىکنى و مصممترگام برمىدارى و حرف این و آن و بروز این مشکل و آن مانع، تو را در پیمودن راه، سست و متزلزل نمىکند.
درخت تناور دین باورى، از ریشهی یقین تغذیه مىشود و سیراب مىگردد.
کسى که گوهر باورهاى تو را برباید، تو را از رفتن هم بازمىدارد.
کافى است که خورهی «شک» به عقایدت بیفتد، و شبههاى در باورهاى دینىات پیدا شود، بناى افراشته زندگى و جهتگیرى تو نیز در هم فرو مىریزد.
بىجهت نیست که دشمن، به فکر «شبههآفرینى» و ایجاد شک وتردید در باورها و «مسالهدار» ساختن جوانان بر مىآید!
«یقین»، درخت طیب و طاهرى است که از آن، میوهی شیرین «عملصالح» مىروید.
همین عقیده به «مبدا و معاد» را حساب کن، تا چه اندازه در درون جان و عمق باورهایت ریشه دارد و تا چه حد یک سرى «معلومات ذهنى» و «تکرار زبانى» است؟
اینجاست که «یقینى» بودن عقیده، آشکار مىشود.
راستى... باید به «کیفیت» عمل اندیشید، یا به «کمیت»؟
امام صادق علیهالسلام فرموده است:
«عمل اندک و پیوسته، همراه با یقین، از عمل زیاد، اما بدون یقین نزد خداوند، برتر است».(7)
کسى که جانش از حرارت یقین گرم نشود، گرفتار سردى یاس و تردید مىشود.
موریانهی اعمال یعنى همین!
«باور» را باید پاس داشت. ولى چگونه؟... با «عمل».
وقتى «سرمایه»اى به کار و تولید زده نشود، نه تنها بازدهى ندارد، بلکه براى صاحب مال، «زیان» هم محسوب مىشود.
ایمان و یقین و باور، سرمایهی عمل است. اگر طبق باورهایت عمل و اقدام نکنى، آنچه هم دارى سست مىشود و ریشهاش مىپوسد.
چرا «اضطراب» و «شک» را با «عمل» درمان نمىکنى؟
شهید مطهرى فرموده است:
«شک، گذرگاه خوبى است ولى توقفگاه خوبى نیست».
آرى... باید از «پل شک» به سرعت خود را به «ساحل یقین» برسانى.
از آموزش امام على علیهالسلام استفاده کنیم تا یقین ما به شک مبدل نگردد. چارهاش، «عمل در هنگام یقین» است. آن حضرت مىفرماید:
«علم خود را جهل و یقین خود را شک قرار ندهید، وقتى دانستید، عملکنید و هنگام یقین اقدام نمایید».(8)
چرا باید بىآنکه عطش روحمان را در «زمزم یقین» سیراب کنیم، سراغ «سراب شک» برویم؟
بىجهت نیست که گاهى نه شورى در سر است، نه امیدى در دل، نهتوانى براى رفتن، نه ارادهاى براى تصمیم! لابد پاى باورمان لنگ شدهاست!...
خواجه عبدالله انصارى گفته است:
«یکى چهل سال علم آموزد، چراغى نیفروزد. و دیگرى حرفى نخوانده، دل خلقى بسوزاند! یکى سیراب اما در غرقاب و دیگرى محتاج به نیمقطره آب...».
اگر در برخى روایات آمده است که «یقین، کمترین چیزى است که میان بندگان تقسیم شده است» (9)، ناظر به آفتهایى است که سر راه باورمان وجود دارد.
اگر باورهایت «ویروس شک» بگیرد، چگونه ویروسزدایى مىکنى؟
با «اهل یقین»، بیشتر دمخور و مانوس باش!...
آنچه از تو سر مىزند، ریشه در باورها و یقینهاى تو دارد.
آنچه شاکلهی وجودى تو را تشکیل مىدهد، «اخلاق» توست.
اخلاق، پیش از آنکه یک رفتار خارجى باشد، یک «ساخت درونى» و«بافت قلبى» است.
مىگویى نه؟ یکایک رفتارها و برخوردهایت را زیر ذرهبین «محاسبه» بگذار و آنها را تجزیه و تحلیل کن. به چه نتیجهاى مىرسى؟
نمودهاى بیرونى رفتار، «ریشهی باطنى» دارد و اعمال و حرکات و سکنات تو، از آن مىروید، همچنانکه ساقه و شاخه و برگ و بار، از «ریشه» تغذیه مىشود، ریشهاى که زیر خاک است و پنهان از چشم.
چگونه مىتوان شاهد بود که «حسنات» و «صالحات»، همچون یک جریان زلال، از چشمهی درون بجوشد و بر اندام ظاهرى و اعمال بیرونىجریان یابد؟
مىگویند: چشمه باید از خود، آب داشته باشد، و گرنه با آب ریختن، چشمه درست نمىشود.
حرف درستى است، وقتى قلبا به کارى عقیده دارى و پاىبند یک ایده و مرام هستى، نیازى نیست که کارى را بر خود، تحمیل کنى، به خصوصکارهاى نیک را.
چرا که رفتار نیکو و خصال شایستهات، میوهی همان «نهال درون» است. در غیر این صورت، آنچه مىکنى، جزء خلق و خوى خودت نیست، بلکه چیزى تصنعى و بدلى است، مثل شاخهی سبزى که به درخت خشک، وصلکنند، مثل میوهاى که به یک درخت بىثمر بیاویزند.
با این ظاهرسازى و تظاهر، که را مىتوان فریفت، و... تا کى؟
وقتى طوفان شهوتها بوزد،
وقتى سیلاب حادثهها جارى شود،
وقتى تندباد جاذبههاى دروغین و جلوههاى پوچ از راه برسد، چیست وکیست که بتواند در برابرش بایستد؟ جز چیزى و کسى که ریشهدار و استوار باشد؟ کسى که «فضایل اخلاقى» را در خویش به صورت «ملکهی راسخه» در آورده باشد، توان ایستادن دارد.
و گرنه... بیم آن مىرود که آنچه هم هست، دستخوش امواج و طوفانها گردد و غارتگران از تو «هیچ» بر جاى نگذارند!
چه جاى غرور و خوش خیالى؟!
مگر این همه تاراجشدهی یغمازده را نمىبینى؟
آیا مطمئنى آنچه «امروز» دارى، «فردا» هم در اختیار توست؟
ببینیم و... تعریف کنیم!
پ.ن:
5) سنن النبى، علامه طباطبایى، ص251.
6) غرر الحکم، ج6، ص148 (چاپ دانشگاه).
7) ان العمل الدائم القلیل على الیقین افضل عندالله من العمل الکثیر على غیریقین (میزان الحکمه، ج 10، ص 776).
8) نهج البلاغه، حکمت 266.
9) لم یقسم بین الناس اقل من الیقین (اصول کافى، ج 2، ص 52).