قسمت این بود بال و پر نزنی
برای حضرت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمار خیمهها باشی
حکمت این بود روی نی نروی
راوی رنج نینوا باشی
چقدر گریه کردی آقاجان !
مژههایت به زحمت افتادند
قمری قطعهقطعه را دیدی
نالههایت به لکنت افتادند
سربریدند پیش چشمانت
دشتی از لاله و اقاقی را
پس گرفتید از یزید آخر
علم با شکوه ساقی را !؟
کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمیبری از یاد
تا قیامِ قیامت آقاجان
خیزران را نمیبری از یاد
خون این باغ، گردنِ پاییز
یاس همرنگ ارغوان میشد
چه خبر بود دورِ طشت طلا
عمهات داشت نصفِ جان میشد
کاش مادر، تو را نمیزایید !
گله از دستِ زندگی داری
دیدن آب، آتشت میزد
دل خونی ز تشنگی داری
تا نگاهت به دشنهای میخورد
جگرت درد میگرفت آقا
تا جوانی رشید میدیدی
کمرت درد میگرفت آقا
جمل شام پیش رویت بود
خطبهات تیغ ذوالفقارت بود
السلام علیک یا عطشان
ذکر لبهای روضهدارت بود
پدرت خواند از سر نیزه
تا ببینند اهل قرآنید
عاقبت کاخ شام ثابت کرد
که شما مردمی مسلمانید
سوخت عمامهات بمیرم من
سوختن ارث مادری شماست
گرچه در بندی از تو میترسند
علتش خون حیدری شماست
خون خورشید در رگت جاری
از بنیهاشمی یلی هستی
دستهای تو را به هم بستند
هر چه باشد تو هم علی هستی
کاش میمردم و نمیخواندم
سر بازارها تو را برددند
نیزهداران عبای دوشت را
جای سوغات کربلا بردند
وحید قاسمی