گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(9)
جمعه, ۵ شهریور ۱۳۸۹، ۰۳:۳۴ ب.ظ
خودسازى
در این قسمت که عمدهترین بخشاین مجموعه است، گام به گام بادستورالعملهاى دین، برگرفته ازروح آیات و روایات، راه «خودسازى» و مسیر «تهذیبنفس» را طى مىکنیم. رشد دادن به بعد الهى و فطرى وجود خودمان، هدف اصلى این بخش است.
چشمى دیگر و نگاهى دیگر
از کجا مىتوان «خود» را شناخت؟
آلودگىهاى درونى و ضعفهاى نفسانى چیست؟
اگر «تکبر»، نمىگذارد در برابر «حق»، سر تسلیم فرود آورى،
اگر «دل»، رضا نمىدهد که «عدالت» را، آنجا که به زیان توست بپذیرى، درونى ناسالم و تصفیه نشده دارى.
اگر سراغ نقطه ضعفهاى مردم مىگردى تا روزى به رخ آنان بکشى و پیش دیگران تحقیرشان کنى، گرفتار نوعى خودپسندى و تفاخرى.
چرا به خدا و «محبتخدا» میدان ندهیم که دلمان را در اختیار داشته باشد؟
«محبت»، اکسیرى دگرگون کننده است، مس وجود را طلا مىکند، بخیلان را بخشنده مىسازد و ترسوها را شجاع، و خستگان را نشاط مىبخشد،
دست بسته را به کرم مىگشاید، پاى خسته را، «رفتن» مىآموزد،
و... چشم خواب گرفته را، از شب تا سحر بیدار نگه مىدارد.
آیا طعم شیرین «عشق به خدا» را چشیدهاى؟
آیا براى نجوا با خدا، شبها بیدارى کشیدهاى؟
فداکارىها، فرزند عشقها و محبتهاست.
تا این علاقه، نسبت به چه باشد!
«محبت» هم، فرزند «معرفت» و شناخت است.
محبت بىمعرفت، در تاریکى راه رفتن است و عشق بى«فداکارى»، فقط یک ادعاست!
راستى... چگونه مىتوان عاشق خدا شد و از «حب نفس» رها گشت؟ و... نسخه «محبتخدا» را چه کسى مىنویسد؟
هرگاه «زیبایى» را تنها در «چهره» نجستى و «جمال» را فقط در «تن» خلاصه نکردى، مىتوانى امیدوار باشى.
«جمال باطنى»، مقولهاى است، فراتر از چشم سر. و «زیبایى معنوى» چشمى مىطلبد که از سطح به عمق نفوذ کند و از ظاهر به باطن و از «محسوس» به «معنى».
از کجا بشناسیم که گرفتار «حب نفس» هستیم یا نه؟
بعضىها خود را «بىعیب» مىپندارند، در حالى که بىعیب، خداست.
برخىها خویشتن را «واجد کمالات» مىدانند، در صورتى که «کمالمطلق» پروردگار است.
کسى که تحمل یک «انتقاد» را ندارد و از یک «تذکر» مىرنجد،
کسى که عیبهایى را که در دیگران است، اگر در خودش باشد، آن را عیب نمىشناسد، بلکه شاید فضیلت هم بداند و دفاع کند. اینها همه، ازنشانههاى «خودخواهى» است.
راستى که عشق به هر چیز، انسان را کر و کور مىسازد، حتى عشق بهخود!
از سخنان امام امت است که:
«حب نفس، تمام عیوب انسان را به خود مىپوشاند».
خود را کامل و بىنقص دانستن، بزرگترین نقص و عیب است. شگفتاکه همه به این عیب دچاریم!
«خدا» را تنها در زبان گفتن، ولى دل را خالى از خدا کردن، اگر نوعى نفاق نیست، پس چیست؟
خدا، در کجاى وجود ما جارى است؟ بر زبان، یا در دل و جان؟
وقتى مىگوییم «الله اکبر»، یعنى خداوند را برتر و بزرگتر و مهمتر از هرچیز و هر کس مىدانیم. آیا دلمان، گواه زبانمان است؟
واى... که اگر روزى بخواهند از دلها و درونها براى گفتههاى زبان وجلوههاى برون «استشهاد» بگیرند، گرفتار چه غربتى خواهیم شد!
مشکل اینجاست که گاهى کار، بر خود انسان هم مشتبه مىشود.
خسارتى بالاتر از این نیست که عمرى گرفتار «ریا» باشیم و خود را خالص و صالح بدانیم.
آینه، نباید دروغ بگوید! آینه وجود خود باشیم و سیماى خویش را آنگونه که هست ببینیم.
شکوفاندن گل وجود
کشمکش «طوفان» و «گل»، قدیمى است.
آن مىخواهد پرپر کند، این مىخواهد بشکفد و بروید.
«زندگى»، از کشمکش میان این دو شکل مىگیرد.
قصهی «جوانى» و «زمان»، همان قصهی طوفان و گل است و جوان، غنچهاى است که مىخواهد گل بشود و به ثمر بنشیند و بالنده گردد.
البته بیش از خزان زمستان و وزیدن طوفان، باید از «دلمردگى» و«یاس» ترسید، که نمىگذارد «گل جوانى» شکوفا شود.
زمستان را نگاه کنید... وقتى شلاق بادهاى سوزناکش را مىچرخاند، وقتى برفهاى سنگینش، مزرعهها و گلستانها را مىپوشاند، هر چند در ظاهر، سیطره و حاکمیت دارد، اما آن «حیات» نهفته در دل «دانه»ها و آن«روح» جارى در گیاهان و ساقهها و شاخهها، بزودى از دل بذرها و تنهی درختها بیرون مىزند و فریاد بر مىآورد که: «من هستم، من آمدهام...».
«بهار»، رستاخیزى است که حیات را از «گور طبیعت» بیرون مىآورد و«شکفتن» را به همهی خفتگان در بستر غفلت و سستى مىآموزد.
شایستهترین شاگرد مکتب بهار، «جوان» است. درسى که جوان از بهار مىگیرد، «شکوفاندن گل وجود»، با نسیم اراده و انتخاب است.
گلى که در بهار مىروید و مىشکفد، «رمز حیات» در همهی انسانهاست.
گل و بهار، چه تقصیر دارند، اگر انسانها این «پیام» را نفهمند؟!
اگر بذر و دانه، از اسارت خاک مىرهد و براى تنفس در فضاى باز وبهرهگرفتن از خورشید، سر بر مىآورد، چرا جوان، خود را از قید و بند عادتهاى بد نرهاند و این آزادى و آزادگى متعالى را تمرین و تجربه نکند؟!
بهار، جوانان آگاه را در کلاس «روییدن» و «نو شدن» مىنشاند.
بهار، بستر شکفتن و فصل رویاندن «بذر وجود» است.
از خامى به پختگى باید رسید و از افسردگى به نشاط.
چرا این همه شتاب در بستر سراب؟
همچنان که یک درخت عظیم، به صورت «بالقوه» در یک دانه نهفته است،
همچنان که خرمنهاى طلایى گندم، در دل بذرها خفته است و باید در مسیر کشت و تربیت و آبیارى و آفت زدایى و مراقبت قرار گیرد و به ثمر برسد و به بار بنشیند،
در نهاد انسان نیز، به صورت بالقوه، «استعداد» کمال و رشد و معنویت نهفته است. خداوند نیز، پیامبر درون و برون را براى بارورى و بالندگى همان استعداد، برانگیخته است.
غضب و شهوت، امرى است قابل تعدیل و کنترل. حرص و طمع را مىتوان به بند کشید، بخل و حسد را مىتوان درمان کرد، دنیازدگى وتعلقات را مىتوان کاست، نفس سرکش را مىتوان رام کرد و از دام ابلیسگریخت.
مىتوان به جاى همهی ترسها، تنها «ترس از خدا» را قرار داد،
زیستن در میان دو حالت «خوف» و «رجا» عملى است.
با «مراقبه» و «محاسبه» مىتوان بر اعمال و رفتار خود نظارت داشت و مىتوان از نیمهی راه فساد برگشت.
مىتوان از «پل توبه» به «وادى رحمت» عبور کرد.
پس پاى طلب و بازوى همت و پنجهی اراده کجا به کار مىآید؟!
خصلتهاى نیک و بد، همچون دو «هوو» هستند، و مثل دو کفهی ترازو، هر چه از این کاسته شود، به دیگرى افزوده مىگردد و هر کدام را تقویتکنى، دیگرى را تضعیف کردهاى. چرا وجود خودت را مجموعهاى از صفاتنیک نسازى که براى زشتىها جایى نماند؟
کسى که بتواند زنجیرهاى از «فضایل اخلاقى» را در جان خویش پدیدآورد، نفس وسوسهگر نمىتواند به «قلعهی قلوب» رخنه کند و فساد بیافریند.
اصلاح قلب، به اصلاح فکر و عمل مىانجامد، فساد قلب نیز، همه چیز را به تباهى مىکشد.
کسى که صلاح و سعادت خویش را خواستار باشد، نمىپسندد که نفاق و ریا و هوى، همهی دل را تیره کند و این مزرعهی «صلاح خیز» را خارستانى زشت یا کویرى توانسوز سازد!...
پ.ن کیمیا:
ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام رو تبریک میگم.
کیمیا رو فراموش نکنید.
یاعلی