چرا فکمان درد نمیگیرد؟
مرحوم پدرم همیشه یک مثالی میزد:
اگر در مشتت یک تکه طلا داشته باشی و تمام عالم بگویند آنچه در دست توست سنگ است چه تاثیری در اعتقاد تو نسبت به داراییات و ماهیت آن دارد؟ در هر حال تو یک قطعه طلا داری و این را میدانی؛ و اگر در مشتت یک تکه سنگ داشته باشی و تمام عالم بگویند آنچه در دست داری طلاست چه؟ در هر صورت تو یک تکهسنگ بیشتر نداری.
متدین و متمدن (یا بافرهنگ) بودن، لابد نشانههای عملیای دارد که هرچه آن نشانهها بیشتر باشد انسان متدینتر و متمدنتر (یا بافرهنگتر) است. (بحثهای تخصصی در اینباره در جای خود محفوظ است و الان به کار ما نمیآید. اجمالا همهی ما با شنیدن این واژهها به یک تعریف منتقل میشویم که ممکن است خیلی دقیق نباشد اما غلط نیست)
نشانههای تمدن و متمدنبودن یک جامعه چیست؟ خیلی از ما میتوانیم یک جین نشانه بشمریم و ردیف کنیم. اتفاقا خودمان هم داعیهدار داشتن تمدن غنی چندینهزارساله در کشورمان هستیم و خود را هم خیلی متمدن و بافرهنگ میدانیم. در دنیا هم پزش را میدهیم و انتظار داریم این موضوع نادیده گرفته نشود که البته درست هم میگوییم و حق هم داریم. اما به قول قدیمیها: «کج نشستهای اما راست بگو» واقعا صرف شمردن این نشانهها ما را متمدن میکند؟ یا تا عمل و انجام نباشد متمدنبودن و بافرهنگبودنی در کار نیست؟
با خودمان که تعارف نداریم، داریم؟ همهی ما وجدانا به این موضوع معترفیم که تا به نشانهها و مولفههای تمدن عمل نشود، خبری از متمدنبودن نیست، حالا چه سابقهات ۱۰۰ سال باشد چه ۱۰۰۰۰ سال.
کاش میشد به خودمان لطفی میکردیم و لااقل خودمان سنگ درون دستمان را طلا فرض نمیکردیم و جوگیر خودتعریفی و مورد تعریف صادقانه و غیرصادقانهی دیگران واقعشدن نمیشدیم؛ واقعا کجای رفتار اکثر غریب به اتفاق ما در جامعه شبیه متمدنهایی با سابقهی nهزار ساله است؟ تا کی حرف و شعار و شعار و شعار؟
پینوشت:
از تدین که امروزه کیمیاست گذشتم؛ فقط کافی است به یکی از جوامع حدیثی مراجعه کنیم و احادیث «لیس منا...» را تورقی کنیم تا عیار تدین و متدینبودن دستمان بیاید. آنوقت میبینیم کلاهمان چقدر پس معرکه است.
کلاهمان خیلی پس است