یک جنازه و چهل قبر
چهارشنبه, ۹ خرداد ۱۳۸۶، ۰۲:۳۹ ق.ظ
لالایی سیاه شب همه را خوابانده است .تاریکی موج میزند سکوت و خلوت را هیچ چیز بر هم نمی آشوبد ماه از دل آسمان – بی تاب – سرک می کشد درختان قامت افراشته اند و چشم دوخته اند نگاههایی که نیست در سایه سبز و سیاه درختان نقش اضطراب می زند *سایه های چند سیاهی قبرستان را برهم می زنند هر چند لحظه یکی می نشیند و دیگری بر می خیزد ابر غربت می بارد قطره های داغ اندوه آرام آرام گونه دلهای شب زنده دار را تر می کند هر لحظه سایه بی کسی سنگین تر می شود چند مرد و چند کودک زمین را می شکافند برای پنهان کردن گوهری که با خود آورده اند دفن جنازه ای !*مردان آنسوتر خاک زمین را بیرون می ریزند و این سوتر کودکان بر چوب تابوت سر نهاده اند و با جنازه نجوا می کنند ناله سوزناک یکی از کودکان مردی را از جا می کند همانطور که از دور می آید با دست اشاره ای می کند و کودکی دیگر دست بر شانه او می گذارد و در گوش او چیزی می گوید کودک آرام می شود و بر سینه جنازه سر می گذارد بچه ها بر پارچه کفن دست می کشند *مرد پیشتر می آید و چشمانش با اضطراب پیرامون قبرستان را می کاود از بیم حضوری غریبه نگرانی در نگاهش فریاد می زند می نشیند و بر سر بچه ها دست می کشدانگشت سبابه بر لب می گذارد و نجوای کودکانه را بر سر جنازه خاموش می کند .دست مرد اشک از چهره کودکان می زداید و زانوان خسته اش آخرین پناهگاه سرهای بی سامان می شود *مرد لختی قرار می گیرد و به سفیدی کفن خیره می شود تکان شانه هایش را بچه ها حس می کنند همان نگرانی مبهم دوباره در نگاه خیس او می دود چشمانش سیاهی دورترها را می کاود سر به آسمان بر می دارد و بچه ها را رها می کند گویی از روشن شدن آسمان بیم دارد بر می خیزد دست به کمر می گیرد و دوباره به جنازه نگاه می کند چشم در میان کودکان می گرداند و به سوی مردان دیگر می رود بیل بر می دارد و خاک می ریزد شماره قبرهایی که در اطراف قبرستان کنده اند به چهل می رسد اینطرف اما یک جنازه بیشتر با خود ندارند ! *** شهادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها رو به همه دوستان تسلیت می گم ان شاء الله به حق خودش یه فاطمی حقیقی بشیم و باشیم !التماس دعا یا علی