عشق غیور است
سلام
همانطور که قبلاً گفتم دستنوشتههای بنده راجع به بعضی مسائل، بیان تخصصی حول آن موضوعات نیست بلکه فقط به جهت نخشکیدن قلم، نکاتی که به نظرم میرسد را مکتوب میکنم و در دستهی دستنوشتهها -و نه دستهی نقد و نظر- ثبت و گاهی منتشر میکنم. یکی از آن موضوعات که گهگاه سراغش میروم فیلم است. در واقع فقط نکاتی را مکتوب میکنم که با دیدن یک فیلم در ذهنم میجوشد و اصلا نقد و بررسی فیلم، مورد اراده نیست. نکاتی که ذیلا میخوانید با دیدن فیلمی از سینمای فرانسه به ذهنم رسید که چون تماشای آن را به دیگران توصیه نمیکنم بنابراین از ذکر اسم فیلم صرفنظر میکنم. اما نکتهها:
۱. اولین چیزی که با شروع فیلم و دیدن لحظات اولیه و بازیگران آن به شدت به چشمم آمد، استفاده از بازیگرانی بود که برخلاف -مثلا- غالب فیلمهای هالیوودی، دارای چهرهی خاص یا اندام ویژه نبودند چه قهرمان داستان و چه دیگر نقشها، چه زنان و چه مردان. حتی -با توجه به استفاده از چهرههای بسیار معمولی در این فیلم- به نظرم رسید ممکن است بازیگران این فیلم دارای شهرت آنچنانی هم نباشند و کارگردان این انتخاب را از روی عمد و هوشمندانه انجام داده باشد. هرچند ممکن است گاهی استفاده از بازیگران غیر مشهور برای روایت یک داستان، دارای ریسک بالا باشد و برعکس گاهی استفاده از بازیگران مشهور کار را آنچنان که باید پیش نبرد اما به نظرم در این فیلم، این کار گرفته و اصطلاحاً «در آمده» بود. البته میتوان با سرچ در گوگل -علیه ما علیه- قورچ بازیگران و کارگردان و غیره را درآورد که معروفند یا نیستند و غیره، اما بنده این کار را عمدا نکردم.
۲. گاهی بعضی از فیلمها آنقدر صمیمی از آب در میآیند که آدم احساس میکند کارگردان بدون اطلاع یک عده زن و مرد و بچه و کودک و غیره، دوربینی را برده بینشان و فیلم گرفته و بعدا سر فرصت تدوینش کرده است. بارها و بارها در طول این فیلم، این ویژگی به چشمم آمد.
۳. نکتهی پر اهمیتی که بارها در طول دیدن این فیلم و موضوعات مشابه آن به ذهنم رسید و میرسد این است که در مواردی که در حوزههای مختلف اقتصادی، فرهنگی و...، فراوانی آنها در جامعه و جهان زیاد نیست و فقط عدهی کمی گرفتار یا مشغول آن هستند، یک کارگردان، یک نویسنده یا یک فعال اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و... چقدر حق دارد یا اصولا چقدر باید به آن بپردازد؟ اصلا حق آن موضوع در پرداختهشدن چقدر است؟ حد تعادل در این موارد کجاست؟ البته موضوع این فیلم، یک انحراف مسجل در حوزهی فکر و عمل است که به نظر نمیآمد نویسنده و کارگردان اصلا آن را یک انحراف بداند. (این نکته را یادتان باشد، شاید بعدا دربارهاش بیشتر نوشتم.)
۴. فطرت کمکم میمیرد. اینگونه نیست که یک گرایش خاص یا یک انحراف عمیق فکری یا هر چیزی از این دست، به صورت ناگهانی شکل بگیرد و دفعتا ایجاد شود، بلکه مجموعهی دلایل شخصی و غیرشخصی، بیرونی و درونی، خانوادگی و اجتماعی و غیره باعث میشود یک تفکر شکل و بال و پر گرفته و نهایتا اگر مجالش را بیابد در عرصهی رفتار و عمل نیز خود را نشان دهد. همین ذرهذرهها اگر در جهت خلاف فطرت باشند از انسان پاک، چیزی میسازند عجیب و غریب که زشتترین و بدترین کارهای عالم را انجام میدهد در حالی که ایمان دارد که آن کار نه اینکه زشت نیست بلکه برعکس، بهترین کار ممکن است که میتوان انجامش داد؛ تازه دیگران را نیز به نفهمیدن عمل و تفکرش متهم میکند.
۵. عشق غیور است. در تمام عالم، در تمام دنیا، در تمام انواع محبتها، علاقهها و عشقها، یا هر عنوان دیگری که روی آن میتوان گذاشت، عاشق، معشوق را فقط برای خودش میخواهد. اگر بو ببرد، فقط بو ببرد که بین او و معشوقش، پای کس دیگر یا چیز دیگری در میان است، تمام توانش را خرج از میدان به در کردن حریف میکند و اگر به هر دلیلی نتواند این کار را انجام دهد، ممکن است تا به از بینبردن معشوق نیز پیش برود. البته در اینکه عشق و محبت چیست، یا اینکه آیا میتوان به هر نوع وابستگی و دلبستگی عنوان عشق و محبت را نسبت داد، یا آیا رفتار عاشق و معشوق کجا طبیعی و کجا غیرطبیعی، درست یا غلط است، کلام بسیار است که نه مجال و نه توان پرداختن به آن را در این نوشته دارم. (البته در این مورد یک استثاء عجیب و خارقالعاده وجود دارد که شاید بعدا دربارهاش گفتم.)
یاعلی مدد
چه زیبا