گذشته نیمه‌ای از شب، دریغا؛ حضرت زهرا (س)؛ محمدعلی مجاهدی :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

 محمدعلی مجاهدی (پروانه)

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

گذشته نیمه‌ای از شب، دریغا

رسیده جانِ شب بر لب، دریغا

 

چراغ خانه‌ی مولاست، خاموش

که شمع انجمن‌آراست خاموش

 

فغان تا عالم لاهوت می‌رفت

به روی شانه‌ها، تابوت می‌رفت

 

علی زین غم چنان مات است و مبهوت

که دستش را گرفته دست تابوت

 

شگفتا! از علی، با آن دلیری

کند تابوت زهرا، دستگیری

 

به مژگان ترش یاقوت می‌سُفت

سرشک از دیده می‌بارید و می‌گفت

 

که ای گل نیستی تا بوت بویم

مگر بوی تو از تابوت بویم

 

جدا از تو دل، آرامی ندارد

علی بی تو دلارامی ندارد

 

چنان در ماتمش از خویش می‌رفت

که خون از چشم غیر و خویش می‌رفت

 

که دیده در دل شب، بلبلی را

که زیرِ گل نهان سازد گلی را

 

ز بی‌تابی، گریبان چاک می‌کرد

جهانی را به زیر خاک می‌کرد

 

علی با دست خود، خشت لحد چید

بساط ماتم خود تا ابد چید

 

دل خود را به غم دمساز می‌کرد

کفن از روی زهرا باز می‌کرد

 

تو گویی ز آن رخ گردیده نیلی

به رخسار علی می‌خورد سیلی!

 

از آن دامان خود پر لاله می‌کرد

که چون نی، بندبندش ناله می‌کرد

 

علی، در خاک زهرا را نهان کرد

نهان در قطره، بحر بی‌کران کرد

 

گُل خود را به زیر گِل نهان دید

بهار زندگانی را، خزان دید

 

شد از سوز درون، شمع مزارش

علی با آب و آتش بود کارش

 

چنان از سوز دل، بی‌تاب می‌شد

که شمع هستی او، آب می‌شد

 

غم پروانه‌اش،  بی‌تاب می‌کرد

علی را قطره قطره آب می‌کرد

 

چو بر خاک مزارش دیده می‌دوخت

سراپا در میان شعله می‌سوخت

 

مگر او گیرد از دست خدا، دست

که دشمن بعد او، دست علی بست

 

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

 

 

* منبع: سایت آستان وصال

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه