بچه‌های سندروم داون :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

بچه‌های سندروم داون بچه‌های سندروم داون

پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۲۹ ق.ظ

دخترها را برده بودم پارک. زینب خانم هم بود. سندروم داون داشت. اسمش را وقتی مادرش صدایش زد فهمیدم. دوست داشت با بچه‌ها در بازی شراکت کند. در همان چند دقیقه که با بچه‌ها بود، با این‌که من بودم و مراقب بودم، با بچه‌ها اصطکاک کوچکی پیدا کرد. من متوجه نمی‌شدم چه می‌خواهد، دخترها که اصلا.

مادرش که پیشش می‌آمد اوضاع بهتر بود، مشکل را متوجه می‌شد و پیگیری و حل می‌کرد. اما تا دور می‌شد و مثلا مشغول موبایلش می‌شد باز هم خواسته‌های نامفهومش شروع می‌شد.

نمی‌دانم که آیا من هم به عنوان یک شهروند که ممکن است گاهی مواقع و خیلی کم با این جور افراد برخورد داشته باشم باید کمی با این مشکل آشنا باشم یا نه، اما فکر می‌کنم مادر زینب خانم نباید یک لحظه هم از دخترش جدا می‌شد تا احتیاجات دخترش را -که او بهتر از همه می‌شناسد- فوری برطرف کند.

حالا فکر کنید این بچه گیر چند بچه‌ی شیطان یا پدر و مادری که زیاد اهل مراعات نیستند بیفتد، خب طبیعی است که برخوردهایی اتفاق می‌افتد که حتما زیبنده نیست. خلاصه این‌طور بچه‌ها را تنها نگذارید.

ناگفته نماند آقا مجید هم سندروم داون دارد. گهگاهی می‌آید هیئت. چنان با سینه‌زن‌ها همراهی می‌کند که بیا و ببین! اصلا خارج نمی‌زند و نظم را مطلقا به هم نمی‌ریزد. طفلک هر دفعه می‌گوید: «آقاناصر! بیا هیئت ما!» نمی‌دانم واقعا هیئت دارند یا نه؟ اما با تمام وجود دلم می‌خواست می‌توانستم و یکبار با خودش تا هیئتشان می‌رفتم. گاهی هم که در خیابان به هم می‌رسیم سلام و احوالپرسی گرمی می‌کنیم با هم. دوستش دارم. امیدوارم به خاطر پاکی آقا مجید، امام حسین علیه‌السلام یک نگاهی هم به من بیندازد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه