گوش بدیم !!!
آخه چرا خودتو میزنی به خریت؟؟؟ وقتی یه چیزی میدونی برات ضرر داره و ممنوعه؛ خب خری که میری سراغش دیگه؟؟؟ بدتر از اون هم این که هی برای کارت توجیه میتراشی که نه! به دلیل اون دلیل خاص (که اصلا تو نمیفهمیش)، این کار رو انجام دادم. لااقل حالا که خودتو میزنی به خریت و میدونی هم که داری خودتو میزنی به خریت، حتی اگه جنست مونثه، مرد باش و بگو: آره! دارم چوب خریت خودمو میخورم و هی تقصیر این و اون ننداز اشتباهتو !!! اَه ه ه ه ه ه ه !!!
***
کیمیا ترجمه میکنه:
بچهای رو در نظر بگیرید که داره تند و تند ، قندای قندون رو میذاره تو دهنش و با کمال افتخار، خِرت و خِرت اونها رو میجَوه! شما که کاملا برات واضحه که عاقبت این کار چیه (چون احتمالا، لااقل یه بار به درد دندون مبتلا شدی) بهش میگی : عزیز دلم! قربونت برم! انقدر قند نخور عزیزم! دندونات خراب میشهها ! درد میگیره، باید بری پیش آقای دکتر و ادامهی ماجرا و برای شاهد مدعات، دهنتو باز میکنی و دندونهای پُرشدتو، یا جای خالی دندونهایی رو که کشیدی نشونش میدی. اما اون سینشو سپر میکنه و با تمام قدرت میگه: نُچ! دندونام خلاب نیمیشه!!!! تو هم که کفرت از کوتاهبینی بچه در اومده (با سعی تمام، با حفظ حالاتت که دال بر مهربانی محضه)، بهش میگی: باشه عزیزم بخور! وقتی اومدی گفتی دندونم درد میکنه، بهت میگم. اونم دوباره با شجاعت بیشتر، همون جملهشو یه بار دیگه با تاکید بر کلمهی «نُچ» تکرار میکنه. مثال، واضحه؛ مگه نه؟؟؟
حالا قصه، قصهی خودماست که شدیم هفتهشت؛ هفدههجده، بیست و هفتبیست و هشت و... ساله! که بابا و مامان و پدربزرگ و مادربزرگ و معلمان و اساتید، هی میگن و ما حالا دیگه با یه غرور خاص مردونه یا زنونه، جوابشونو میدیم.
شاید تنها فرقمون با اون بچه، این باشه که ما برای کارمون استدلال داریم که البته به همون دلیل که جملهی اون بچه کفرمون رو در میاره، استدلالهای ما هم کفر بزرگترا رو در میاره. ... که توضیحش بماند... .
تلویزیون رو نگاه کنید! یا رادیو رو (گوش بدید!). بیشتر بحثهای خانوادهگی شده: پسرم دوست دختر داره، چیکارش کنم؟ دخترم دوست پسر داره، نمیدونم باهاش چیکار کنم؟ هر چی هم بهش میگیم که بابا! این کار، آخر عاقبت نداره گوشش بدهکار نیست که نیست!
من علیرغم اینکه اصلا حق نمیدم به اون دختره یا پسره، به خاطر رابطه با جنس مخالفشون (مثلا)، اصلا هم حق نمیدم به پدر و مادره به خاطر این حرفاشون؛ که یه طرفه میرن به قاضی و پتهی دختر یا پسرشون رو از روی دلسوزی میریزن رو آب!!! درسته که اون پسر یا دختر به حرفای شما گوش ندادن که اینجوری شدن؛ اما پدر و مادر عزیز! تو هم قبول کن که به حرفای بزرگترا،گوش ندادی که دختر و پسرت اینجوری تربیت شدن! اگه ... .
میخواستم ادامه بدم دیدم تبدیل میشه به یه نصیحت تمام عیار؛ فقط میگم که: تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! و تا دیرتر نشده و خودمون مصداق این چند خط نشدیم «گوش بدیم».
یاعلی
پ.ن:
نوشتم و ثبتش کردم در تاریخ ششم خرداد 1387