گذشته نیمهای از شب، دریغا؛ حضرت زهرا (س)؛ محمدعلی مجاهدی
بسمالله الرحمن الرحیم
گذشته نیمهای از شب، دریغا
رسیده جانِ شب بر لب، دریغا
چراغ خانهی مولاست، خاموش
که شمع انجمنآراست خاموش
فغان تا عالم لاهوت میرفت
به روی شانهها، تابوت میرفت
علی زین غم چنان مات است و مبهوت
که دستش را گرفته دست تابوت
شگفتا! از علی، با آن دلیری
کند تابوت زهرا، دستگیری
به مژگان ترش یاقوت میسُفت
سرشک از دیده میبارید و میگفت
که ای گل نیستی تا بوت بویم
مگر بوی تو از تابوت بویم
جدا از تو دل، آرامی ندارد
علی بی تو دلارامی ندارد
چنان در ماتمش از خویش میرفت
که خون از چشم غیر و خویش میرفت
که دیده در دل شب، بلبلی را
که زیرِ گل نهان سازد گلی را
ز بیتابی، گریبان چاک میکرد
جهانی را به زیر خاک میکرد
علی با دست خود، خشت لحد چید
بساط ماتم خود تا ابد چید
دل خود را به غم دمساز میکرد
کفن از روی زهرا باز میکرد
تو گویی ز آن رخ گردیده نیلی
به رخسار علی میخورد سیلی!
از آن دامان خود پر لاله میکرد
که چون نی، بندبندش ناله میکرد
علی، در خاک زهرا را نهان کرد
نهان در قطره، بحر بیکران کرد
گُل خود را به زیر گِل نهان دید
بهار زندگانی را، خزان دید
شد از سوز درون، شمع مزارش
علی با آب و آتش بود کارش
چنان از سوز دل، بیتاب میشد
که شمع هستی او، آب میشد
غم پروانهاش، بیتاب میکرد
علی را قطره قطره آب میکرد
چو بر خاک مزارش دیده میدوخت
سراپا در میان شعله میسوخت
مگر او گیرد از دست خدا، دست
که دشمن بعد او، دست علی بست
محمدعلی مجاهدی (پروانه)
* منبع: سایت آستان وصال