امروز که در دست توام...
همین چند وقت پیش همسایهی روبروی ما پسر جوانش را از دست داد به خاطر تصادف؛ آقا! صبح نشده فک و فامیل و دوستانش جمع شدند و چنان مراسمی برایش گرفتند که جدا دمشان گرم! سیاهی و پرچم سیاه زدند، حجله برایش گذاشتند، عکسش را در قطع ۲ در ۳ روی بنر چاپ کردند و جایجای محله، نصب کردند و خیلی کارهای دیگر.
با خودم فکر میکردم چه بسا همین یکی دو روز قبل از مرگش، پیش یکی از همین فامیل و دوستان امروز سینهچاکش رفته که مشکلی از مشکلاتش را برایش حل کنند، مثلا با یک مقدار پول؛ اما به دلایل مختلفِ احتمالا موجه، تره هم برایش خورد نکردند؛ اما امروز همه از کار و زندگیشان زدند و آمدند و خرج کردند و قبر خریدند و دفن کردند و مجلس گرفتند و...
رویهی چندان غریبی نیست، کلا در همهجای دنیا کم و بیش مرسوم است. نور به قبر شاعر ببارد که گفت:
تا که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آنکه از تو ناید هیچ کار
و ایضا حافظ خودمان که این بیتش را سردر وبلاگ کیمیا کردهام:
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت؟
پ.ن:
۱. حکایت خود ماست که احتمالا همین امروز و فرداست که دوستان اهل نتم بگردند دنبال یک عکس مناسب وبلاگی و یک پست عریض و طویل بنویسند که کیمیا که بود و چه کرد و چقدر حق بر گردن ما داشت و ما چقدر دوستش داشتیم و از این حرفها. و دوستان دیگرم هم دنبال عکسی باشند برای چاپ اعلامیهی ترحیم و غیره (البته اگر معذوریتی نباشد)، و دیگران هم یک آه و آخیش از سر دلسوزی نثارمان کنند.
۲. کارها برعکس است. گاهی آنقدر دل مردم بعد از مرگ برایت میسوزد که حتی فراموش میکنند یک فاتحه برایت بخوانند، که از همهچیز به آن محتاجتری. نیملیتر برایت گریه میکنند، اما طلب مغفرت و حلالکردن و همه و همه، از یادشان میرود از شدت دلسوزی.