گوش بدیم !!! :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

گوش بدیم !!!

چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۱، ۰۴:۳۴ ب.ظ

آخه چرا خودتو می‌زنی به خریت؟؟؟ وقتی یه چیزی می‌دونی برات ضرر داره و ممنوعه؛ خب خری که می‌ری سراغش دیگه؟؟؟ بدتر از اون هم این که هی برای کارت توجیه می‌تراشی که نه! به دلیل اون دلیل خاص (که اصلا تو نمی‌فهمیش)، این کار رو انجام دادم. لااقل حالا که خودتو می‌زنی به خریت و می‌دونی هم که داری خودتو می‌زنی به خریت، حتی اگه جنست مونثه، مرد باش و بگو: آره! دارم چوب خریت خودمو می‌خورم و هی تقصیر این و اون ننداز اشتباهتو !!! اَه ه ه ه ه ه ه !!!

***

کیمیا ترجمه می‌کنه:

بچه‌ای رو در نظر بگیرید که داره تند و تند ، قندای قندون رو می‌ذاره تو دهنش و با کمال افتخار، خِرت و خِرت اون‌ها رو می‌جَوه! شما که کاملا برات واضحه که عاقبت این کار چیه (چون احتمالا، لااقل یه بار به درد دندون مبتلا شدی) بهش می‌گی : عزیز دلم! قربونت برم! انقدر قند نخور عزیزم! دندونات خراب میشه‌ها ! درد می‌گیره، باید بری پیش آقای دکتر و ادامه‌ی ماجرا و برای شاهد مدعات، دهنتو باز می‌کنی و دندون‌های پُرشدتو، یا جای خالی دندون‌هایی رو که کشیدی نشونش می‌دی. اما اون سینشو سپر می‌کنه و با تمام قدرت می‌گه: نُچ! دندونام خلاب نیمیشه!!!! تو هم که کفرت از کوتاه‌بینی بچه در اومده (با سعی تمام، با حفظ حالاتت که دال بر مهربانی محضه)، بهش می‌گی: باشه عزیزم بخور! وقتی اومدی گفتی دندونم درد می‌کنه، بهت می‌گم. اونم دوباره با شجاعت بیشتر، همون جمله‌شو یه بار دیگه با تاکید بر کلمه‌ی «نُچ» تکرار می‌کنه. مثال، واضحه؛ مگه نه؟؟؟

حالا قصه، قصه‌ی خودماست که شدیم هفت‌هشت؛ هفده‌هجده، بیست و هفت‌بیست و هشت و... ساله! که بابا و مامان و پدربزرگ و مادربزرگ و معلمان و اساتید، هی میگن و ما حالا دیگه با یه غرور خاص مردونه یا زنونه، جواب‌شونو می‌دیم.

شاید تنها فرق‌مون با اون بچه، این باشه که ما برای کارمون استدلال داریم که البته به همون دلیل که جمله‌ی اون بچه کفرمون رو در میاره، استدلال‌های ما هم کفر بزرگترا رو در میاره. ... که توضیحش بماند... .

تلویزیون رو نگاه کنید! یا رادیو رو (گوش بدید!). بیشتر بحث‌های خانواده‌گی شده: پسرم دوست دختر داره، چیکارش کنم؟ دخترم دوست پسر داره، نمی‌دونم باهاش چیکار کنم‌؟ هر چی هم بهش می‌گیم که بابا! این کار، آخر عاقبت نداره گوشش بده‌کار نیست که نیست!

من علی‌رغم اینکه اصلا حق نمی‌دم به اون دختره یا پسره، به خاطر رابطه با جنس مخالفشون (مثلا)، اصلا هم حق نمی‌دم به پدر و مادره به خاطر این حرفاشون؛ که یه طرفه میرن به قاضی و پته‌ی دختر یا پسرشون رو از روی دل‌سوزی می‌ریزن رو آب!!! درسته که اون پسر یا دختر به حرفای شما گوش ندادن که اینجوری شدن؛ اما پدر و مادر عزیز! تو هم قبول کن که به حرفای بزرگترا،گوش ندادی که دختر و پسرت اینجوری تربیت شدن! اگه ... .

می‌خواستم ادامه بدم دیدم تبدیل میشه به یه نصیحت تمام عیار؛ فقط می‌گم که: تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! و تا دیرتر نشده و خودمون مصداق این چند خط نشدیم «گوش بدیم».

یاعلی 

 

پ.ن:

نوشتم و ثبتش کردم در تاریخ ششم خرداد 1387

 

  • ناصر دوستعلی

پدر و مادر

تعلیم و تربیت

نظرات  (۱)

  • توسط:م.هاشمی
  • زمونه ها رو نمیشه باهم مقایسه کرد.دغدغه ها رو هم..دغدغه های پدرومادری که الان از دختر و پسرش شاکی هست چیزهای دیگه ای بوده که الان اونا نیستبنظرم درک متقابل میخواد.::منم انگار یه همچین چیزایی باید گفته باشم:)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی

    هدایت به بالای صفحه