گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(7)
پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۸۹، ۰۵:۵۷ ب.ظ
چشم و گوش و دل
اگر راه تغذیهی جسمى، «دهان» است،
تغذیهی «روح» و «فکر»، از راه خواندن، شنیدن، دیدن، انسداشتن، معاشرت، کتاب و فیلم، دوست و معلم و پدر و مادر است.
«ارتباط»، در ساختار فکر و فرهنگ انسان اثر مىگذارد، تا با چه کسى مرتبط شوى و ظرف دل را در اختیار کدام منبع «تغذیه فکرى» بگذارى.
برخى، با شعر و قصهخواندن و مطالعات ادبى، تغذیه مىشوند،
بعضى هم، با شعر سرودن، قصهنوشتن و آفرینشهاى هنرى، دیگران را تغذیه مىکنند.
براحتى نمىتوان جان و روح را در اختیار هر فرآوردهی فکرى و فرهنگىگذاشت، چون گاهى مسمومیت روحى پیدا مىکنیم.
براحتى هم نمىتوان نوشت و پخش کرد و در اختیار مردم گذاشت، چون مسؤولیت دارد.
هم «مسموم شدن»، جاى ملامت و مؤاخذه دارد، که چرا سهلانگارى و بىدقتى؟!
هم «سم پاشیدن» و «مسموم ساختن»، قابل پیگرد و پیگیرى است،که مگر اندیشه و روان و ذهن مردم، امانت نیست؟ چرا خیانت به این امانتها؟
اگر در روز حشر، در یکى از ایستگاههاى بازرسى، راه را بر صاحبان «قلم» و «بیان» ببندند که: «چه نوشتید، و چرا نوشتید؟» آیا جواب دارند؟
یا اگر از خوانندگان آثار و شنوندگان گفتار بپرسند: «چه را خواندید، و چرا خواندید؟» پاسخى دارند؟
راستى که ما نسبت به «چشم» و «گوش» و «دل» خویش مسؤولیت داریم:
«ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولا». (10) .
پاسخگویى به آنچه با سرمایه «عمر» و «جوانى» کردهایم، کار چندان سادهاى هم نیست.
هر کس، حساب خودش را بهتر مىداند و نبض قلبش را در دست دارد.
به تعبیر مولایمان علىعلیه السلام:
«قلب، شگفتترین چیزى است که در انسان است...».(11)
مىتوان گفت که قلب، جامع اضداد است.
صفات گوناگون و حالات متضادى دارد،
جاى مهر و کین، عشق و نفرت، محبت و عداوت، باور و انکار، شک و یقین و... است، خانهی اضطراب و اطمینان، بیم و امید، ترس و شجاعت، وحشت و انس است، و چه مىدانیم دهها صفات گونهگون که خاستگاه، نهانگاه و جایگاه آنها دل است.
این خانه، نیازمند «مراقبت» است.
اگر «محاسبه»اى در کار نباشد، مأمن بیگانه مىگردد. امید بیجا به طغیانش مىکشد، نومیدى از تلاش بازش مىدارد، خشم و غضب، آن را به تندى و خشونت وا مىدارد و رضامندى و پسند، آن را به محافظهکارى وخویشتن دارى مىکشد!
بیمارى قلب، پنهان است و مرضش بىنشان.
به همین جهت، بیماردلان کمتر در پى مداواى مرضهاى کشندهی قلب و میرانندهی دلاند و گاهى «دلمردگى» را بیمارى به حساب نمىآورند تا به مداوا برخیزند.(12)
طب ابدان، روز به روز در حال پیشرفت است و پزشکان جسم، هر روز بیشتر و حاذقتر مىشوند؛ اما طبیبان روح کمیابتر مىشوند و درمان روان ضعیفتر مىشود و این یک «فاجعه بشرى» است!...
غفلت از تصفیهی درون و درمان روح، سقوطآور است و انسان را به مرز حیوانات نزدیکتر مىسازد.
بستهشدن دریچهی دل به روى حکمت و معرفت، آدمى را به قساوت، دنیازدگى، بىخیالى، بىتعهدى، بیدردى، خودآرایى و خودنمایى، خودمحورى و خودخواهى و حسادت مىکشاند.
آیا «آخرت فراموشى»، «خدافراموشى» و «خودفراموشى» چه ریشهاىدارد، جز دلمردگى؟ و آیا مرگ دل، پیامدى جز بىتقوایى دارد؟ (13)
گاهى دل، در جوانان هم پیر و فرسوده است، و گاهى قلب، در پیران همزنده است و نبض خدایىاش مىزند!
باید در پى «قلب سلیم» بود.
حجاب چهره جان
علم و دانش، «اندیشه» را قانع مىکند،
و... «عرفان»، روح و جان را سیراب مىسازد.
معلم اینگونه «معرفت»ها خداست و زمینهساز این تعلیم الهى، «طهارت دل» است و «تقوا»، علمى که با زیادخواندن و نوشتن و تعلیم و تعلم نیست، بلکه یک «نور» و «روشنایى» است، از مقولهی «یقین»، که بر رواق جان مىتابد، جانى که پاک و زلال باشد.
امواج حکمت و معرفت، همهجا پراکنده است، ولى دلى آن را درمىیابد که دستگاه گیرندهاش قوى و سالم باشد و از کدورت گناه و زنگار غفلت و گرد و غبار خودخواهى و غرور، پاک باشد.
در کار فرستندهی حق، عیبى نیست
هر عیب و نقیصهاى ز گیرندهی ماست
هر یک از رذائل اخلاقى، حجابى در برابر تابش آن نور است.
دلها همچون ظروفىاند که تا وقتى پر از «آب» باشند، جایى براى «هوا» باقى نمىماند.
قلبى که مشغول است ولى نه به یاد خدا، پر است، ولى نه از یقین و اطمینان، گرفتار است ولى نه در بند محبت پروردگار. طبیعى است که چنین قلبى نتواند جلوهگاه معرفت و «آینه» حقنما باشد.
مضایقهاى از سوى پروردگار نیست، این ماییم که باید «جان» را از سرداب تنگ و تاریک و نمناک و سرد خودخواهیها، هوسرانیها، تکبرها، ریاها، دنیادوستیها، شهرتطلبىها و... بیرون کشیم و در پشتبام «تواضع» و «تسلیم»، بر روى بند «زهد» و «اخلاص» بگستریم، تا فروغ «معرفةالله» بر آن بتابد، گرم شود و «تطهیر» گردد.
اگر کوتاهى است، از «ما»ست نه «او».
اگر نقصى هست، از «مخلوق» است، نه «خالق»!
ماییم که صورت دل و چهره جان را با غبارى از رذایل و حجابى از غفلت مىپوشانیم، و گرنه... خورشید، تابان است و روز، آشکار!
تا قلب، «تزکیه» و «تهذیب» نشود، نورانیت آن معرفت غیردرسى در آن نمىتابد.
مگر مىتوان خواستار «شهود» بود و دل را آینه نساخت؟
تا علم، دست صاحبش را نگیرد و او را در «راه عمل»، پا به پا پیش نبرد و «سلوک عملى» به او نیاموزد، جز بارى بر دوش نیست.
خاصیت علم، آن است که «خشیت» و «فروتنى» آورد. (14)
شرکت در کلاس درس و حضور در مدرسه، قدم نهادن در جایى استکه رهاورد آن «تواضع» است. و اگر چنین نشد، اینگونه علم، نه تنها «راهنما» نیست، بلکه به «بیراهه» مىکشاند و علم به «حجاب» تبدیل مىشود.
راستى، «حجابشدن علم» یعنى چه؟
کسى که محفوظات ذهنى و مشتى اصطلاحات را مایهی فخر و مباهات خود بشمارد، «مغرور» است.
کسى که به جاى «تعبد» در پیشگاه «وحى» و «حکمالله»، بخواهد هرچیز را با سرانگشت علوم و اصطلاحات، حل و فصل کند و تنها فهمیدههاى خودش را «حجت» بشمارد، او نه «خداپرست»، بلکه «علمپرست» است و نه مطیع «امر دین»، بلکه پیرو «فهم خویش» است.
کسى که به خاطر اصطلاحات علمى، چنان مغرور و متکبر شود که ازآموختن هر چیز تازه طفره رود و خود را از «آموختن» بى نیاز بداند، و از قبول هر تذکر و نقد، سر باز زند، این نیز به گونهاى دیگر در علم و دانش را به روى خود بسته است. چگونه علم، «حجاب» مىشود؟ جز از این راهها؟
تعلم، ایجاد حق مىکند و «حق استاد» از بزرگترین حقوق است.
کسى که حاضر نباشد در مقابل معلم، کوچکى و تواضع و ادب و احترام نشان دهد، گرفتار همان حجاب است.
کسى که به خاطر دانشى که دارد، خود را برتر از همه بپندارد و به دیگران بىاعتنایى کند و حرمت پدر و مادر را نگاه ندارد، او هم به نوع دیگرى گرفتار «حجاب علم» شده است.
علم، نورانیت درونى است، نه حفظ کردن مشتى اصطلاحات علمى!(15)
هر اندازه که سواد و دانش، براى انسان «معرفت» آورد، به همان اندازه ارزنده است، معرفت به خدا، به خود، به حق، به وظایف بندگى، به حقوق دیگران...
اینهاست نورانیت علم. اگر علم به تهذیب نفس آراسته نشود، کارى ازآن ساخته نیست و آلودگى درونى، غبار چهرهی جان مىگردد.
پ.ن:
10) اسراء، آیه 36.
11) نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 105.
12) احى قلبک بالموعظة...(همان، نامه 31).
13) من قل ورعه مات قلبه... (همان، حکمت 349).
14) انما یخشى الله من عباده العلماء. (فاطر، آیه 28).
15) هو نور یقعالله فىقلب من یرید الله تعالى ان یهدیه (بحارالانوار، ج1، ص225).