گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(8)
پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۳۸۹، ۰۳:۳۳ ب.ظ
طعم محبت
«عشق»، اکسیرى است که دلها را قیمتى مىسازد.
هر عضوى، عیب خاص خود را دارد.
چشم معیوب، نابیناست و گوش معیوب ناشنوا.
عیب دست و پا، کجبودن و فلجبودن است،
اما عیب «دل»، تهى بودن از «محبت» است.
محبت، دل را مقدس و با ارزش مىسازد، اما کدام محبت و عشق نسبت به چه چیز و چه کس؟
خانهی دل، باید در اختیار محبتى قرار گیرد که محبوب، ارزش عشقورزیدن و دلدادن و جانباختن و از خودگذشتن را داشته باشد.
این کلام، شعر و توصیف نیست، حقیقت زندگى و حقیقتدیندارى است.
اسلام، «مکتب حب» و آیین «عشق ورزى» است، اما نسبت به آنکه بیرزد.
اگر «معرفت»، پایهی «محبت» باشد، محبوب برتر، محرم راز و انیس دل مىشود.
«دل سرا پردهی محبت اوست...»
کسى عاشق خدا مىشود که خدا را بشناسد، خوبیها، احسانها، نوازشها، بزرگواریها و نعمتهایش را بشناسد.
و گرنه، از جان بىمعرفت، چه انتظارى براى «عشق خدا» داشتن و«محبوب برین» را برگزیدن؟!
قلب سلیم از کدورتهاى خودخواهى و غرور، مىتواند بسترى براى استقرار «محبت عارفانه» باشد.
دلى که پر از تمنیات شیطانى و عشق به کامجوییهاى حیوانى باشد، دیگر ظرفیتى براى عشق پاک و آسمانى نخواهد داشت.
اگر کسى راست بگوید که عاشق خدا و اولیاء الله است، این عشق صادق او را مىسازد و مىپرورد و پیراسته و آراسته مىکند و به همسویى وهمخطى و همگامى و همدلى با محبوب مىکشاند.
اما... کجاست آن عشق صادق، و آن صداقت در عشق؟!
دلى که طعم محبت خدا و اولیاء را بچشد، محال است که جایگزین دیگرى براى آن برگزیند.
این سخن امام سجاد علیهالسلام در «مناجات محبین» است که:
«خدایا کیست که طعم شیرین محبتت را چشید و جز تو محبوب دیگرى برگزید...»(16)
گرچه عشق، کمى بدنام و متهم شده است، ولى اگر «معشوق»، شایسته و ارزنده باشد و عشق، «صادق» و راستین، مىتواند سازندهی انسان و زلالکنندهی روح و بالابرندهی جان باشد.
عشق، به همرنگى و همراهى مىکشاند. و ایثار و گذشت و فداکارى مىآورد.
عشق، رهاکردن «خود» و خواستهها و پسندهاى خود، در پاى «ارادهی محبوب» و «پسند معشوق» مىآموزد.
ولى... تا آن محبوب و دلبر، چه و که باشد.
سخن از «محبتخدا» بسیار گفته مىشود، ولى این گوهر نفیس کجا و نزد چه کسى است؟
اولیاء الهى، پیوسته از خدا، این عشق را خواسته و آرزو کردهاند.
راستى!... چه لذتى دارد که انسان هم عاشق خدا باشد، هم معشوق او. هم حبیب باشد، هم محبوب، محبت دوجانبه و از دو سو (یحبهم ویحبونه).(17)
اگر ذرهاى از آتش این عشق در خرمن جان افتد، مىسوزاند و خاکستر مىکند و از عاشق، سلب جهت کرده، عقربهی دل و جانش را رو به سوى معشوق مىگرداند.
امام عارفان و عاشقان، حضرت سجاد علیهالسلام در «مناجات محبین» مىفرماید:
«خدایا! از تو محبت دوستدارانت را مىخواهم و عشق هر کارى که مرا به قرب تو برساند. مىخواهم که عشق خودت را نزد من محبوبتر از جز خودت قرار دهى، عشقم را به تو، رهنماى به سوى رضوانت قرار دهى و اشتیاقم را به تو، عامل ترک گناه سازى. خدایا!... منت نه، به من بنگر، با چشم دوستى و نگاه عاشقانه مرا بنگر، از من روى بر مگردان...».(18)
آیا عشقى که انسان را به «رضاى الهى» بکشاند و شوقى که از «عصیان» باز دارد، سازنده نیست؟!
خدایا، جرقهاى از این آتش در جانمان بیفکن، تا بسوزیم و بسازیم و به مقام «رضا» برسیم و «قرار» بگیریم.
«رضا»، ثمرهی محبت است. «محبت» هم میوهی درختیقین است.
از برجستهترین خصال اخلاقى و سلوک روحى، «رضا» است.
آنکه در پس جلوههاى ظاهرى دنیا و صحنههاى مشهود و علل و اسباب پیدا، به تدبیر و ارادهاى پنهان هم عقیده دارد و «مشیت الهى» رادر وراى تقدیرات مىبیند، نسبت به آنچه پیش مىآید، با خوشبینى برخورد مىکند.
صاحب «رضا» از آرامش روحى و طمانینه برخوردار است.
کسى هم که به زمین و زمان و خدا و خلق خدا بدبین است و به دیدهی «عدم رضا» مىنگرد، پیوسته در رنج و حزن و اندوه است.
آنکه «یقین» و «محبت» دارد، «رضا» هم دارد، حتى از رنج و بلا، «لذت» هم مىبرد.
این دیگ ز خامى است که در جوش و خروش است
چون پخته شد و لذت دم دید، خموش است
ریشهی بسیارى از افسردگیها و غصهها، کمبود یا نبود ایمان و یقین و عشق به حیات و حیاتآفرین است. این کاستى، سبب مىشود آدمى خود را از کائنات، «طلبکار» بداند و چون چرخش روزگار به کام دل و بر وفق مرادش نباشد، زبان به گلایه و شکوه بگشاید.
اولیاء خدا راحت جسم و جان را در گوهر «رضا» مىجستند.
به فرمودهی مولایمان على علیهالسلام: «ارض، تسترح»(19) !
راضى باش، تا راحت و آسوده شوى.
در معیشت و رزق و روزى هم، آنکه به قسمت خدایى رضا باشد، آسودهدل و راحت است. آنکه راضى نیست، اندوههاى جانکاه دارد.
ثمرهی قلبى و آثار مشهود و محسوس رضا، راحتى جسم و جان است واین کلام حضرت صادق علیهالسلام است.
چه دارویى ثمربخشتر از «رضا»، براى غمزدایى سراغ دارید؟
به فرمودهی امام على علیهالسلام:
«الرضا ینفى الحزن»(20)
رضامندى، اندوه را مىزداید.
بندگى خدا کردن و به ولایت او گردن نهادن و محبت او را در عمق جانداشتن و به وعدهها و گفتههاى حضرت حق، باور و یقین داشتن، بوستان وجودمان را از گلهاى «رضا» خرم مىسازد.
و اگر «او» از انسان راضى باشد و چیزى را براى وى بپسندد، چه لذتى بالاتر از رضامندى به رضاى حق؟!
یکى درد و یکى درمان پسندد
یکى وصل و یکى هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
مشکله کمبود ایمان
عقیدهاى که در زندگى نقش نداشته باشد، تنها «دانستن» است، نه «باورداشتن».
دانستن هم به تنهایى کارساز نیست.
پشتوانهی «ایمان» است که «علم» را تاثیرگذار مىکند.
اگر عقیده به خداى «دانا، بینا، شنوا»، ما را به دورى از گناه و پرهیز از پستى وادار نکند، پس چه فرقى است میان «خدا باور» و «خدانشناس»؟
بشر عادت دارد که «محسوس» را بیشتر باور کند تا معقولات نامحسوس و حقایق نامرئى و نامشهود را. پیامبران نیز همین مشکل را با مردم «ظاهربین» داشتند.
چرا جلوههاى حقیقت، براى حضرت على علیهالسلام چنان روشن است که مىفرماید:
«اگر پردهها کنار رود، بر یقینم افزوده نمىشود»؟(21)
و چرا آن دیگرى مىگوید اگر خدا را در آزمایشگاه یا زیر چاقوى جراحىنبینم، نمىپذیرم؟!
آن «ایمان به غیب» است و این «مادىگرى».
مشکل جوانان ما، امروز، ضعف اطلاعات دینى و معلومات مذهبى نیست، چون «معلومات»، خیلى کارساز نیست، از این جهت هم چندانکمبود نیست. آنچه کمبود داریم، «ایمان مذهبى» است.
شیاطین جن و انس نیز همین گوهر را هدف غارت و شبیخون قراردادهاند. اگر «باور» آسیب ببیند، رفتارها آسیب دیده است، چون هر کس بهگونهاى عمل مىکند که باور کرده است.
خدا باورى، خداترسى مىآورد.
ایمان به معاد و حساب قیامت، محصولى جز تقوا و تعهد ندارد.
پس، گام مهم، تقویت بنیان عقیده و ایمان است.
ظرف دلها اگر با ایمان و یقین پر شود، محل نزول برکات الهى است، واگر با تردیدها و هواها و بىقیدىها انباشته گردد، پایگاه و جایگاه شیطان خواهد شد.
در پاکسازى این «پایگاه» و افشاندن بذر ایمان، در این «مزرعه»، خود شما نیز سهمى دارید و نقشى.
تزکیهی نفوس و تقویت تعقل و بالا بردن سطح درک و دید، بر عهدهیکیست؟ خودتان یا دیگران؟ یعنى خودتان در این زمینه مسؤولیتى ندارید؟
«کتاب»، یکى از ابزار تجهیز خویش به بینش و باور است.
«علم و عمل» نیز دو بال پرواز است، یکى پشتوانه است، دیگرى چاشنى تاثیرگذارنده و پیشبرنده.
«آموختن»، و پیوسته معلومات جدید فراگرفتن و در جریان دیدگاههاى نو و دانشهاى جدید و تجربههاى موفق دیگران قرار گرفتن، ضرورت توفیق در امر خودسازى است. هیچ لحظه نباید احساس کنیم که از آموختن بىنیازیم، چه آموزش نکات علمى، چه شیوههاى عملى و تجربى و چه معارف دینى و سلوک اخلاقى و عرفانى.
وقتى راه و مسیر رشد و تعالى، باز است و طولانى، چرا قناعت به اندک و ناچیز؟
افزونطلبى در دانش و تجربه، یک ارزش است.
و قناعت در علم و کسب فضیلت نیز، یک ضد ارزش.
خدا نکند که برداشتنىها را گذاشته باشیم و بگذاشتنىها را برداشته باشیم!
درس بزرگ «رهایى از تعلقات» را اگر نیاموخته باشیم، پیوسته مشکل خواهیم داشت و هر قدم دامى و هر لحظه خطرى ما را تهدید مىکند و «مال» به عنوان یک لغزشگاه، سر راهمان کمین خواهد زد.
ریشهی بعضى لغزشها و گناهان، «مسائل اقتصادى» است.
«تقواى مالى» یعنى اینکه نسبت به ثروت و مال، انسان حسابگر باشد که «از کجا مىآید» و «به کجا مىرود».
چه بسیار کسانى که براى لقمهنانى به گناه مىافتند، یا براى افزایش ثروت خویش، مرز «حرام» را زیر پا مىگذارند، و به «منطقهی ممنوعهی اقتصادى» قدم مىنهند.
حرامخوارى، اسراف، طمع، کسب حرام، درآمدهاى نامشروع، رشوه و ربا، کمکارى و تقلب، قاچاقفروشى و احتکار، گرانفروشى و اجحاف در معامله و... دهها از اینگونه لغزشگاهها، همه معلول تن دادن و دل سپردن به «نفس سیرىناپذیر» است.
مگر شکم، چه قدر گنجایش دارد؟
مگر عمر دنیوى ما چه اندازه است؟
آزاد، کسى است که از بندگى شکم آزاد باشد.
تکاثر و ثروت اندوزى، به «تفاخر» مىانجامد و تفاخر به تکبر واستکبار.
اسارت شکم نیز، انسان را ذلیل مىسازد.
بدهکارى به شکم، بهتر از بدهکار بودن به مردم است. آیا نخوردن و مدیون شکم بودن، به حریت و آزادگى نزدیکتر نیست؟!
آنکه اسیر شکم و شهوت است، با چه رویى مدعى آزادگى است؟
مگر مىتوان با شکم پر و سیرى مفرط، به «مناجات نیمه شب» برخاست؟
انس با خلوت شب، گوهرى است که هرگز به برخورداران مرفه و تنپروران مشغول به عیش و نوش نمىدهند.
حتى آنان که در پى «حال عبادت» و «خشوع در نیایش»اند، سعىمىکنند که به قول سعدى، اندرون از طعام، خالى داشته باشند تا در آن نور معرفت بینند.
زیستن براى خوردن نیست. بلکه خوردن براى زیستن، و زیستن براى تلاش و عبادت و خدمت است.
بزرگان گفتهاند:
«حکمت وعلم، در گرسنگى قرار داده شده، وجهل و معصیت در سیرى».
این، به معناى دفاع از فقر نیست، بلکه گامى براى کنترل نفس و کمخورى و قناعت است، تا به «گناه اقتصادى» نیفتند.
آنچه ارزش است، «کف نفس» اختیارى است.
پ.ن:
16) الهى! من ذا الذى ذاق حلاوة محبتک فرام منک بدلا... (مفاتیحالجنان،ص124).
17) مائده، آیه 54.
18) مفاتیح الجنان، ص 124، مناجات خمس عشره، مناجات نهم.
19) غررالحکم، ج2، ص171 (چاپ دانشگاه).
20) همان، ج1، ص112.
21) لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا (غررالحکم).
پ.ن کیمیا:
از تاخیر پست مطالب، به خاطر پیشآمدن مشکلنمای کوچکی، عذر میخوام.